نقد منصفانه مؤلف مستلزم شناخت افق مؤلف است. این انصاف محقق نمیشود مگر آنکه از شرایط زمانی و مکانی مؤلف شناخت حاصل شود و تأثیرپذیری مؤلف از این شرایط زمانی و مکانی مورد بررسی و ارزیابی قرار میگیرد. نگارنده این متدولوژی را تطبیقی- تأویلی مینامد و آن را در مورد نقد دیگران نیز به کار میگیرد. شرایطی که در آن شریعتی به نظریه پردازی پرداخت اهمیت بسیاری دارد؛ چرا که وی پارادیم ساز نبود، بلکه در پارادیم عدالت سوسیالیستی نفس میکشید وی رقیبی حاکم به نام امپریالسیم داشت، آن هم امپریالسیمی که حتی به اعتقاد برژینسکی در کشورهای حوزه نفوذش کم کم در ورطه محاق فرو میرفت و کشورهایش را به دست کمونیسم میسپرد شرایط جهانی، چشم انداز شورانگیز و پیروز بر علیه استثمار راترسیم میکرد که با پیروزی زحمتکشان به انجام خوش میرسید.
انقلابهای چین، الجزایر و کوبا پیروز شده بودند و دیگر انقلابات نیز در راه میبودند حتی جوامع غربی با بحرانهای گوناگون در مواجه بودند که نظم جامعه را هدف گرفته بود. گروههای بایدرمانیهوف در آلمان و بریگادهای سرخ عزم داشتند، اروپای غربی بحران زده را به انقلاب بکشانند، جنبش دانشجوی 1968 در اروپا فراگیر بود. اندیشمندان بزرگی چون سارتر از سوسیالیست و حکومتهای انقلابی حمایت میکردند. به عبارتی بدیل سرمایه داری، سوسیالیست بود که انواع مختلفی از مدل های گوناگون را معرفی میکرد مدل شوروی، چین، کوبا، الجزایر و… موج جهانی پارادیم عدالت سوسیالیستی دلبری داشت.
لیبرال ها از ترس کمونیسم به جریانهای محافظه کار نزدیک شده بودند و سوسیالیستهای اروپایی در میانه کمونیسم و لیبرال قرار داشتندو تحت هجوم فشار از دو طرف لیبرالها و کمونیستها بودند. شرایط جهانی در سیطره گفتمان عدالت سوسیالیستی میبود که انقلاب را راه حل نجات مردم میدانست. مدلهای تحققی مشخص و روشن بود، راه رشد غیر سرمایه داری به رهبری حزب زحمتکشان و کارگران و روشنفکران با تکیه به اردوگاه شرق صورت بندی غالب پارادیمی این بود:انقلاب دموکراتیک برای مبارزه با امپریالیسم و دست نشاندگان آن و تحقق حاکمیت خلقها با مدل راه رشد غیر سرمایه داری.
بیرون از این فضا سخن گفتن، در جو روشنفکری کفر گویی بود.همینطور که اگر امروز ازدموکراسی و حقوق بشر و اقتصاد بازار و حکومت پارلمانی سخن به میان آید از دایره گفتمانی بیرون مانده. این سخن داریوش شایگان در مورد آن شرایط رسا و گویا است که به نگارنده میگفت در دهه 1960 م. غرب هم بر علیه غرب بود. در چنین شرایطی جهانی، وضعیت داخلی چه میتوانست باشد؟
شرایط داخلی
بعد از کودتای 28 مرداد حتی جریانهای ملی با غرب و امریکا مشکل داشتند. امریکا و غرب حامی حکومت بعد از کودتا بود و حکومت تمام راههای مسالمت آمیز را در سال 1342 غیر ممکن میکرد. لیبرالیسم و دموکراسی پارلمانی در عمل لوث شده و غیر قابل دفاع میبود. جریان روشنفکری و سیاسی در پارادیم عدالت سوسیالیستی با وجود تجربه ناموفق حزب توده و در مجموع چپها، مارکسیست و مخالف امریکا و طرفدار انقلاب بود.
جریان روشنفکری قبل از شریعتی در شکل مذهبی و غیرمذهبی به مبارزه چریکی رسیده بود و چریکهای فدائی به مدل کوبا، و مجاهدین خلق به مدل الجزایری مبارزه میکردند. جبهه ملی دوم و نهضت آزادی که خاستگاه این جریانهای چریکی بود به دلیل نداشتن مشی کارآمد از خط اول مبارزه خارج شده بودند. دموکراسی لیبرال لوس شده و عدالت سوسیالیستی پرده دار و طراح اول صحنه بود. در عرصه اندیشه علم، فلسفه علمی و دیالکتیک باب بود و هر کس در این وادی سخن نمیگفت از دایره روشنفکری و مبارزه بیرون نگه داشته میشد.
در عرصه هنر و ادبیات، ادبیات خلقی و مبارزاتی مطرح بود، حتی فروغ فرخزاد شاعر روشنفکر، گرایش خلقی- سیاسی پیدا کرده بود.
رژیم پهلوی جایی برای رفتار مسالمت جویانه در زمینه مشی مبارزاتی نگذاشته و اعتقاد به سرنگونی نظام پهلوی تنها مشی غیر ارتجاعی قلمداد میشد. شریعتی در چنین شرایطی شروع به کار کرد. راهبردی وی آگاهی بخشی، که نوعی کار روشنفکری میبود مطرود قلمداد میشد؛ایدئولوژی زمانه مارکسیسم بود و مشی مقبول مبارزه قهرآمیز با گرایش چریکی، مانند مدل مطلوب چین، کوبا و الجزایر. فلسفه مقبول زمانه فلسفه علمی متمایل به مارکسیسم، در آن زمان دو مقوله آزادی و آگاهی لوس قلمداد میشد حتی روشنفکران کافه نشین علیه خودشان مطلب منتشر میکردند. عمل قهرآمیز را میستودند. به قول لطف الله میثمی، کاظم ذوالانوار زمانی عملکرد شریعتی را ستود که مشاهده کرد بسیاری از جوانان زندانی جذب مجاهدین شده از طریق حسینیه به سیاست و مجاهدین پیوسته اند. در حالیکه مجاهدین اوایل کار راهبرد شریعتی راروشنفکری محض میدانستند.
با توجه به تجربه خارج و ترکیب داخل شریعتی کار خود را بر اساس مبارزه بر علیه جهل و ظلم شروع کرد و در بازجوئیهای ساواک رسالت خود را مبارزه با این دو جهل و ظلم دانست و به عبارتی شریعتی در مشهد در پرتو نگاه ملی و مذهبی میخواست کار فرهنگی بر علیه جهل و ظلم انجام دهد. اقدامی که نتیجه آن به نقد سنت مذهبی و نهاد رسمی آن نقد قدرت سیاسی و نهاد سلطنت میانجامید.
شریعتی در چنین فضایی میزیست، در پارادیم عدالت سوسیالیستی روشنفکری و حکومتی که هیچ گونه حق سیاسی برای شهروندان و تابعان خود را بر نمیتافت.
برای شناخت و نقد شریعتی باید سیر کار شریعتی را از مشهد به حسینیه و بعد از زندان ارزیابی کرد. چرا که درپرتو موقعیت و شرایط هست که آرمانها و ارزشهای یک متفکر جلوههای متفاوت پیدا میکنند، به عنوان نمونه اسلام شناسی مشهد را با اسلام شناسی تهران از نظر روش شناخت اسلام با هم مقایسه کرد و بعد از آن کتاب ما و اقبال قسمت دوم که بعد از زندان نوشته شده رجوع کرد. شریعتی در اسلام شناسی مشهد به روایت تاریخ گویی، محققانه و دقیق میپردازد، اما در اسلام شناسی تهران هدفش ارائه یک ایدئولوژی است تا خود را در رقابت با رقیب در جایگاهی برتر بنشاند و اما در قسمت دوم اقبال تلاش فراوانی برای ارائه یک متد و منطق و جهان بینی متفاوت با جهان، جهان بینی مطرح در غرب میکند. این تلاش برای پر کردن خلاء فلسفی – فکری مذهبیها بعد از جریان تغییر ایدئولوژی در مجاهدین است.
موضع شریعتی در مورد روحانیت، روشنفکر و مبارزه سیاسی و… در این سه دوره قابل بررسی است.
شریعتی در مشهد روشنفکر آگاهی بخش میباشد، در تهران و در پارادایم مبارزات جهانی و داخلی در صدد طراحی یک ایدئولوژی و بعد از آزادی از زندان درصد ارایه متد و جهان بینی است. شریعتی در این سه دوره مواضع متنوعی داشته است.
شریعتی همچنین از دموکراسی آزاد به دموکراسی متعهد میرسد اما در اواخر عمر در مجموعه آثار چهار جلد دوم باز دموکراسی متعهد را نقد میکند و وظیفه روشنفکر را آگاهی بخشی میداند.
از این قبیل مواضع مختلف در دیدگاه وی میتوان بر شمرد و در مجموع شریعتی یک چپ مذهبی، طرفدار عرفان، برابری و آزادی میبود، هر متفکری به تناسب موقعیت زمانه بر بخشی از دیدگاه خویش تأکید بیشتری می کند، البته این تأکید را نباید دست کم گرفت و در حقیقت تأثیر عملی هر اندیشه ی در اصرار بر این نوع تأکیدهاست. به عبارتی در عرصه تأثیرگذار تأکید بر هر بخشی از دیدگاه بسیار مهم است.
باورهای کلان شریعتی
شریعتی در ردیف اندیشمندان چپ قرار می گیرد، اما مذهبی و سرشار از عرفان ذوقی خراسانی است که عرفان حال می باشد در مقابل عرفان نظری است و سیر و سلوک خاص ندارد.
وی متأثر از خداپرستان سوسیالیست میباشد و با روحانیت میانهی خوبی ندارد، البته عالمان دینی را ستایش می کندو نماد عالم دینی در نظر وی پدرش می باشد که از دنیای خود برای دین کار می کند. همین جمله در حکومت دینی معنی کاملا” بر عکس می دهد که 180 درجه با نظر شریعتی متفاوت است.
اما این چپ مذهبی با گرایشات عارفانه و استعداد ادبی سرشار یک نظام فکری دارد که باید اضلاع آن را شناخت:
1- عرفان زندگی به اضافه درکی از فلسفه اگزیستانسیالیسم غرب که سارتری- هایدگری البته با ریشه هایی بیشترمتاثر از کی که گارد تا نیچه.
این ویژگی به اندیشه ی شریعتی خصلت اومانیستی می دهد و شریعتی را از مارکس و هایدگر جدا می کند.
2- شریعتی مذهبی است، مذهبیها به خوبی و بدی معتقدند، مارکس خیر و شری را در قالب دنیایی مطرح می کند. اما هایدگر مذهبی نیست، خیر و شر در اندیشه ی هایدگری جایگاهی ندارد به تعبیر هانری کربن او از متافیزیک زمینی فاصله نگرفته است.
3- آزادی در اندیشه شریعتی بسیار والاست. ریشه آن باور فلسفه خلقت انسان است آزادی در مرحله رهایی در اندیشه وی تعیین کننده تر از ایمان است و ایمان بعد از آن می آید. آزادی در اندیشه وی مرحله بندی ندارد و گاه جنبه وجودی، گاهی کاملاً انتزاعی و رمانتیک و زمانی کاملا” روشنفکرانه می شود. و بدون سوسیالیست، آزادی در اندیشه مارکس در روابط تولیدی متجلی می شود و تعریف مقبولی ندارد. در آرای هایدگر آزادی مقوله ای مربوط به فهم و درک است مسئله ای عمده به شمارنمی آید.
4- برابری در اندیشه شریعتی یک آرمان بشری است، و یک مرحله تاریخی نیست، یک باور انسانی و مذهبی است که بدون تبیین عینی و ساختاری در باور او مطرح می شود و ریشه ایی اخلاقی دارد که از مذهب و عرفان بر می خیزد، این باور در نزد مارکس به عنوان یک مرحله در تاریخ بشر با تمام لوازم علمی آن تبیین می شود و در نهایت به جامعه آرمانی ختم می شود، برابری در اندیشه هایدگر جایگاهی ندارد و مورد توجه او نیست.
5- هنر در نزد شریعتی والا و محل بروز استعداد وی برای تحمل این زندگی است، هایدگر هنر اصیل را عین زندگی می داند از همین روی به صنعت هنر حمله می کند و صنعت هنر را نقد می کند و آن را نشانه گسست انسان از خود می داند. مارکس هنر را رو بنای مناسبات اقتصاد می داند.
6- فلسفه در اندیشه شریعتی با مذهب همخانه می شود اما عین آن نیست، شریعتی فلسفه رسمی را نقد می کند و نظر خوشی به آن ندارد همانطور که مذهب رسمی را نقد می کند وحتی به تندی با آن مواجه میشود. اما فلسفه علمی و فلسفه کارآمد را میستاید، شریعتی زبان فلسفی ندارد، بلکه زبان ادبی- اسطوره ای دارد، اما بینش وی فلسفی است یعنی از هستی و انسان و جامعه سخن میگوید و چگونه بودن را مطرح میکند.هایدگر فیلسوف به تمام معناست، اما فلسفه بعد ازسقراط رانقد میکند و خواستار برگشت از مسئله موجود به وجود در فلسفه است. وی هستی شناسی را به جای معرفت شناسی میشناسد و به فلسفه هر منوتیکی ابعاد جدیدی میبخشد.
7- تخصص در نظر شریعتی باعث از خود بیگانگی انسان شده است، این تخصص در دنیای مدرن محوریت یافته، هایدگر جدایی دانش کار و ارتش را که سه حوزه تمدن مدرن است نادرست میداند وی این گسست را باعث از خود بیگانگی انسان و جامعه مدرن میداند مارکس از انسان مسخ شده و از خود بیگانه سخن میگوید که در جامعه سوسیالیستی این از خود بیگانگی برطرف خواهد شد. اما دنیای جدید انسان را از خود بیگانه کرده.شریعتی در این مورد هم فونرباخ است و هم مارکس و هایدگر، چرا که وی به هر نوع از خود بیگانگی حمله میکند و آن را نقد مینماید.در اندیشه این آرمان گراها امکان بازگشت به عقب امکان پذیر نیست از همین روی آنان به بدتر شدن اوضاع از این که هست نمیاندیشند نه مارکس پیش بینی میکرد با فلسفه تحریف شده او زندان ملتها به گورستان ملتها تبدیل و نه هایدگر چنین میاندیشید با نقد سوسیالیسم دولتی، لیبرالیسم بی ریشه امریکایی- به جای فلسفه و انسان فاخر اروپایی- فاشیست سر بزند. شریعتی در خواب هم نمیدید که اسلام فردا یا اسلام بعد از او اسلام آخوند باشد در حالیکه شریعتی عکس این رخداد را پیش بینی کرده بود.
پس چه کسی میتواند آینده را پیش بینی کند؟
از طرفی باید پرسید که آیا هایدگر باعث پیدایش فاشیسم است یا مارکس بانی کمونیسم دولتی، که خود از آن رو گردان بود یا شریعتی که اسلام منهای روحانیت را مطرح می کرد. عامل پیدایش آن!؟
پانوشت
1 - شریعتی به روایت استاد، جلد اول، ص 252.
2 - شریعتی به روایت استاد، جلد اول، ص 67.
3 - شریعتی علی، م، آ، 30، تهران، چاپ خش، 63
4 - شریعتی علی، م، آ، های 16، 17، م، آ، الهام، تهران، قلم، ارشاد و آثار شریعتی.
5 - شریعتی علی، م، آ، 5، تهران، الهام، 67، ارشاد و آثار شریعتی.
6 - شریعتی علی، م، آ، 1، با مخاطبهای آشنا، حسینیه ارشاد تهران، بی تا، ص 8 و 141