1. هوای تازه
در تاریخ ایران معاصر ما، کدامین قصه پر رنگ تر و پر تب و تاب تر است؟ قصه آزادی؟ قصه استقلال؟ دغدغه عدالت؟ یا دغدغه ای دیگر؟
اما به راستی داستان کشاکش سنت و مدرنیته در دوران معاصر پوشش دهنده و فراگیرنده ی این هر سه قصه است. جنبش های آزادی خواهانه و ملی گرایانه، جنبش های قومی و کارگری و فمینیستی، جدال علم و جهل، و حتی جدال دین و غیر دین، به هر تعبیر و در آخرین تحلیل، پاره هایی است از یک کشاکش عام تر که در یک قرن، و به نوعی از دو قرنِ پیش میهن سرای ما را در آتش و التهاب خود کشیده است.
آواهای نوساز و گوش نواز ملی گرایی و آزادی خواهی و عدالت پژوهی هر سه در واقع سامانه هایی از هوای تازه اند که از اروپا به ایران وزیده اند.و چون به خاک ما رسیدند ستیغ بلند سنن دینی و فرهنگی ما را در برابر خویش قد برافراشته یافتند.
گرچه تفاوت فشار هوایِ این سو با آن سو آنقدر بود که کسی مانع ورود هوای تازه نتوانست شد. اما به تدبیر و ترفند یا به داغ و درفش، توانستند مانع بسط و یا گسترش آن به اعماق ایران شوند. از همان آغاز بیوت آیات، جز یکی دو کس، سنگر و ستاد اصلی “مقاومت” بود.
و از همان آغاز بحث ها در محافل روشنفکران ما فراوان شد که با این “مقاومت” چه باید کرد؟ عده ای گفتند این سوغات غرب را بی روکش دین به خورد این ملت نتوان داد. دیگران گفتند دین عین ارتجاع است و باید پاک از عرصه عمومی رانده شود و تا این کار نشود این وطن وطن نشود. در آن سو کسانی گفتند: بیائیم به این هوای تازه اذن دخول دهیم، اما فقط تا آنجا که به “ذات دین” لطمه نزند و فقط ممد حیاتش گردد. تقلیل گرایانی در این سو با نسخه ای مشابه برآمدند که به هر “کم” قناعت کنیم که همین یک “کم” هم غنیمت است و چاره دیگری نیست.
اما در تمام این نسخه پیچی ها – علیرغم تنوع – یک چیز باور مشاع است و آن این که اسلام همان است که هست. همان است که روحانیت ما می پندارد و می بیند و می خواند. خوانش دیگری نیست. و اگر هست بی صاحب و بلا اثر است.
2. داستان “قرائت دیگر”
در تاریخ اجتماعی ما این فکر که قرائت دیگری از اسلام هم می توان داشت صاحب نسب است. از جمله اسمعیلیه و صوفیان و دراویش، از جمله قرائت بابیان. با این همه قرائت رسمی را هماره چنان سیطره و هیمنه بود که سر بوالهوسی را راحت بر سنگ بکوبد.
با این همه از نیم قرن به این سو این “حق انحصاری روحانیت در تعبیر دین” از سوی یک نهضت قوی روشنفکری به چالشی تازه کشیده شد. مهندس بازرگان یک آغاز گر بزرگ و دکتر علی شریعتی یک چالش سترگ این عرصه اند. شریعتی تا آن زمان توانا ترین کسی بود که با تعابیر رسمی از اسلام و آموزش های آن به معارضه برخاست. جوهر اصلی کار شریعتی دو چیز بود:
نخست آن که او کوشید مفاهیم، ارزش ها و تعالیم دینی را چنان تعبیر کند که با نیاز نگاه های عدالت پژوهانه و استبداد ستیزانه ی زمان سازگار در آید. آنچه دکتر شریعتی به قالب دین ریخت نوع معینی از همان هوای تازه ای بود که از شمال و از غرب به سرزمین ما می رسید. دکتر شریعتی تعبیر صفوی از تشیع را به آسیای فکر سپرد تا تعبیری امروزی، مردم گرا و عدالت گستر از “ذات دین” برون دهد.
دوم این که شریعتی به رویارویی آشکار با صاحبان قدرت دینی برخاست. رویای او این بود که این “سرمایه گرانقدر” به مصادره “روشنفکران” در آید. تصور او این بود که این کار شدنی است. شریعتی از این که دستگاه دین خود بتواند تحول یابد و با نیازهای واقعیِ عصر نوین سازگار گردد بکلی نومید بود. شریعتی دین را می خواست اما نه در انحصار دستگاه روحانیت. انقلاب سر این رویا را بر سنگ کوفت.
3. تکانه 67
در این سو ما “روشنفکران سکولار” هنوز سرگرم و دلگرم انقلاب بودیم که نفیر برخاسته از آتش همان انقلاب دامن ما را گرفت؛ آتشی برخاسته به دست میلیون های انسان زجر کشیده و زحمت کش، اما فداییِ دین و مطیع محضِ اولیایی که سرمست از راهواری مرکب خویش، توده های ذلت کشیده خلق، در میانه ی هر میدان، شمشیر کشان و کف بر لب، “نفس کش” خواستند، خون خواستند، خون ریختند، خون جنون شد، خاوران شد. و خاوران شد یگانه یادگار ماندگار آرمان ها و آرزوها: بر باد شده یکسر، با خاک شده یکسان …
درست از همان شب های غریبان و ضجه خوان خاوران ، از همان روزهایی که هر طایفه ای جان به دندان گرفته از بیم زنگی مست به سویی می گریخت، درست از همان روزهایی که نوآمدگان پنداشتند اسم اعظم را یافته اند، در میان گروهی از ایشان همهمه افتاد که به راستی این همان است که می جستیم؟ ولایت مطلقه فقیه؟ آیا معنای دین و غایت دین داری ما همین است که ساخته ایم؟ قدرت و دیگر هیچ؟ در چشم آنان جستجوی حق و حقیقت بس دلچسب تر از جستجوی جاه و مقام شد. نام حلقه کیان در کار آمد و نامه سلام. کم کمک در اوج آمد پچ پچ خفته: که ادعای کشف و تملک حقیقتِ دین ادعایی گزافه است. کلید حقیقت نزد هر کسی تواند بود که جویای آن است. این کلید در انحصار هیچ کس نیست.
4. نیت سروش
عبدالکریم سروش پر آوازه ترین پیش گام و پیش کسوت این چالش گران شد. او به دین داران دلیری داد که “حق” دارند و می توانند حقیقت دین را تجربه کنند و به معرفت دینی نائل آیند. هیچ کس از این فرصت محروم نیست. کار سترگ، کار بسیار سترگ سروش شهامت دادن به جامعه دین داران است که: حقیقت دین فی الذاته متکثر است و این نیست که شریعت همان باشد که همیشه بود. شریعت هم به سان دیگر معارف بشری امری بشری است؛ قدسی نیست و با قلب تپنده زمان می طپد؛ نه از گزند دیگر معارف بشری مصون است و نه از مواهب آن مستغنی.
طلسم گشایی و بیم زادیی دکتر سروش نه تنها هزاران بند از دست و پای ذهن مومنین برداشته و به آنان دل داده است که روی پای خود بایستند، بلکه از صاحبان و عالمان دین نیز - که بیش از دیگران دل نگران از سست شدن ارزش های دینی، یا دل نگران از دامن زدن به فتنه و نفاق در صفوف مسلمین، و یا هراسان از ترس ترک ایمان خلایق اند - خواسته است که دریابند: آنچه که پیشینیان ایشان به نام شریعت یافته اند اصلا قدسی نیست و محصول تجربه بشری است؛ هم نقد پذیر است و تاثیر پذیر از سایر معارف بشری. از این منظر آنچه سروش با دین و به خصوص با دستگاهِ متولیانِ رسمیِ دین کرد بس فرا تر از میراث شریعتی است. اگر شریعتی می کوشد گوهر و هستی دین را از چنگ و انحصار متولیان رسمی آن برباید و به انحصار و چنگ “کسانی دیگر” در آورد، دکتر سروش فریاد می دارد که دین فربه تر از آن است که به اسارت یک تعبیر، یک معنا، یک ایدئولوژی و یا یک دستگاه در آید. و اگر در آید هستی مهر ورزنده اش در آتش حرص و آز می سوزد و از خاکسترش لاغرصفتی و زشت خویی و خون خوارگی خواهد خاست.
نیت سروش برای دستگاه دین، برخلاف شریعتی، ستاندن حق تولیت آن از دستگاه روحانیت نیست. نیت او هم برای دین و هم برای متولیان آن خیر است. سودای او تقسیم عادلانه این حق بین تمام کسانی است که طالب آنند؛ هم در میان روحانیان و هم در حوزه های دیگر. غایت سروش از تولید نظریه قبض و بسط انحصار شکنی از راه ترس زدایی است. او مشتاق است ظرفیت ها و استعدادهای خفته و نهفته در ایمانِ دینی و تعلقِ دینی، فرصت پرواز یابند. سودای اوست که سروِ دین را خرم تر بر آئینه ی دلِ دین باوران برویاند و خرامان کند. بسط زمینه های خود باوری و تفحص و پرشس گری در میان دین داران، به خصوص در درون دستگاه رسمی دین ایده آلِ سالدارِ سروش است. در وجود او و در کارنامه او، برخلاف شریعتی، هیچ نشانی از تمایل به برکناری دستگاه روحانیت شیعه، یا حتی تضعیف نفوذ آن نیست. تلاش شریعتی اصلا به یافتن راه های ممکن و مفید برای نوسازی دستگاه روحانیت معطوف نبود. سروش، برعکس، نه خبثی در ذات روحانیت می جوید و هرگز بد آن قوم می گوید. سروش به روحانیت ما محرمانه پیغام می رساند که چه کنند که دین، این “هدیه الهی”، که نزد ایشان به ودیعه است، از دامگه حادثه و گزند زمانه برهد و عاشقانه تر از دیروز بر لوح دل خلق خرامان گردد. سودای سروش صورتگریِ دینی حق بنیاد است و نه تکلیف بنیاد. سروش حس و باور می کند که حق، و نقطه پرگارش: حقوق بشر، آن اسم اعظمی است که دین را هم از “خبث بدگویان” و هم از “مهلکه زمان” می رهاند.
5. توانمندی بی نظیر
میزان تسلط سروش بر گنجینه غنی فرهنگ و ادب ایرانی-اسلامی ما و توانمندی هنرمندانه اش در نوشانیدن آن در جسم و جان آموزش خویش او را از دیگران متمایز کرده است. آموزش سروش ترجمان و تکرار ساده فرهنگ و فلسفه غرب، در قالبی مارکسی یا در قالب کانت و پوپر و آرنت و دیگران نیست. سروده های سروش سرشته ایست سرشار از فرهنگ و سنن ایرانی-اسلامی که با ساروج فرهنگ و فلسفه غرب استحکام یافته است. سروش روح اصیل ایرانی-اسلامی مولانا و حافظ و غزالی و دیگران را، زیبایی بیکران شعر و ادب و عرفان کهن و نوین ایرانی را، با میراث گرانقدر روشنگری و پسا روشنگری عجین می کند. سروش با این کار می کوشد زخم های عمیق ناشی از شرحه شرحه سازی هولناک هویت ایرانیان، که در تمام سال های میان دو انقلاب ایران بدست صاحبان قدرت دینی، سیاسی و فرهنگی به سه سو کشیده می شد، را تا هر جا که ممکن است مرهم نهد. تلاش او برای تولید، حفظ و همسازی هویتی ایرانی اسلامی و غربی ستایش انگیز است.
6. فرجام کار تا اینجا
اکنون دکتر سروش در آستانه 65 سالگی ایستاده است. او زمانی که پس از انقلاب به سفارش و درخواست آیت الله خمینی عازم قم شد، که مشاور دستگاه فقها شود، سی و دو سه سال بیشتر نداشت. او مامور بود که به روحانیون یاری دهد که دین و آموزش های دینی را چنان عصری کنند که پاسخ گوی نیازهای زمانه شود.
اکنون که سی و دو سه سال از آن روزها گذشته آیا می توان ارزیابی داد که تا کجا تا چند آن فربهی و گشاده دستی، که سروش برای دین در خیال داشت، زمینی شده است؟ میدانیم که خلفِ آن رهبرِ انقلاب اکنون دست رد به سینه سروش زده است. حکومت اسلامی نه تنها درهای حوزه های علمیه را، نه تنها درهای دانشگاه ها را، که درهای کشور را نیز به روی دکتر سروش بسته است.
در نگاهی پندار گونه شاید بتوان دل قوی داشت که راه بستن بر خیال خود خیالی خام است. خیال سروش هم، مثل هر پندار دیگر، “شب رو است” و راه بر آن نتوان بست. اما راست این است که در عمل آن تدبیری که سروش در مطلع انقلاب پذیرفت، آن طور که او چشم داشت، ثمر نداد. سروش کار خود را در دانشگاهی آغاز کار کرد که به اشتباه تن داد یا پنداشت که “انبار سلاح” شده است و “پاک سازی” آن راهگشای “وحدت حوزه و دانشگاه” است. پندار این بود که با دم مسیحاییِ آن داتشگاه، که از “اغیار” پاک شده است، از حوزه ها غبار روبی شود و علمای اعلام، که به هر روی دیگر در راس امورند، را از آن خواب سنگین بر خیزاند.
اما دیری نپائید که سروش رخت از حوزه عملیه بر کشید و به محفل شاگردان و یاران جانی، در “حلقه کیان”، پر کشید. با این همه سروش هنوز مجالست و بحث و فحص از راه دور، از بیرون، با بیوت آیات، و مجالس درس آنان، ادامه توانست داد. طولی نکشید که شک و شبهه پیرامون سروش، و به ویژه سروشیان، در راس دستگاه دین رخنه کرد. از نگاه قاطبه علماء، سروشیان، نه مشاوران خیر و خیرخواه روحانیت، که رقیبانی دیده شدند، که می خواهند حق و انحصار تفسیر و تعبیر و ترویج امتعه دینی را از روحانیت بربایند و آن را به بیرون از حوزه ها، به روشنفکران دینی بسپارند. پیوند حوزه و دانشگاه نگرفت و دفع شد و فرجام شریعتی تکرار.
7. شهر سنگستان
جان سختی حوزه ها در برابر تغییر باز دست عده ای بیشمار از روشنفکران ما را بالا برده است که اصلا اصلاح دینی در این دستگاه شدنی نیست؛ آب در هاون کوفتن است. آنها با قدرت می گویند: تا امروز هنوز هیچ یک از آیات عظام ما، حتی آیت الله منتظری، هنوز فتوا نداده اند که “آحاد بشر قطع نظر از داشتن یا نداشتن هر عقیده ای، قطع نظر از جنیسیت، نژاد، سن و ثروت برابر حقوق اند”. این شهر شهر سنگستان است. این جماعت را امید رستگاری نیست.
اما هرگاه واحد اندازه گیری زمان را کمی بزرگ تر کنیم خواهیم دید تلاش شام و سحر سروش و سروشیان گرچه هنوز پوسته خارائین صدف را نگشاده اند، اما کار مستمر با روحانیون و حوزه ها به هیچ روی پوچ از آب در نیامده است. سیر تحول فکری آیت الله منتظری و هم سلکان شاهدی بس امید بخش برای همه ماست. این تحول نشان می دهد که می توان و باید با در آمیختن یک کار پیگیر، به خصوص با همکاری نزدیک و فعال با علمای پیشرو و پر نفوذ، از یک سو، و به پشتوانه جنبش های مدنی حق طلبانه موجود از سوی دیگر، صبورانه تلاش کنیم تا شمار هر چه بیشتری از علمای شیعه در میهن ما قانع شوند که هرگاه فهمی از شریعت اسلامی عرضه کنند که تناقض هر چه کمتری با ارزش های حقوق بشری را حمل کند، هم به صلح اجتماعی خدمت کرده اند و هم از گسترش تقابل اجتماعی با “مراجع” جلو گرفته اند.
عده ای می گویند مراجع دیگر نفوذی زیادی ندارند و حرفشان زیاد تاثیر گذار نیست. معنای این حرف آنست که بازسازی فقه زیاد تاثیری به حال جامعه ندارد. این حرف خیلی شتابزده است. متاع دین هرگز بی مشتری نیست.
هم چنان معتقدم که اصلاح دستگاه دین در ایران یک ضرورت جدی است و تعامل هرچه گسترده تر میان دانشگاه ها و حوزه ها، به خصوص مراکز علوم انسانی، کاری مفید است. این که امروز علوم انسانی، به معنای رایج آن در حوزه ها تدریس می شود بسیار نیکوست. این کار، چه بپذیرند یا بپوشانند، راه آورد نفوذ همین نظریه قبض و بسط است. این کار به ترویج ارزش های جهان شمول امروزین در میان متولیان شریعت کمک می کند. دستگاه روحانیت شیعه نیز، مثل نهادهای روحانیت در کشورهای دموکراتیک، می تواند و باید به جایی برسد که در تولید، ترویج و پاسداری از این مفاهیم و ارزش ها سهم گیرد.اشتباه نشود. مراجعه روشنفکران به مراجع به خاطر این نیست که آنها تکیه گاه آزادیخواهی و تجدد اند. قصد من از تاکید بر ضرورت کار با فقها ناشی از تاثیر و حضور فقه در زندگی شهروندان است. چه فقها در حکومت باشدند چه نباشند، به هر میزان که تعارض دیگاه ها و فتاوی ایشان با اصول آزادی، استقلال، عدالت و پیشرفت بیشتر باشد به همان میزان هم شکاف و دوپارگی و ستیز جامعه ما بیشتر است و هم زمینه ها برای برابر حقوقی شهروندان تنگ تر. کاستن از این تعارض اصلا ناممکن نیست.
8. این مرز بندی بیهوده است
اما از منظری کمی تاریخی تر باید پذیرفت که کار سروشیان مشکلات معین خود را نیز به همراه داشته است. تزئین واژه روشنفکر به لقب دینی – قطع نظر از نیت مبدعین آن – نمی تواند به تاسیس و قوام یک نحله یا نگرش مستقل دینی، یعنی خارج از قلمرو متولیان رسمی دین، منجر نشود. تاسیس این واژه ، که دکتر عبدالکریم سروش نیز از بینان گذاران برجسته ی آن است، لاجرم معنایی جز تلاش برای تولید مفاهیم، تعابیر و آموزش های دینی، در جایی در خارج از دستگاه دین ندارد. برخی البته این برداشت را قبول ندارند. آنها می گویند انگیزه تاسیس اصطلاح “روشنفکر دینی” برای مرز کشی با “روشنفکری غیردینی” بوده است. اما این مرزبندی ساختگی و بی هوده است. مگر جریان روشنفکری ایران خود را “غیردینی” یا “بی دین” اعلام می کرده بود که دینی ها جدا کردن حساب خود را ضروری بیابند. برخی می گویند انگیزه های فرصت طلبی پشت این تجزیه طلبی است. برای چتر امنیتی، برای کسب جواز ورود به رده های بالای حکومت و برای برخورداری از امتیازهای دیگر این عنوان را ساخته اند. این حرف ها به دلایل روشن افشاگر انگیزه های واقعی موسسین این مفهوم نیست. اما پیآمدهای سیاسی این تجزیه کاملا روشن است:
تعریف و تاسیس روشنفکری دینی محصول یاس ناشی از مدرن سازی دستگاه دین است. از نگاه روحانیون تاسیس روشنفکری دینی تلاشی است برای تعریف دین خارج قلمرو اصلی دین. چنین نگاهی و چنین رسالتی نمی تواند آبستن به رقابت، تقابل و در نهایت به ستیز با دستگاه متولیان رسمی دین نیانجامد. این کار جدال بر سر حق حاکمیت بر دین، بر سر تسخیر بازار اندیشه دینی، جنگ قدرت و نفوذ بین “روشنفکران دینی” و “دستگاه دین واقعا موجود” اجتناب ناپذیر می کند.
وقتی قاطبه روشنفکران دینی ما هنوز فراخوان می دهند که بیائید “ کاری زینبی کنیم و پیام راستین دین را با چهرهی فطرتپسندانهی آن به تشنگان حقیقت برسانیم “، وقتی “روشنفکر دینی” رسالت خود می داند که درک دیگری از مصیبت کربلا تولید و آن را در مقابل درک روحانیت شیعه قرار دهد، جز این نیز نباید انتظار داشت که از آن سو هم نداهای تشکیک و تکفیر و تهدید برخیزد.
دیگر پی آمد سیاسی محرز تعریف روشنفکر دینی راهگشایی برای تاسیس حزب دینی و حزب دینی تدبیری برای تاسیس حکومت دینی است. این تعریف محصول طرز تفکری است که حکومت دینی را امری نه تنها ممکن که هدف می شمارد. کسانی که از دفاع از حکومت دینی دست برداشته اند منطقا باید از اصرار بر تجزیه روشنفکران به دینی و بی دین هم دست بردارند. تقسیم جامعه روشنفکری ایران به دو گروه دینی و غیر دینی محصول طرز فکری است که جامعه را در ذهن خود به دو گروه “سکولار” و “دینی” تقسیم می کند و خود را برای غلبه بر دیگری آماده می کند. تاریخ ایران 60 سال تحقیر و حذف از یک سو و 30 سال آزگار تحقیر و حذف از سوی دیگر بوده است.
نحله های روشنفکری ایران حق دارند و باید بر اساس مطالبات اجتماعی اقتصادی و یا نگاه های فرهنگی خود را تعریف کنند. ایمان دینی موضوع دین موضوع اصلی متمایز کننده گروه های روشنفکری نیست. از نگاه من الصاق پسوند دینی به عنوان روشنفکراز جا مانده های طرز فکری است که دین را محمل یک برنامه جامع سیاسی، اجتماعی و فرهنگی برای اداره جامعه می دیده است. فرارویانده و با الصاق یک صفت سلبی – مثل غیردینی یا بی دین – به بقیه برآمد کنند یا احراز هویت کنند ک کند که جامعه ایرانی احزاب سیاسی معتقد به دموکراسی بر اساس برنامه عمل اجتماعی، اقتصادی و فرهنگی از یک دیگر متمایز می شوند. میزان حضور دین و نمادها و شعائر آن در حیات اجتماعی نیز می تواند یک موضوع تمایز احزاب سیاسی باشد. اما پیگیری این مطالبات کار نهادهای مدنی است.
9. تدبیر سروش بسیار عالیست اما با یک تصریح
برخی “روشنفکران غیر دینی” ما می گویند “ما نباید انتظار داشته باشیم که از احکام فقهی اسلام، از جمله در مورد زنان تبعیض زدایی شود. ما باید فقط نگذاریم این احکام در قوانین جاری شوند”. این راهکار البته “عملی” است اما محتاج سلاح و حصر علماء در حوزه های علمیه است. پهلوی و صدام و سادات و مبارک به همین نسخه عمل کردند و نتیجه اش را همه می دانیم. سروش اما باز کردن راه برای تبادل گسترده معارف بشری در حوزه های غیر دینی با حوزه های علمیه را توصیه می کند. این کار از ارتش و سپاه و ساواک بر نمی آید. این کار فقط از روشنفکران ساخته است و بس. اما سروش تا امروز هنوز تصریح نکرده است که مسوولیت پیشبرد این تبادلات میان دو حوزه معارف بشری بر عهده کیست. اما تلقی من این است که او این امر را یک “امر دینی” می بیند و پیشبرد آن را بر عهده روشنفکر دینی می گذارد. روشنفکران سکولار هم تا امروز چنین “مداخله” ای را وظیفه خود ندیده اند.
خطای تاریخی بزرگ این است که تاثیر گذاری بر دیدگاه های حاکم بر حوزه های علیمه را امری دینی تلقی کنیم که نه ربطی به “روشنفکران غیر دینی” دارد و نه از عهده آنان ساخته است. این برداشت در میان هر دو گروه رایج است و از اساس اشتباه است. تغییر دیدگاه های دین در مورد زنان، و به طور کلی حقوق بشر، امری اجتماعی است و فقط مربوط به فقها نیست و تلاش برای تغییر آنها بر عهده همه روشنفکران است.
اگر به خواهیم ضمن پای بندی که اصول همزیستی و صلح اجتماعی ، کاری کنیم که این احکام را صاحبان قدرت های دینی و سیاسی به جامعه تحمیل نکنند باید از جمله سعی کنیم فقهای ما قانع شوند که احکام مغایر با حقوق بشر ناقض چهره رحمانی دین و مغایر رسالت انهاست. تمام روشنفکران، و نه فقط سروشیان، باید آستین بالا زنند و در یک تلاش عمومی آن را به پیش رانند. کمک به فقها برای به روز کردن فقه وظیفه ای همگانی است. باید همه دست به دست هم دهند و بر سیاق جنبش یک میلیون امضاء، نکته به نکته مو به مو فقه سنتی را بکاوند و پاسداران آن را، کوچه به کوچه کو به کو، قانع کنند که تمیز “حق” از “ناحق” امری است اجتماعی که باید با مشارکت عامه و نه فقط در حوزه های عملیه به سامان شود. جنبش های اجتماعی جاری پشتوانه نیرومند ما برای پیشبرد این کار است.
شق القمر نیست که یک روشنفکر کشف کند که نظریه جاری دین در باب امام زمان و یا سایر اسطوره های دینی، اشتباه است؛ یا نصوص فقهی فعلی با موازین حقوق بشر ناسازگارند. کار سترگ روشنفکر این است که همان دستگاه دین را قانع کند که باید یاد بگیرند چگونه رویای مهدویت را چنان عرضه کنند که با شعور انسان امروزی و یا با یافته های مسلم علم عناد نکند. کار بزرگ روشنفکر این است که راه را باز کنند که دستگاه دین در کشور ما نیز دریابد که چرا و چگونه یک فقه سازگار با حقوق بشر بس بیشتر با رسالت بنیادین دین سازگار است و چرا هر دینی که با حقوق بشر نسازد فاقد جایگاه در آینده بشریت است.
10. بار دیگر می گویم
وقت آنست که سروش و سروشیان کمک کنند که مرز ساختگی میان “روشنفکری دینی” و “روشنفکری غیر دینی” برداشته شود.
مطالعه مختصات جاری جنبش های مدنی و مردمی ما نشان می دهد که، به ویژه با آغاز جنبش سبز، این مرز بندی در سمت محو شدن میرود. به فرسایش این مرزها باید کمک کرد. اصرار بر حفظ مرز بندی ساختگی میان روشنفکران ایران جنبش های اجتماعی را دو پاره می کند. همه کمک کنیم که بازار این خزف شکسته شود.
عمل و اندیشه حاکم بر دستگاه دین برای “روشنفکران دینی” همانقدر مهم است که برای “روشنفکران دیگر”. همه صادقانه و خالصانه مشترکا بکوشیم روحانیت شیعه موفق شود دین را از آوار رسوبات و زنگارهای قرون برهاند و آموزه های خود را با نیازهای روز جامعه بشری همساز کند. وقت آن است که همه کمک کنیم که “سنگرهای مقاومت” ما نیز دریابند که گشودن پنجره ای به سوی هوای تازه هم ممد حیات است و هم مفرح ذات.
لندن – پانزدهم دسامبر 2010 (23 آذرماه 1389)