علی مطهری که روزی می گوید مجلس شاخه ای از بیت رهبری است و اینک می گوید سپاه در انتخابات مجلس نهم دخالت کرده از کجا می آید؟ دل شیر که ندارد، شاید میراث پدر می طلبد و در هر حال در مجموعه ی رویدادهای ایران امروز، پائیز پدر سالار را علامت می دهد. حتی اگر این فرض را قوی بگیریم که قدرت یگانه خود این چند گونگی کنترل شده درو ن حکومت را می طلبد، باز هم در شرایطی که بازیگران کنونی محور قدرت اورا به شکلهای مختلف نشانه گرفته اند، به نظر می رسد ایران لحظه به لحظه از قدرت یگانه و بی همتای پدر سالا ر فقیه دور می شود. البته همه ی آنچه در خبرها می آید از این تزلزل قدرت نشان ندارد و مثلا نقش فردی رهبر را که در مذاکرات هسته ای عمده است پیش رو داریم. اما سازوکار در سیاست داخلی غیر از این است و حکایت از آن دارد که رهبر عاشق سیاست هسته ای شده و اهمیت خشنودی و رضایت مردم را که با سیاست داخلی و فروکاستن از انواع فشارها مرتبط است از یاد برده است. از طرفی ما نیز به گفتن و نوشتن از قدرت یگانه معتاد شده ایم و قدرت متفرق پیرامون رهبری را نمی بینیم. حال آنکه صحنه به گونه ای تغییر می کند که از این پس می شود از قدرت متفرق سخن گفت. دو چهره که در ترازوی قدرت ایران تا چندی پیش وزنی نداشتند، هردو کت و شلواری و مکلا، هردو محروم از جاذبه و کاریسما، هر دو برخاسته از شبکه های متصل به قدرت یگانه به هوای رقابت سیاسی با یکدیگر قدرت یگانه را آشکار و نهان به چالش کشیده اند. به صورت ظاهر با هم دعوا می کنند و در باطن با قدرت یگانه در افتاده اند، هرچند گزینه هائی از عمامه داران را آشکار و در خفا همچنان کنار دست دارند.
در نظام های پدر سالار دگرگونی و ریخت و پاش پیرامون قدرت یگانه همین گونه آغاز می شود. از بیخ گوش قدرت یگانه و لزوما علامتی نیست بر احتمال دستیابی به درجاتی از دموکراسی، به عکس اغلب نشانه ای است بر اینکه یکی باید ضعیف بشود و برود تا جا باز کند برای آن یکی ها که قرار است وارد بشوند. همیشه همین گونه آغاز می شود. ابتدا مهره ای را که با وجود اختلاف نظر های سیاسی با رهبر یگانه، حفظ حرمت و اعتبار او را ضروری می داند، حذف می کنند. در پی این حذف دیگرانی وارد می شوند که شبکه های تو در توی قدرت مالی پشتیبان شان است و ایدئولوژی حکومت مایه دست شان. دیری نمی پاید که در شرایط جدید ناگهان پدر سالار خود را کنج دیوار می یابد و نجات از این موقعیت عبث ممکن می شود. محمد خاتمی را به غلط مدعی قدرت یگانه تعریف کردند و او را به حاشیه راندند ، محمود احمدی نژاد را به غلط فرزند خلف رهبر و بهترین پاسدار و حامی قدرت یگانه تعریف کردند و مجذوب هنر دستبوسی اش شدند. دست بوسید و کار خود کرد. پس از آن سر و کله ی اپوزیسیونی در حکومت پیدا شد با قد و قواره ی احمدی نژادی. علی مطهری به این صرافت افتاد که مگر از احمدی نژاد کمتر است. پس از آن حذف بی هنگام که طیف فکری خاتمی را به حاشیه راند و پس از نصب پر سر و صدای رفتار و گفتار احمدی نژادی، علی مطهری شاخ و شانه کشید. با حمله به احمدی نژاد شروع کرد و به بیت رهبر و سپاه رسید. تا کجا خواهد رفت؟ نمی دانیم. بضاعت شخصیتی چندانی ندارد، دینامیسم سرکوب شده اما پر ظرفیت جامعه را نمی شناسد، فاقد لوازم کار است. ولی پدیده ای است که به ظهور احمدی نژاد از لحاظ تاریخی پیوند خورده است. این ظهور هر قدر کنترل شده باشد، بازتاب آن درون ساختار قدرت چنان است که تبلور قدرت در یک شخص و یک نهاد را تهدید می کند. هر چند مردم به آن بها ندهند و آن را چاشنی قدرت یگانه تلقی کنند.
رهبر با عشق ورزی سیاسی به احمدی نژاد درون زیر مجموعه های بیت رهبری تفرقه انداخت. او در حال حاضر به دعوای دو خروس جنگی نگاه می کند که هر دو را خود آب و دانه داده و پیروزی هر یک به تزلزل قدرت خودش منجر می شود. در این ماجرا باری دیگر قدرت یگانه باید تصمیم سرنوشت سازی اتخاذ کند. نمی تواند ترتیب دو خروس جنگی دست پرورده را در آن واحد بدهد. نمی تواند ظرفیت های دیگری را که به دست خود لت و پارشان کرده دیگر بار سهل و آسان به کار بگیرد. ساکتین، همان فقیهانی که لب از لب نمی جنبانند و صحنه را با نگاه معترض و زبان خاموش می نگرند، خطر خفته ی دیگری هستند نشسته در کمین. ممکن است در لحظه ای نا منتظر سکوت را بشکنند و وارد بازی پر چالشی با رهبر بشوند.
از سال 1357 یک ایران بود و یک رهبرکاریسماتیک که به یک کرشمه ی کلام و قلمش دشمنان دود می شدند و هوا می رفتند، از سال 1368 باز هم یک ایران بود و یک رهبر که کاریسما نداشت و رفته بود زیر سایه ی رهبر دیگری که خودش را رهبر معرفی نمی کرد و ترجیح می داد در سایه، رهبر را رهبری کند. سایه چون سیاست سرش می شد و بقاء خود را در بقاء رهبر می شناخت، همواره گامی واپس می گذاشت تا خوب دیده نشود. خامنه ای بدون هاشمی رفسنجانی کمرنگ می شد و هاشمی رفسنجانی بدون خامنه ای از القابی که برای خود دست و پا کرده بود تهی می شد. می بایست فرمانده کل قوا با قدرت مطلقه وجود داشته باشد تا سرداری سازندگی معنا پیدا کند. مردم ایران این یگانگی را شکستند. در این معادله شکاف انداختند. ناگهان و در یک فرصت استثنائی آمدند و به محمد خاتمی رای دادند. محمد خاتمی نه با خامنه ای سر جنگ داشت، نه با هاشمی رفسنجانی، حتی از کمکهای هاشمی در روز انتخابات بهره برده بود. ولی نفس ورودش به مجموعه ی قدرت در عمل و بی آنکه بخواهد قدرت رهبر و سایه اش را به چالش بکشد، محافظه کاران را خشمگین ساخت. منافع شخصی و باندی برخی به خطر افتاد، دخلش را آوردند، و جاده صاف کن تندروهائی شدند که در حواشی قدرت برای رهبر سینه می زدند و نوحه می خواندند و مدیحه می سرودند. آنها را از حاشیه به متن آوردند. ابتدا به نیروی آنها نهادهای موازی شکل گرفت و سپس درهای شهرداری تهران را به روی نمادی از آنها که احمدی نژاد بود گشودند. رهبر جزئیات این حرکات را با هدف نابودی یک نیروی منتقد داخلی که اصلاح طلبان بودند و تا سالها بسیار دست به عصا راه می رفتند و حتی کشتار 67 را در مرکز گفتمان انتقادی خود نمی نشاندند، مدیریت می کرد. اعتراض مردم نسبت به مدیریت حذفی پس از 22 خرداد 1388 تازه نمایان شد. رویداد پشت رویداد اتفاق افتاد و درست از همان نماز جمعه ی تاریخی یا فصل الخطاب، برگ ریزان قدرت رهبری هم آغاز شد. از آن تاریخ تا حال یک ایران است و چند رهبر که به غیر از آن یک تن که در بیت نشسته است، و آن سایه که حاشیه نشین شده، کسانی با هدف دستیابی به قدرت وارد شده اند که قد و قواره شان به اندازه نیست، اما پائیز پدر سالار را همین ها به صورت سمبولیک رنگ آمیزی می کنند. دو جوان فاقد کاریسما که اگر قدرت یگانه نباشد مثل حباب می ترکند.
اینک در جبهه ی خودی مخالف خوان ها که یادشان رفته است بدون قدرت یگانه عددی نیستند دست به هر ترفندی می زنند تا مخالفان غیر خودی را که جذب آنها نمی شوند جذب کنند. یکی به مجلس نمایشی بر می خروشد، یکی به سپاه پاسداران حمله ور می شود، یکی از سهل گیری در حجاب اجباری می گوید و یکی از ضرورت سختگیری نسبت به آن. دو جوان اراده کرده اند به ساز مخالفان غیر خودی گاهی برقصند شاید از این راه توش و توانی پیدا کنند. تا کنون به جائی نرسیده اند. از بس کار بر هر دو جوان سخت شده به جان آمده اند و چیزی نمانده که روز روشن، از برای جذب مخالفان غیر خودی که از حکومت دینی بیزاری می کنند، کلنگ بردارند و بر سر و روی ساختار نظمی بکوبند که اگر نبود آنها هم کاره ای نبودند. محمود احمدی نژاد و علی مطهری شده اند دو آرتیست فیلم های بزن بزن آبکی. کارشان نمی گیرد. علی مطهری هر وقت قافیه را بد جوری می بازد و با حمایت از اصلاح طلبان و قربانیان جنبش سبز خونش به جوش می آید ناگهان به خاطر می آورد که دارد از اصولگرائی دور می شود. بلافاصله می رود سراغ سیاستهای زنانه و حجاب و عفاف از مد افتاده و به صورت مسخره ای از احمدی نژاد در جای طرفدار برابری زنان وحامی همنشینی دو جنس انتقاد می کند. با این ژست چیزی دست فرزند استاد مطهری را نمی گیرد. احمدی نژاد کجا و فکر برابری زنان کجا؟ جامعه و منتقدان نظام ولائی کجا و این درجه از تحجرگرائی علی مطهری کجا؟ با ورود به بحث زنان و حجاب و عفاف، علی مطهری بند ناف خود را از جامعه بریده است و به فعال سیاسی پر تضادی مانند شده که نمی تواند خودش را جمع و جور کند و با تحولات اجتماعی اندکی همنوا.
اما از درون این زد و خورد آبکی که البته زرگری نیست و خیلی جدی است، محتمل است یک تحول بزرگ سیاسی زاده بشود. گمانه زنی ها حاکی است این دو آرتیست که ما آنها را جدی نمی گیریم راستی راستی دارند زیر پای مردسالاری فقاهتی را خالی می کنند و در صدد برآمده اند وانمود کنند در ولایت ذوب نمی شوند. شاید زیر ضربه های کلنگ آنها زمین خف سیاست در ایران نفسی بکشد و برگهای خشک، این زمین شخم خورده به گلنگ خودی ها را تغذیه کند. احمدی نژاد و مطهری فرزندان ناخلف پدرانی هستند که بارگاه قدرت یگانه را بر ساخته اند، ولی ظرفیت ندارند حکومت را به ارٍث ببرند.هرچند می توانند در میراث پدری شکاف بیاندازند. یکی فرزند سیاسی آیت الله خامنه ای است که هرچه دارد از او دارد، دیگری فرزند صلبی استاد مطهری است که بکلی یادش رفته پدرش در شرایط دیگری ایده های اصولگرایانه ای مانند حجاب را در مجله هفتگی زن روز مطرح می کرد و توجه مردم شامل حالش می شد، حتی ما او را می خواندیم. از آن رو که خود را در عقایدش حبس نکرده بود. جائی قلم می زد که ما قلم می زدیم و چه بسا اگر اکنون زنده بود، چشم بر واقعیت های اجتماعی فرو نمی بست و جور دیگری پیرامون حقوق زنان نظریه پردازی می کرد. او از فرزند ش بی گمان عبور می کرد. اهل عبور بود. چشم بر جامعه نمی بست. آن زمان به هزار و یک دلیل نوشته های مطهری پدر در جامعه خیلی خریدار داشت و اینک به هزار و یک دلیل مطهری پسر آن اقبال را ندارد. ایرانیا ن باری دیگر به طناب های پوسیده ی پسرانی که میراث می طلبند ته چاه نمی روند. اما چه بسا آن دو جوان جویای نام که به جان هم افتاده اند، فقیهان را به پائیز قدرت بلامنازع نزدیک کنند. دکتر خزعلی که از آن دو جوان سبقت جسته و چندی در جوار مبارزان در زندان ها به سر برده، جوان دیگری از همین سلسله است که با هوشمندی بیشتری پائیز قدرت پدران را نمایندگی می کند.
میدان این جنگ و دعوای پسران با پدران بر سر قدرت البته جای ما نیست. اما میدان تحلیل همیشه و در هر شرایط از آن ماست. چرا این همه فعال حقوق زن که به اجبار از کشور خارج شده اند و آن بسیار که در کشور باقی مانده اند، این جنگ و دعوا را به تحلیل نمی کشند. چرا زنان در جای مدعی وارد آن نمی شوند و دستکم بر آن پیاپی حاشیه نمی نویسند. غیبت بخش بزرگی از جمعیت زنان ایرانی و نمادهای آنها در دعوائی که به وجود و بدن و حریم و حرمت و حقوق آنان در جای ابزار جنگ قدرت تکیه کرده است زیانبار است. این صحنه ای است که زنان ایرانی می توانند زوایای آن را لحظه به لحظه روشن کنند. به بهانه ی آن می توانند بنویسند و بگویند و تاریخچه ی این طرز فکر را ورق بزنند. به انگیزه ی آن می توانند درون کشور به زبان درون مرزی و بیرون کشور به هر زبانی که دلخواه شان است، جزئیات و پیامدهای احتمالی را به بحث بگذارند. زندگی سیاسی و تداوم آن در تجمع خیابانی خلاصه نمی شود. تحولات سیاسی ایران همچنان حول و حوش بدن زن در جوش و خروش است. سکوت نکنیم و مردان در گیر جنگ قدرت درون حاکمیت را به حال خود نگذاریم. می شود نیروی زنانه را با هر شگرد وارد این بازی کرد. این نیرو می تواند داوطلبانه جزء جزء گفتار جوانان درون ساختار حکومت را که به جان یکدیگر افتاده اند بررسی کند. امضای خود را پای تحلیل این رویدادها بگذارد. زنان ایرانی در شرایط سخت پس از انقلاب همواره از سانسور عبور کرده اند و گفتنی ها را به زبانی کمتر گزنده گفته اند. با وجود همه ی خطرها، دعوای کنونی از آن ظرفیت لازم برخوردار است که زنان باری دیگر هوش و خرد خود را برای پیدا کردن زبانی مناسب وضع موجود تست کنند. سانسور را دور بزنند و مستقیم وارد ماجرا بشوند. نیروی زنان ایرانی مقیم خارج می تواند به انگیزه ی جنگ قدرتی که یکسره مردانه است و مردان در میدان جنگ پیاپی برای پوشاک زنان نظریه پردازی می کنند، فضای گفت و گو را توسعه بدهد. تاریخی که امضای زنان زیر آن نباشد به کام زنان شکل نمی گیرد. با فرض فرا رسیدن پائیز یک پدر سالار، زنان به جائی نمی رسند. اگر غفلت کنند پدر سالاری می رود و پدر سالاران دیگری می آیند از سلسله ی علی مطهری و اعوان و انصارش که حتی اگر زندان رفته و شکنجه شده هم باشند، تازیانه ی مبارزه با بی حجابی را خفا و آشکار با خود حمل می کنند. با آنها وارد گفت و گو بشویم به هر شگردی، با هر حیله ای و به هر شیوه ای.