نیمه دوم هر سال میلادی، مجالی برای نمایش فیلم های مستقل و اروپایی است که گاه با تاخیری قابل توجه روانه اکران می شوند. هفته گذشته سرآغازی خوش بر این فصل نمایشی تازه بود. فیلم هایی از سینمای مستقل آمریکا و انگلستان در کنار آثاری از سینمای اروپا روانه سالن ها شدند و دوستداران جدی سینما را شگفت زده کردند. سهم اصلی در این شگفت زدگی را سینمای دانمارک و مکزیک با فیلم های شب های سپید و زیر همان ماه به خود اختصاص دادند، اما سینمای فرانسه نیز با دانته 01 ساخته مارک کارو حرف های زیادی برای گفتن داشت….
معرفی فیلم های روز سینمای جهان
ایگل آی/چشم عقاب Eagle Eye
کارگردان: دی. جی. کاروزو. فیلمنامه: جان گلن، تراویس رایت، هیلاری سیتز، دان مک درموت بر اساس داستانی از دان مک درموت. موسیقی: برایان تیلر. مدیر فیلمبرداری: داریوس ولسکی. تدوین: جیم پیج. طراح صحنه: تامس ئی. سندرز. بازیگران: شیا لبئوف[جری شاو]، میشله موناهان[ریچل هولمن]، روزاریو داوسون[زوئی پرز]، مایکل چیکلیس[وزریر دفاع کالیستر]، آنتونی مکی[سرهنگ ویلیام بومن]، ایتن امبری[مامور توبی گرانت]، بیل باب تورنتون[مامور تامس مورگان]، آنتونی عزیزی[رنیم خالید]، کامرون بویس[سام هولمن]. ۱۱۸ دقیقه. محصول ۲۰۰۸ آمریکا.
جری شاو بعد از شرکت در مراسم تدفین برادر دوقلو و موفقش ایتن، به خانه بازمی گردد و آپارتمان کوچکش را پر از سلاح های پیشرفته و مواد منفجره می یابد. همزمان تلفنی از زنی ناشناس دریافت می کند که به او اطلاع می دهد تا ۳۰ ثانیه دیگر FBI او را دستگیر خواهد کرد و باید بگریزد. جری بعد از این هشدار دستگیر و توسط مامور تامس مورگان بازجویی می شود. مورگان و بعدها مامور زوئی پرز از دفتر ویژه تحقیقات نیروی هوایی او را متهم به شرکت در فعالیت های تروریستی می کنند. جری که گیج شده، دقایقی بعد بار دیگر تلفنی از زن ناشناس دریافت می کند که این بار او را از چنگ ماموران فراری می دهد. جری در طول فرار با مادری مجرد به نام ریچل هولمن برخورد می کند که همچون او توسط تلفن های تهدید آمیز زن ناشناس مبنی بر کشتن پسرش سام -که در راه اجرای رستیالی در واشنگتن است- به این معرکه کشانیده شده است. آن دو می کوشند از اجرای دستورات زن ناشناس شانه خالی کنند، اما تهدید های زن از یک سو و تحت تعقیب بودن از سوی ماموران؛ جری و ریچل را وادار می کند تا به سوی واشنگتن به راه بیفتند. اما غافل از اینکه دستورات زن ناشناس آنها را به سوی ترور سیاست مداری برجسته رهنمون خواهد کرد…
چرا باید دید؟
دانیل جان کاروزو جونیور متولد ۱۹۶۵ نورواک، کانکتیکات است. وقتی به غرب آمریکا رفت می خواست تنیس باز شود، اما سر از رشته تهیه کنندگی برای تلویزیون در دانشگاه پپردین در آورد. شانس یارش بود و به کمپانی دیزنی راه یافت و بعدها توسط جان بدهام و راب کوهن به دستیاری برگزیده شد. ساخت اپیزودهایی از سریال های موفق مانند The Shield، Over There، Smallville، Dark Angel و VR.5و سپس ساخت فیلم کوتاه Cyclops, Baby راه را برای کارگردانی اولین فیلم بلند وی در ۲۰۰۲ با نام دریاچه نمک هموار ساخت. دریاچه نمک توفیق تجاری درخشانی کسب نکرد، اما گرفتن جان ها با شرکت آنجلینا جولی و دو نفر آدم پولکی با شرکت آل پاچینو قدرت پول سازی وی را اثبات کرد. کار قبلی وی مزاحمت با شرکت شیا لئبوف- که آن زمان ناشناس بود- اولین توفیق بزرگ مالی اش بود و اینک قرار است با همان بازیگر که کم و بیش شهرتی نیز به زده، آن را تکرار کند.
فیلم مضمونی آشنا دارد که در گونه علمی تخیلی یکی از تم های اصلی شمرده می شود یعنی طغیان یا نافرمانی ماشین در برابر انسان. البته این بار ماشین دلیل بسیار موجهی در آغاز برای این نافرمانی دارد، انسان از توصیه صریح و درست او استفاده نکرده و جان انسان های بیگناه دیگری را می ستاند. تا اینجای قصه که نوعی تقبیح فعالیت های ضد تروریستی آمریکا است که خشک و تر را با هم می سوزاند و به نظر می رسد که ماشین-در اینجا آریا معروف به ایگل آی یادآور هال ۲۰۰۰ فیلم ادیسه فضایی کوبریک- محق است. اما زمانی که ماشین-تقریباً بلافاصله- مانند سازندگانش برای اثبات حقانیت خود به همان راه هایی شبیه روش سازندگانش متوسل می شود همه چیز تبدیل به یک قصه متوسط از تئوری توطئه در تلفیق با گونه علمی تخیلی می شود. چیزی مثل شبکه که این بار توسط آدم ها کنترل نمی شود. البته با توجه به حال و هوای زن ستیزانه موجود در دنیای غرب این یکی دستگاه هم وجوهی زنانه و غیر قابل انعطاف دارد و جولین مور صدایش را به آن قرض داده است.
چشم عقاب در نگاهی کلی یک فیلم کلیشه ای است: جوانی از زیر کار دررو پس از تبدیل شدن به متهم اشتباهی برای پاک کردن نامش می کوشد و در پایان دل دختری را هم به دست می آورد. چیزی مثل مردی که زیاد می دانست که نقطه اوجش نیز مانند آن در یک کنسرت می گذرد. البته تمام این کلیشه ها –که امروزه می شود کهن الگو هم نام داد- قرار است در قالب داستانی به روز با بودجه ای ۱۰۵ میلیون دلاری محصولی از اسپیلبرگ باشد برای سرگرم کردن نوجوان ها، که هست. یعنی هدف اصلی سازندگانش همین است و اندکی قدرت نمایی تکنولوژیک که این بار نتوانسته حتی دوستداران کودک نابغه هالیوود را وادار به مداحی کند. راجر ایبرت پس از دادن دو ستاره می نویسد: لغت مضحک برای توصیف فیلم بسیار ملایم است. فیلم حاوی یک لحظه معقول بعد از سکانس افتتاحیه نیست. ایگل آی حمله به اطلاعات نیست، بلکه حمله به شعور است.
شخصاً فیلم را با وجود جلوه های چشمگیر بصری خسته کننده یافتم و پر سر و صدا که چند باری در میانه راه کسالت آور هم شد. فیلم نتوانسته در دو هفته اول نمایش خود بیش از ۵۴ میلیون دلار به دست آورد و بعید است که بتواند به رقم قابل توجهی در حد بودجه اش نزدیک شود. یکی از دلایل عمده این نا موفق بودن در کنار موارد بالا، ناهمگونی میان دو ستاره اول فیلم است. میشله موناهان را با یک من سریش هم نمی شود به لبئوف چسباند و احمقانه ترین صحنه فیلم نیز بوسه زورکی پایانی این دو نفر است. با این حال اگر وقت و پول اضافی دارید می توانید به پای این بی جان ترین اکشن پاییز تلف کنید!
ژانر: اکشن، رازآمیز، مهیج.
قید و بند Restraint
کارگردان: دیوید دنین. فیلمنامه: دیو وارنر. موسیقی: الیوت ویلر. مدیر فیلمبرداری: سایمون دوگان. تدوین: رودریگو بالارت. طراح صحنه: باب هیل. بازیگران: استفن مویر[اندرو]، ترزا پالمر[دیل]، تراویس فیمل[ران]، جوآن هانت[سرکار ادوینا بلینی]، نیت جونز[تیم]. ۹۴ دقیقه. محصول ۲۰۰۸ استرالیا. نام دیگر: Guests، Power Surge، Ravenswood.
دیل و ران که به دلیل ارتکاب به قتل تحت تعقیب هستند، هنگام فرار مجبور به کشتن فردی دیگر می شوند. آن دو سر راه شان برای تعویض اتومبیل و یافتن پول وارد خانه ویلایی بزرگی می شوند که متعلق به اندرو دلال آثار هنری است. ران بعد از گروگان گرفتن اندرو و تصاحب اتومبیلش تصمیم به قتل وی می گیرد، اما اندرو به آنها می گوید در ازای زنده ماندنش حاضر است پول هنگفتی به آنها بدهد. فقط کافی است دیل نقش نامزدش را بازی کرده و برای نقد کردن دو فقره چک درشت به بانک برود. کم کم مشخص می شود که گابریل نامزد اندرو وی را شش ماه ترک کرده و به دلیل شباهت میان دیل و گابریل، کششی میان او و دیل نیز پدیدی می آید. این واقعه سبب بروز حسادت ران شده و او را در کشتن اندرو مصمم تر می کند. اولین چک نقد می شود، اما سر و کله پلیس محل نیز در اطراف خانه پیدا می شود. اندرو زیر فشار ران آنها را با بهانه های مختلف دور می کند، ولی یقین دارد با نقد شدن دومین چک کشته خواهد شد. پس به دنبال یافتن راهی برای حفظ جان خویش است، در حالی که رازی هولناک را با خود حمل می کند…
چرا باید دید؟
دیوید نونن یکی از شناخته شده ترین کارگردان های فیلم های تبلیغاتی در استرالیا است و سابقه همکاری مثبتی با افراد مختلف از جمله مایکل جوردن و مایکل جی. فاکس دارد. با ساختن انیمیشن کوتاه Aches and Snakes در ۱۹۷۳ شروع به فیلمسازی کرده و بعد از همکاری در ساخت فیلم فراغت خود را وقف دنیای تبلیغات کرده است. تک مضراب وی در سال ۲۰۰۳ ساخت فیلم کوتاه The Waltz بود و سرانجام اولین فیلم بلند خویش را با نام قید و بند جلوی دوربین برد.
قید و بند که می شود معانی دیگری هم برای آن دست و پا کرد یک فیلم کم هزینه-نه مستقل- از سینمای استرالیاست که در نگاه اول ظاهری کلیشه ای دارد. دو فراری شخصی را گروگان می گیرند که خود مرتکب قتل شده و سپس جدال برای بقا میان آنها درمی گیرد. اما این بار شخصیت ها هر کدام مشکلات روانی خاص خودشان را هم دارند که فیلم را تبدیل به اثری روانشناختی نیز می کند. اندروز دچار هراس از فضای باز است و به گفته خود، پدرش را به دلیل رابطه با نامزدش به قتل رسانده است(بعدها معلوم می شود که پدرش زنده و در واقع نامزدش گابریل را شش ماه قبل کشته است). دیل رقاصه استریپ تیز که از گذشته خود ناراضی است و در برابر ثروت و مکنت اندرو دچار ضعف می شود. ران عصبی و خارج از کنترل که عاشق دیل است، اما نمی تواند دیل را از گذشته اش جدا کند.
فیلم سعی دارد به حال و هوای یک فیلم نوآر مدرن نزدیک شود، بنابر این همه چیزهای این نوع را در خود دارد: قتل، دروغ، فریب و … زمانی که دیل شروع به پذیرش و فرو رفتن در قالب گابریل می کند فیلم بیش از پیش پیچیده تر می شود. فیلم در واقع بازی موش و گربه ای هوشمندانه و پیچیده میان این سه نفر است که می کوشد از افتادن به دام تئاتری شده پرهیز کند و با اتکا به بازی های قابل قبول و طراحی صحنه سنجیده اش موفق به این کار می شود. در کنار اینها افزوده های ظریف فیلمنامه نویس به کلیشه های این گونه-مانند هوشمندی دور از انتظار ران- سبب می شود تا فیلم را بیش از آنچه در آغاز دیده می شود ارزیابی کنیم. همین ظرایف قید و بند را از قالب یک فیلم جنایی معمولی دور کرده و ویژگی های یک درام را به آن می دهد. بازی ها همه خوب است، اما ترزا پالمر در نقش دیل می درخشد و ستاره در حال طلوع در سینمای انگلیسی زبان است که قبلاً در ولف کریک و کینه ۲ او را دیده بودیم. اگر مدت هاست درام جنایی خوبی ندیده اید، توصیه مرا برای تماشای این یکی بپذیرید!
ژانر: درام، مهیج.
دانته ۰۱ Dante 01
کارگردان: مارک کارو. فیلمنامه: مارک کارو، پی یر بوردج. موسیقی: رافائل الیگ. مدیر فیلمبرداری: ژان پوارزون. تدوین: لیندا آتاب. طراح صحنه: برتران سیتز. بازیگران: لمبرت ویلسون[سن ژرژ]، لین دان فام[الیز]، دومینیک پینون[سزار]، یان کولت[آتیلا]، فرانسوا لوانتال[لازار]، برونو لوشه[بودا]، سیمونا مایکانسکو[پرسیفونه]، ژرالد لاروش[شارون]، فرانسوا حاجی لازار[مولوک]، لطفی یحیی جدیدی[راسپوتین]، دومینیک بتنفیلد[BR]. ۸۸ دقیقه.محصول ۲۰۰۸ فرانسه.
زمان: آینده، مکان: آسایشگاه/زندان فضایی دانته ۰۱ در انتهای کهکشان. اینجا محل نگهداری بیماران روانی تحت مراقبت های شدید است. با فرا رسیدن زندانی تازه ای که بازمانده برخورد سفینه اش با چیزی ناشناخته بوده و متهم به قتل تمام همکاران خویش است، پزشکی به نام الیز نیز از راه می رسد. او مسئول اجرای راه درمانی تازه اختراع شده ای است که مسئول قبلی پایگاه با آن موافقت ندارد. زندانی تازه که از سوی دیگر بیماران سن ژرژ نام می گیرد، قادر به تکلم نیست، اما صاحب نیرویی مرموز است که او را قادر می سازد دیگران را شفا دهد. گویا این نیرو بعد از برخورد با چیز ناشناخته در وی ظاهر شده و ماموریت اصلی الیز نیز دریافت ماهیت آن است. وی ابتدا دارویی را که با خود آورده روی دیگر بیماران آزمایش می کند و سپس به سن ژرژ تزریق می کند. اتفاقی که بیماران زندانی را به سوی یک شورش رهنمون می سازد. شورشی که در پایان زندانی و زندانبان را برای حفظ بقا مجبور به همکاری می کند…
چرا باید دید؟
مارک کارو برای سینما دوستان و آشنایان با سینمای فرانسه نامی آشناست. همکاری او با ژان پی یر ژونه سبب این آشنایی است. کارو متولد ۱۹۵۶ پاریس است و آشنایی اش با ژونه در سال ۱۹۷۴ در یک جشنواره سبب شده تا بعدها دو فیلم بلند-اغذیه فروشی و شهر کودکان گمشده- و سه فیلم کوتاه با یکدیگر بسازند. دانته ۰۱ اولین فیلم بلند مستقل او محسوب می شود که آن را با هزینه ای معادل ۸ میلیون یورو ساخته است. کارو در کنار نوشتن و کارگردانی، بازیگری، طراحی انیمیشن، تدوین و طراحی صحنه و لباس نیز می کند و برای اغذیه فروشی نامزد نخل طلای جشنواره کن بوده است.
دانته ۰۱ با وجود ظاهر غلط اندازی که آن را مشابه فیلم های اقتباس شده از داستان های مصور می کند و این امر به دلیل سابقه کاری کارو پذیرفتنی است، اثری هوشمندانه و سیاه است که کارو برای غنای آن از عناصر دینی-مانند نام ها- و فلسفی سود برده است. اما در جهت ساختار تمامی هم و غم خود را مصروف خلق اتمسفری کلاستروفوبیک کرده است. این امر سبب می شود تا کسانی که به دنبال هیجان های تکانشی معمول در این فیلم ها هستند، خیلی زود سرخورده شوند. حتی زمانی که در سکانس پایانی سزار در ماموریت کلیشه ای اش شکست می خورد، بیننده خو کرده به قرارداده ها عصیان می کند و توقعات خود را از فیلمی با مایه های Alien برباد رفته می بیند. اما برای بیننده سمج و با حوصله فیلم جدا از مضامین دینی و فلسفی پیچیده(هر چه باشد سن ژرژ یک منجی پست مدرن و عیسی صفت مانند نیو در ماتریکس است، گیرم با دیالوگ های کمتر)، یک اثر روانشناختی با مایه های علمی تخیلی است که خود را بیش از حد جدی می گیرد. اطمینان دارم هیچ کس بعد از تماشای این فیلم با خیال راحت به حرف های دانشمندان در زمینه نانوتکنولوژی گوش نخواهد داد. چشم اندازی که کارو از این تکنولوزی ترسیم می کند، اهریمنی است.
فیلم پر از نشانه هایی از کارهای پیشین کارو است از آدم های کچل تا حال و هوایی پادآرمان شهری، اما فاقد طنز و حس و حالی است که مثلاً شهر بچه های گمشده داشت و اینجاست که فقدان ژونه به شدت رخ می نمایاند. امید که در فیلم بعدی این استقلال به نتایج بهتری منجر شود. تا آن روز دوستداران سینمای علمی تخیلی و کارو می توانند به همین یکی قناعت کنند!
ژانر: علمی تخیلی، مهیج.
تک و تنها Mister Lonely
کارگردان: هارمونی کورین. فیلمنامه: آوری کورین، هارمونی کورین. موسیقی: جیسون اسپیسمن، The Sun City Girls. مدیر فیلمبرداری: مارسل زایسکایند. تدوین: والادیس اسکارسدوتیر، پل زوکر. طراح صحنه: ریچارد کمپلینگ. بازیگران: دیه گو لونا[مایکل جکسون]، سامانتا مورتون[مریلین مونرو]، دنیس لوانت[چارلی چاپلین]، ورنر هرتزوگ[پدر اومبریلو]، جیمز فاکس[پاپ]، ملیشا مورگان[مدونا]، آنیتا پالنبرگ[ملکه انگلستان]، جیسون پنیکاک[سامی دیویس جونیور]، اسمه کرید میلز[شرلی تمپل]، جوزف مورگان[جیمز دین]، ریچارد استرنج[آبراهام لینکلن]. ۱۱۲ دقیقه. محصول ۲۰۰۷ انگلستان، فرانسه، ایرلند، آمریکا.
مرد آمریکایی تنها و جوانی که خود را به شکل مایکل جکسون در آورده و با رقصیدن در خیابان های پاریس روزگار می گذرند، هنگام اجرای نمایشی برای سالمندان با زنی برخورد می کند که خود را چون مریلین مونرو آراسته است. زیبایی فرشته وار این زن او را مجذوب خود می کند و باب آشنایی با وی را می گشاید. مریلین به وی می گوید که خانه ای بزرگ در کوهستان دارد که شوهرش بدل چارلی چاپلین و دخترشان بدل شرلی تمپل در آنجا انتظار وی را می کشند. او از مایکل دعوت می کند تا همراه وی به آنجا برود، جایی که همه بدل افراد مشهورند و کسی پیر نمی شود. مایکل در آنجا با بدل پاپ، ملکه، سه کله پوک، جیمز دین، مدونا و ..آشنا می شود. آنان در حال ساخت تماشاخانه ای هستند تا در آن نمایشی اجرا کنند و امیدوارند همه مردم دنیا به دیدن آن بیایند. اما به زودی واقعیت های تلخ همه این رویاهای شیرین را بر هم می ریزد…
چرا باید دید؟
هارمونی کورین متولد ۱۹۷۳ بولیناس کالیفرنیاست. پدرش مستندساز است و برای شبکه PBS در جورجیا کار می کند. هارمونی در نشویل بزرگ شده و در ۱۹ سالگی فیلمنامه فیلم ستایش شده برو بچه ها را برای لری کلارک نوشته است. شیفته موسیقی است و ترانه Harm of Will را برای بیورک سروده است. اولین فیلمش را در ۱۹۹۷ با نام Gummo ساخت که برنده جایزه فیپرشی جشنواره ونیز و جوایزی از جشنواره های روتردام و گاتام شد. Gummo علاقه کورین را به ساختارهای تجربی نشان داد، چیزی که در سومین فیلمش Julien Donkey-Boy با ارادتش به نهضت دوگما تثبیت شد. Julien Donkey-Boy که ششمین فیلم نهضت دوگما محسوب می شود، در جشنواره گیخون به شدت مورد استقبال قرار گرفت و جوایزی هم کسب کرد. اما کورین در طول چند سال گذشته جز ساخت یک سریال و یک فیل تلویزیونی و فیلم ویدیویی Corporate Ghost فعالیت شاخص دیگری از خود بروز نداد. Mister Lonely یا تک و تنها سومین فیلم بلند اوست که فیلمنامه آن را با همکاری برادرش نوشته است. فیلم های او به ندرت پیرنگ خطی دارند و اغلب مجموعه ای از وقایع را تشکیل می دهند که معانی سمبلیک و گاه استعاری دارند.
کسی که می خواهد کورین را با این فیلم بشناسد، باید خود را آماده دیدن فیلمی به شدت غیر معمول کند. داستانی با آدم هایی غیر عادی که شیفته شمایل های دنیای نمایش هستند و خود را به شکل آنها در آورده اند-در ایران هم یک چارلی داریم-و بهتر بگویم در آنها مستحیل شده اند. اما قصه ای که این افراد را به هم متصل می کند در کنار داستان موازی راهبه هایی که یکی از آنها بعد از سقوط از هواپیما صحیح و سالم به روی زمین فرود می آید، دست کمی از پیچیده ترین قصه های سورئالیستی امثال بونوئل یا دالی ندارد. البته فاقد اصالت و عمق و حتی سرزندگی آنهاست، ولی بیایید کمی انصاف به خرج بدهیم. چه کسی در آمریکای امروز حاضر است ده میلیون دلار را به پای چنین فیلمی بریزد که بی تردید در گیشه قادر به بازگرداندن سرمایه اش نیست؟ ان هم فیلمی که تمامی اسطوره های هالیوودی را بی محابا زیر تیغ بنشاند؟
تک و تنها که حاشیه صوتی زیبایی آن را همراهی می کند نگاهی غریب به زندگی درونی افراد مشهور است، می شود آن را نگاهی وسواسی و خیال پرستانه نام داد که گذشته و حال را به هم پیوند می دهد تا به پشت این اسطوره ها نقب بزند. تصور کنید که واقعاً چارلی چاپلین که در زندگی واقعی اش زن بازی قهار بود و رسوایی های زیادی را تجربه کرد با مریلین مونرو ازدواج می کرد یا مریلین بر خلاف آنچه شهرت دارد همچون زنی که در این فیلم تصویر می شود موجودی غمگین ولی باهوش بود؟ یا آبراهام لینکلن، پاپ و ملکه افرادی مانند آنچه در این فیلم دیده می شوند بودند؟
با این حال کرونین به رغم استفاده از بازیگرانی مناسب-مانند دیه گو لونا بازیگر فیلم مادر تو را هم …- حرف های پر معنی زیادی برای گفتن ندارد. تنها واجد حال و هوایی رویاگونه است که آن را دیدنی، اما گاه خسته کننده هم می کند. کرونین با فیلم های کم هزینه تر و کوچک ترش ثابت کرده بود که قدرت شوکه کردن تماشاگر را دارد، پس بهتر است به سراغ همان فیلم های کوچک تر، کم خرج تر ولی منسجم تر بازگردد!
ژانر: کمدی، درام.
شب های سپید Hvid nat
کارگردان: یانیک یوهانسن. فیلمنامه: آندرس توماس ینسن، یانیک یوهانسن. موسیقی: ینس اونماک، نیکلای نورلوند. مدیر فیلمبرداری: ینس ماسبول. تدوین: پر ک. ک. کیرکه گارد. طراح صحنه: شارلوت بک. بازیگران: لارس بریگمان[اولریک نیمان]، مورتن گرونوالد[یاکوب نیمان]، نیکلاس برو[برتل نیمان]، ریکه لوئیس آندرسون[کارینا نیلسن]، آنه سوفی بیدر[کامیلا]. ۱۰۰ و ۹۶ و ۹۴ دقیقه. محصول ۲۰۰۷ دانمارک. نام دیگر: White Night. برنده جایزه بهترین بازیگر زن نقش مکمل/مورتن گرونوالد و نامزد جایزه بهترین بازیگر/لارس بریگمان-بهترین بازیگر زن/ ریکه لوئیس آندرسون-بهترین فیلم و بهترین بازیگر نقش مکمل زن/ آنه سوفی بیدر از مراسم بودیل، برنده جایزه بهترین بازیگر/ لارس بریگمان و نامزد جایزه بهترین بازیگر زن/ ریکه لوئیس آندرسون-بهترین فیلم-بهترین طراحی صحنه-بهترین فیلمنامه اصیل و بهترین بازیگر نقش مکمل/مورتن گرونوالد از جشنواره رابرت، برتده جایزه بهترین بازیگر مرد نقش مکمل/مورتن گرونوالد از مراسم زولو.
اولریک نیمان معتاد به کار و مرفه، شبی به همراه همکارانش به یک بار می رود. درگیری لفظی او با مردی مست منجر به نزاع مختصری شده و مرد مست بر اثر افتادن به زمین می میرد. اولریک از برادرش برتل که وکیل است درخواست می کند تا وکالتش را بر عهده بگیرد. اما برتل به او می گوید که پدرش-صاحب دفتر حقوقی- کس دیگری بهتر از او را به این کار گمارده است. اولریک خیلی سریع آزاد می شود، ولی زمانی که برای تشکر به منزل پدرش می رود با برخورد سرد او و اشاره اش به خانواده مرد متوفی روبرو می شود. اولریک به سراغ همسر و دو فرزند مرد متوفی می رود و بعد از مشاهده وضعیت نابسامان آنها خانه ای ویلایی را که تازه خریده بود، به آنها واگذار می کند. این کار او از سوی برتل و همسر اولریک با روی خوش پذیرفته نمی شود. به زودی رابطه سرد بین اولریک و همسرش نیز باعث می شود که آن دو از هم جدا شوند و همزمان اولریک کارش را نیز از دست بدهد. اولریک که مجبور شده آپارتمانش را نیز بعد از طلاق به همسر سابقش واگذار کند، پریشان و بیخانمان در هتلی اتاق می گیرد و روزها را به خوردن مشروب و شب ها را به پرسه زدن در اطراف خانه ای که به همسر مرد متوفی بخشیده، سپری می کند. کاری که سبب می شود زن به سراغ پدر اولریک برود…
چرا باید دید؟
شب های سپید یا شب های بی خوابی یکی از فیلم های شگفتی آفرین این هفته است. یک درام روانشناختی بسیار قوی درباره مردی که به دنبال بخشیده شدن است. احساس گناه بر زندگی او سایه افکنده، معتاد به کار شده و این کار حتی رابطه اش با همسرش را نیز کمرنگ ساخته است. سازنده این فیلم از شمالی ترین منطقه زمین می آید.
یانیک یوهانسون متولد ۱۹۶۵ است. در اواخر دهه ۱۹۸۰ در مدرسه سینمایی پر هولست شروع به تحصیل نموده و سپس با ساخت و تدوین فیلم های تلویزیونی و کوتاه به فیلمسازی روی آورده است. در طول دهه ۱۹۹۰ با ساخت فیلم های داستانی کوتاه متعدد از جمله مرگ آرام موفق به دریافت جوایزی معتبر شد. اولین فیلم بلندش سرقت رامبراند(۲۰۰۳) با توفیق تجاری نیز مواجه شد و جایزه بهترین بازیگر از جشنواره فیلم های نوآر ایتالیا را نیز به دست آورد. فیلم دومش ظلمت در سال ۲۰۰۵ یک تریلر روانشناختی درباره تحقیقات مردی به نام یاکوب پیرامون مرگ خواهرش در شب عروسی اش بود.
شب های سپید نیز یک مطالعه موردی درجه یک درباره گناه، احساس مسئولیت و وابستگی ها خانوادگی است. چنین جمله ای می تواند خواننده را دچار این اشتباه کند که گویا با فیلمی بی حس و حال و کند یا حتی مستندگونه روبرو است. اما بگذارید خیال تان را راحت کنم که کارگردان جوان فیلم، با چنان چیره دستی شخصیت هایش را پرداخته و به درام میان آنها شکل می دهد که تنها از اساتید برجسته سینما ساخته است. به همین دلیل بیهوده نخواهد بود اگر فیلم را یک تریلر روانشناختی بنامم.
وقتی در آغاز فیلم با اولریک روبرو می شویم سردی او را خیلی راحت به فرهنگ و رفتار حاکم در این منطقه ارتباط می دهیم، دلیل رفتار او و سعی بر بخشوده شدنش از سوی مرد مقتول را نیز به نوعی تلاش جهت نزدیک شدنش به زن قلمداد می کنیم-چیزی که قصه را به کلیشه ای عذاب آور شبیه می کند- اما غافلگیری در پایان فیلم در انتظار ماست. او بیشتر خواستار بخشیده شدن از سوی خواهری محبوب است که سال ها پیش ندانسته با دادن قرص های اکس باعث مرگش شده و همین بر روابط او و تمامی اعضای خانواده اش سایه افکنده است. فقط برادرش برتل می کوشد میان او پدر پلی برقرار کند، و موفق نمی شود. زمانی نیز که اولریک به دیدار پدر در آغاز فیلم می رود تنها جمله بنیادین پدر اشاره به خانواده مرد مست است. اولریک ندانسته در این راه افراط می کند، شغل و همسر و هر چیز را که دارد می بازد اما در پایان چیزی گران قیمت به دست می آورد. او توسط پدرش بخشیده می شود و به میان خانواده بازمی گردد. یقیناً او در آینده موفق خواهد شد، چون از باری گران نجات یافته است. او رستگار شده، چیزی که اغلب ما نیازمند آن هستیم.
یوهانسون دقایق این سفر روحی و گذر از برزخ و اینکه چگونه یک مرگ حتی تصادفی می تواند زندگی های دیگر را دگرگون سازد و حس گناه یا مسئولیت نهفته در فرد را بیدار کند را با استادی تمام روایت می کند. سینمای دانمارک در کنار سوئد همواره پیشتاز این عرصه در خطه اسکاندیناوی بوده و شب های سپید یکی دیگر از تازه ترین دستاوردهای آن است که باید ببیند!
ژانر: درام.
زیر همان ماه La Misma luna
کارگردان: پاتریشیا ریجن. فیلمنامه: لیجیا ویلالوبوس. موسیقی: کارلو سیلیوتو. مدیر فیلمبرداری: چکو وارس. تدوین: آلشکا فره رو. طراح صحنه: گلوریا کاراسکو، کارمن خیمه نز کاچو. بازیگران: آدریانو آلونسو[کارلیتوس]، کیت دل کاستیلو[روزاریو]، یوجینو دربز[انریکه]، کارمن سالیناس[کارمن]، گابری پوراس[پاکو]، مایا زاپاتا[آلیسیا]، ماریا روخو[رینا]، ماریا آلمادا[پادرینو]، یسه گارسیا[دیوید]، آمریکا فره را[مارتا]. ۱۰۶ دقیقه. محصول ۲۰۰۷ مکزیک، آمریکا. نام دیگر: Under the Same Moon. برنده جایزه ویژه بهترین فیلم اسپانیولی زبان از جشنواره آلما، برنده جایزه هنرمند جوان برای بهترین فیلم و بهترین بازگر نقش اصلی/آدریانو آلونسو از جشنواره یانگ آرتیست.
کارلیتوس ۹ ساله به همراه مادربزرگش در مکزیک زندگی می کند. چون مادرش روزاریو چهار سالی است که برای کار به آمریکا رفته و در صدد است تا پس از کسب اجازه اقامت رسمی وی را نزد خود ببرد. روزاریو این دوری طولانی را فقط به قصد ساختن زندگی بهتر برای پسرش تحمل می کند، و تنها با تماس های تلفنی هفتگی این درد را تسکین می دهد. تا اینکه کارلیتوس مادربزرگش را از دست می دهد و برای فرار از دست مردی که خود را عمو و قیم وی می خواند، مجبور به عبور قاچاق از مرز می شود. هدف کارلیتوس یافتن مادرش در لس آنجلس در کمتر از یک هفته است، یعنی روز تماس هفتگی موعود که روزاریو به فقدان مادر و عبور غیر قانونی پسر از مرز پی خواهد برد…
چرا باید دید؟
دومین شگفتی این هفته متعلق به سینمای مستقل آمریکاست. زیر همان ماه مانند شب های سپید درباره بنیان خانواده است، اما از زاویه ای دیگر به تلاش های دو عضو یک خانواده برای پیوستن به یکدیگر و در کنار اینها به معضل بزرگ زمانه ما یعنی مهاجرت و اقامت غیر قانونی در کشوری دیگر می پردازد. سازنده این فیلم پاتریشیا ریجن خود زاده گوادالاخارای مکزیک است. ده سال قبل به نیویورک رفت و از دانشگاه کلمبیا فارغ التحصیل شد. از سه سال پیش نیز در لس آنجلس زندگی می کند. تاکون دو فیلم کوتاه با نام های مزرعه ذرت(۲۰۰۲) -برنده ۲۰ جایزه بین المللی- و فیلم مستندعکس خانوادگی (۲۰۰۴)-برنده جایزه جشنواره سندنس- ساخته است.
زیر همان ماه قصه خود را به شکل موازی تعریف می کند. از یک سو تلاش های مادر برای زندگی و کسب اجازه اقامت در آمریکا از شرافتمندانه ترین راه ها که توام با رنج ها و تحقیرها و حق کشی های فراوان است و از دیگر سو زندگی پر محنت کارلیتوس که مجبور می شود سفری پر خطر را برای پیوستن به مادر آغاز کند. هر دو نفر دارای شخصیت هایی قدرتمند هستند. مادری که حتی با وجود عشق خالصانه ای که از سوی نگهبان مکزیکی تبار نثارش می شود، حاضر نیست اقامت قانونی به شرط ازدواج را به دست بیاورد چون علاقه زیادی در خود نسبت به مرد نمی یابد. و پسری که پشتکار و استقامت و عزت نفس را از وی به ارث برده، حاضر به انجام هر کار سختی است تا پول یا خوراک و سرپناهی شایسته خویش دست و پا کند. همه اینها برای بودن با مادری است که بوسه اش از بوسه هر محبوبی می تواند لذت بخش تر باشد و خنده اش از هر تبسم یار شیرین تر و اشک خوشحالی اش گران قیمت تر از هر مروارید جهان…
اما ریجن هوشمندتر از اینهاست که به دام یک ملودرام قابل حدس و خوش بینانه بیفتد. اشاره های پشت سر هم او به سختی های زندگی در مکزیک، تلاش برای عبور غیر قانونی از مرز، یافتن کار و جنگ و گریز با مامورین اداره مهاجرت، احجاف و تبعیض های اعمال شده از سوی کارفرماها و …. فیلم را به یک مطالعه موردی درباره این پدیده نیز تبدیل می کند.
زیر همان ماه یک فیلم غنی احساسی با بازی های قدرتمند-مخصوصاً آدریانو آلونسو در پنجمین فیلمش-است که کارگردانش قصه خود را با تانی و قاب هایی زیبا روایت می کند. وقتی به صحنه پایانی فیلم می رسیم و چراغ راهنمای خیابان خبر از به هم پیوستن مادر و پسر می دهد، بی اختیار می خواهیم بلند شویم و کف بزنیم. این دستاورد در زمانه ما کمتر نصیب هر کارگردانی می شود! تماشای فیلم را به شدت توصیه می کنم.
ژانر: درام.
این به جای آن Quid Pro Quo
نویسنده و کارگردان: کارلوس بروکز. موسیقی: مارک مادرزباف. مدیر فیلمبرداری: مایکل مکداناف. تدوین: چارلز آیرلند، لورن زوکرمن. طراح صحنه: روشل برلینر. بازیگران: نیک اشتال[ایزاک نات]، ورا فارمیگا[فیونا]، ایمی مولینز[رینه]، ریچل بلیک[جنیس ماسلوایت]، جسیکا هکت[ادی]، جیکاب پیتز[هیو]، تشلی اتکینسون[کندی]. ۸۲ دقیقه. محصول ۲۰۰۸ آمریکا.
ایزاک نات گوینده رادیوی محلی نیویورک، بعد از سانحه اتومبیل در کودکی که منجر به فوت والدینش شده، روی صندلی چرخدار می نشیند. دریافت ایمیلی ناشناس او را به محفلی راهنمایی می کند که مردها و زنان متعددی بدون داشتن هیچ گونه معلولیت در حال تظاهر به آن و نشستن روی صندلی چرخدار هستند. بعد از حضوری ناموفق در این محفل، تلفنی از سوی ارسال کننده ناشناس ایمیل او را به ملاقات حضوری فرا می خواند. ایزاک با زنی زیبا به نام فیونا ملاقات می کند که به او پیشنهاد می کند در ازای دریافت داستان زندگی این اشخاص، قصه زندگی خود و ماجرای معلولیتش را برای وی تعریف کند. این ماجرا کم کم به شکل گیری علاقه ای میان فیونا و ایزاک منجر می شود. فیونا معتقد است که ایزاک هنوز قادر به راه رفتن است، در حالی که خود او در حسرت نشستن روی صندلی چرخدار زندگی می کند…
چرا باید دید؟
این به جای آن اولین فیلم کارلوس بروکز است که نخستین بار در جشنواره سندنس به نمایش در آمد و بر خلاف تقسیم بندی رایج می شود آن را نوعی فیلم کارآگاهی و رازآمیز نامید. چون بر اساس تعریف های بزرگان این نوع، بهترین داستان کارآگاهی آن است که در پایان کارآگاه متوجه شود درباره خودش تحقیق می کرده. البته زن مرگباری هم وجود دارد که راز و اروتیسم را در صندلی چرخدار یافته است(نوعی فتیشیسم).
اگر فیلم تصادف کراننبرگ را دیده باشید با مضمون تکنوسکس آشنا هستید، اما این به جای آن که در نیمه اول خود بر این تم تاکید دارد در میانه راه پیرنگ دیگری نیز بر خط اصلی داستان می افزاید. این فیونا بوده که در کودکی ندانسته باعث ایجاد سانحه اتومبیل برای نات و خانواده اش شده و در طول زندگیش همواره از اینکه ایزاک اسیر صندلی چرخدار بوده، زجر کشیده است. او خود را روحاً افلیج می داند و بر عکس ایزاک را واجد قدرت راه رفتن و تشخیص او نوعی فلج عصبی است. تشخیصی که کم و بیش پر بیراه هم نیست و حتی اگر غلط باشد این امر از ارزش تلاش های او برای کمک به ایزاک و در نهایت خودش-رسیدن به رستگاری-چیزی کم نمی کند.
فیلم پوشیده از عناصر خاطره، رویا، هوس و احساس گناه است و به فلج جسمی و روحی می پردازد. چنین سوژه ای برای اولین فیلم یک کارگردان اگر جسورانه نباشد، بیش از اندازه بزرگ است. اما بروکز موفق می شود کشتی خود را سالم به ساحل برساند، هر چند در دقایقی سبب کسالت تماشاگر می شود. با این حال تصویری که از زندگی خصوص افراد دارای معلولیت های جسمی توسط وی ارائه می شود به اندازه کافی جذاب و حتی در دقایقی آنقدر رمانتیک هست تا دوستداران حادثه و هیجان را راضی کند!
ژانر: درام، مهیج.