وقتی که می‌گویم هیچ

نویسنده

» سرزمین هرز

چند شعر از دو شاعر دیروز

سرزمین هرز به شعر جهان می پردازد ویسلاوا شیمبورسکا شاعر، مترجم و نویسندهی لهستانی در دوم جولای ۱۹۲۳ میلادی در شهر Bnin به دنیا آمد. او در سال ۱۹۹۶ جایزهیِ نوبل را از آن خود کرد. اولین دفتر شعر او “من واژه را میجویم” در سال ۱۹۴۵ به چاپ رسید. ویسلاوا در فاصلهی سالهای ۱۹۴۵ تا ۱۹۴۸ به تحصیلِ زبان لهستانی و جامعهشناسی پرداخت. شیمبورسکا یکی از بیشمار نویسندگان کمونیست بود که سالها با نام مستعار مینوشت. “آرکا” و “استانکوزکسکی” از نامهای مستعار اوست.

در سال ۱۹۹۶ آکادمی سوئد هنگام اعلان نام شیمبورسکا به عنوانِ برندهیِ جایزهیِ نوبل گفت: “… به خاطرِ شعری که با طنزی ظریف تاریخ و بیولوژی را به صورت ذراتی از واقعیتهایِ بشری به نمایش میآورد”.

و خود در سخنرانی مراسمِ نوبل گفت که علیرغمِ میلباطنیاش خودش را شاعر معرفی میکند، طوری که انگار کمی از شاعر بودنش شرمنده است. در این روزگارِ وانفسا اقرار به خطا و لغزش اندکی آسانتر شده است. البته اگر لغزشها بزرگ باشند. اما مشکل باورکردنِ شایستگی و لیاقتهایی است که در عمق نشستهاند و از چشم پنهاناند…

شیمبورسکا در سال ۲۰۱۲ که چندیست آغاز شده است، به پایان رسید.

دو شعر از شیمبورسکا ترجمه‌ی “گل‌سانا احمدی”

 

• آرمان‌شهر

جزیره‌ای که کاملا مشهود است

و چونان زمینی‌ست به زیر پاهای تو

جاده‌ای که مطلق است

بوته‌هایی که زیر بار براهین خم می‌شوند

این‌جا می‌رویند درختانی از رستگاری

با شاخه‌هایشان رقصان از دوران کهن

درخت ادراک با قامتی شگفت و استوار

و جوانه‌هایی در بهار که می‌گویند: “می‌فهمم”

دورتر از جنگل

دره‌ای از اطمینان گشوده است

اگر شکی بروید،

باد آن را در چشم بر هم زدنی ناپدید خواهد کرد

پژواکی بی‌صدا

که به آسانی اسرار جهان را فاش می‌کند

در راست، غاری‌ست که در آن معنا دست‌نیافتنی است

و در چپ دریاچه‌ای از اعتقادات پایدار

که وحشت در ژرفای آن

و فریب در سطحش

مسکن دارد.

اعتقاداتی غیر قابل نفوذ چون برج‌هایی در میانه‌ی دره

به اوج رسیده، با منظره‌ای بی‌نظیر از ذات اشیاء

با تمام جذابیت‌اش، جزیره‌ی نامسکونی است

و رد پاهایی که بر آستانه‌ی ساحل‌اش پراکنده‌اند

محکومند به شسته شدن با دریا،

بی‌هیچ استثنایی

آن‌چنان که تنها کاری که می‌توانی بکنی رفتن است

و به حالتی جبران‌ناپذیر غوطه می‌خورد در اعماق

در زندگی بسیار بسیار ژرف.

 

• عجیب‌ترین سه‌گانه‌ی کلمات

درست همان لحظه که من کلمه‌ی “آینده” را بر زبان می‌آورم

اولین هجا همان دم به گذشته می‌پیوندد.

درست همان لحظه که من کلمه‌‌ی “سکوت” را بر زبان می‌آورم

نابودش کرده‌ام.

وقتی که می‌گویم “هیچ”

چیزی را ساخته‌ام که هیچ ناموجودی را توان نگه‌داشتن‌اش نیست.

«شونتارو تانیکاوا»، از پیشگامان شعر نو ژاپن، سال ۱۹۳۱ میلادی در توکیو در خانوادهای فرهنگی به دنیا آمد. پدر و مادرش فیلسوف و منتقد و هر دو از چهرههای سرشناس جامعه بودند. او تنها فرزند خانواده بود و از کودکی به مطالعه علاقهی فراوان داشت و به همان اندازه از رفتن به مدرسه بیزار بود و به همین خاطر هیچگاه به دانشگاه نرفت. شونتارو سرودن شعر را در ۱۷ سالگی آغاز کرد و علاوه بر آن، کتابهای تصویری بسیاری برای کودکان نوشته و چندین اثر ادبی نیز از انگلیسی به ژاپنی ترجمه و منتشر کرده است. او مطالعات وسیعی در حوزهی ادبیات شفاهی کودکان دارد و در سال ۲۰۰۸ نامزد جایزه‌ی هانس کریستین اندرسن بوده است. آثار او به بیش از شصت عنوان می‌رسد.

چهار شعر از شونتارو تانیکاوا ترجمه‌ی «مانا آقایی»

 

• کارت پستال

 

از خیل اشیاء فراموش‌شده         

یک کارت پستالِ زرد و کهنه به جا مانده        

تا گذشته را یادآوری کند          

قطره‌هایِ بی‌رنگ خون از آن بیرون می‌ریزد

از درونِ پوستی خیالی

مرگ احضار می‌شود.

 

• آه

آدمی هنگامِ مرگ

از تهِ دل آهی می‌کشد

و دنیا را ترک می‌گوید

او هنگامِ تولد نیز

با آه و گریه پا به این دنیا می‌گذارد

چیزها یاد می‌گیرد               

زندگی‌اش در جنب و جوش می‌گذرد

و سپس لحظه‌ی مرگش فرا می‌رسد.

شاید من هم هنگام مرگ

از تهِ دل آهی بکشم

خجل از عُمرِ باخته

و روزهایِ تلف کرده.

 

• مطرود

کوه‌ها شعر را پَس نمی‌زنند

ابرها،

دریاها،

ستاره‌ها نیز چنین نمی‌کنند       

اما امان از دستِ آدم‌ها

آدم‌ها شعر را

به بدترین صورت از خود می‌رانند

از ترس

با تحقیر و پُرچانه‌گی.  

 

• اتاق

اصوات موسیقی            

همچون پریانِ زیبارویِ رقصان

در اتاق شناور می‌شوند

بی‌آن‌که رازهای‌شان را لو بدهند.      

کلمات،

بیهوده از آن‌ها دلبری می‌کنند     

بیهوده.

امروز هم مانند روزهایِ دیگر

از سکون خواهد مرد.