فیلم روز♦ سینمای جهان

نویسنده
امیر عزتی

ezati_01.jpg

نیمه دوم هر سال میلادی، مجالی برای نمایش فیلم های مستقل و اروپایی است که گاه با تاخیری قابل توجه روانه اکران ‏می شوند. هفته گذشته سرآغازی خوش بر این فصل نمایشی تازه بود. فیلم هایی از سینمای مستقل آمریکا و انگلستان در ‏کنار آثاری از سینمای اروپا روانه سالن ها شدند و دوستداران جدی سینما را شگفت زده کردند. سهم اصلی در این ‏شگفت زدگی را سینمای دانمارک و مکزیک با فیلم های شب های سپید و زیر همان ماه به خود اختصاص دادند، اما ‏سینمای فرانسه نیز با دانته 01 ساخته مارک کارو حرف های زیادی برای گفتن داشت….‏

معرفی فیلم های روز سینمای جهان

eagleeye.jpg

ایگل آی/چشم عقاب‎‎‏ ‏Eagle Eye

کارگردان: دی. جی. کاروزو. فیلمنامه: جان گلن، تراویس رایت، هیلاری سیتز، دان مک درموت بر اساس داستانی از ‏دان مک درموت. موسیقی: برایان تیلر. مدیر فیلمبرداری: داریوس ولسکی. تدوین: جیم پیج. طراح صحنه: تامس ئی. ‏سندرز. بازیگران: شیا لبئوف[جری شاو]، میشله موناهان[ریچل هولمن]، روزاریو داوسون[زوئی پرز]، مایکل ‏چیکلیس[وزریر دفاع کالیستر]، آنتونی مکی[سرهنگ ویلیام بومن]، ایتن امبری[مامور توبی گرانت]، بیل باب ‏تورنتون[مامور تامس مورگان]، آنتونی عزیزی[رنیم خالید]، کامرون بویس[سام هولمن]. ۱۱۸ دقیقه. محصول ۲۰۰۸ ‏آمریکا. ‏

جری شاو بعد از شرکت در مراسم تدفین برادر دوقلو و موفقش ایتن، به خانه بازمی گردد و آپارتمان کوچکش را پر از ‏سلاح های پیشرفته و مواد منفجره می یابد. همزمان تلفنی از زنی ناشناس دریافت می کند که به او اطلاع می دهد تا ۳۰ ‏ثانیه دیگر ‏FBI‏ او را دستگیر خواهد کرد و باید بگریزد. جری بعد از این هشدار دستگیر و توسط مامور تامس مورگان ‏بازجویی می شود. مورگان و بعدها مامور زوئی پرز از دفتر ویژه تحقیقات نیروی هوایی او را متهم به شرکت در ‏فعالیت های تروریستی می کنند. جری که گیج شده، دقایقی بعد بار دیگر تلفنی از زن ناشناس دریافت می کند که این بار ‏او را از چنگ ماموران فراری می دهد. جری در طول فرار با مادری مجرد به نام ریچل هولمن برخورد می کند که ‏همچون او توسط تلفن های تهدید آمیز زن ناشناس مبنی بر کشتن پسرش سام -که در راه اجرای رستیالی در واشنگتن ‏است- به این معرکه کشانیده شده است. آن دو می کوشند از اجرای دستورات زن ناشناس شانه خالی کنند، اما تهدید های ‏زن از یک سو و تحت تعقیب بودن از سوی ماموران؛ جری و ریچل را وادار می کند تا به سوی واشنگتن به راه بیفتند. ‏اما غافل از اینکه دستورات زن ناشناس آنها را به سوی ترور سیاست مداری برجسته رهنمون خواهد کرد…‏

چرا باید دید؟

دانیل جان کاروزو جونیور متولد ۱۹۶۵ نورواک، کانکتیکات است. وقتی به غرب آمریکا رفت می خواست تنیس باز ‏شود، اما سر از رشته تهیه کنندگی برای تلویزیون در دانشگاه پپردین در آورد. شانس یارش بود و به کمپانی دیزنی راه ‏یافت و بعدها توسط جان بدهام و راب کوهن به دستیاری برگزیده شد. ساخت اپیزودهایی از سریال های موفق مانند ‏The Shield، ‏Over There، ‏Smallville، ‏Dark Angel‏ و ‏VR.5‎و سپس ساخت فیلم کوتاه ‏Cyclops, Baby‏ راه ‏را برای کارگردانی اولین فیلم بلند وی در ۲۰۰۲ با نام دریاچه نمک هموار ساخت. دریاچه نمک توفیق تجاری ‏درخشانی کسب نکرد، اما گرفتن جان ها با شرکت آنجلینا جولی و دو نفر آدم پولکی با شرکت آل پاچینو قدرت پول ‏سازی وی را اثبات کرد. کار قبلی وی مزاحمت با شرکت شیا لئبوف- که آن زمان ناشناس بود- اولین توفیق بزرگ مالی ‏اش بود و اینک قرار است با همان بازیگر که کم و بیش شهرتی نیز به زده، آن را تکرار کند.‏

فیلم مضمونی آشنا دارد که در گونه علمی تخیلی یکی از تم های اصلی شمرده می شود یعنی طغیان یا نافرمانی ماشین ‏در برابر انسان. البته این بار ماشین دلیل بسیار موجهی در آغاز برای این نافرمانی دارد، انسان از توصیه صریح و ‏درست او استفاده نکرده و جان انسان های بیگناه دیگری را می ستاند. تا اینجای قصه که نوعی تقبیح فعالیت های ضد ‏تروریستی آمریکا است که خشک و تر را با هم می سوزاند و به نظر می رسد که ماشین-در اینجا آریا معروف به ایگل ‏آی یادآور هال ۲۰۰۰ فیلم ادیسه فضایی کوبریک- محق است. اما زمانی که ماشین-تقریباً بلافاصله- مانند سازندگانش ‏برای اثبات حقانیت خود به همان راه هایی شبیه روش سازندگانش متوسل می شود همه چیز تبدیل به یک قصه متوسط ‏از تئوری توطئه در تلفیق با گونه علمی تخیلی می شود. چیزی مثل شبکه که این بار توسط آدم ها کنترل نمی شود. البته ‏با توجه به حال و هوای زن ستیزانه موجود در دنیای غرب این یکی دستگاه هم وجوهی زنانه و غیر قابل انعطاف دارد ‏و جولین مور صدایش را به آن قرض داده است. ‏

چشم عقاب در نگاهی کلی یک فیلم کلیشه ای است: جوانی از زیر کار دررو پس از تبدیل شدن به متهم اشتباهی برای ‏پاک کردن نامش می کوشد و در پایان دل دختری را هم به دست می آورد. چیزی مثل مردی که زیاد می دانست که ‏نقطه اوجش نیز مانند آن در یک کنسرت می گذرد. البته تمام این کلیشه ها –که امروزه می شود کهن الگو هم نام داد- ‏قرار است در قالب داستانی به روز با بودجه ای ۱۰۵ میلیون دلاری محصولی از اسپیلبرگ باشد برای سرگرم کردن ‏نوجوان ها، که هست. یعنی هدف اصلی سازندگانش همین است و اندکی قدرت نمایی تکنولوژیک که این بار نتوانسته ‏حتی دوستداران کودک نابغه هالیوود را وادار به مداحی کند. راجر ایبرت پس از دادن دو ستاره می نویسد: لغت ‏مضحک برای توصیف فیلم بسیار ملایم است. فیلم حاوی یک لحظه معقول بعد از سکانس افتتاحیه نیست. ایگل آی حمله ‏به اطلاعات نیست، بلکه حمله به شعور است.‏

شخصاً فیلم را با وجود جلوه های چشمگیر بصری خسته کننده یافتم و پر سر و صدا که چند باری در میانه راه کسالت ‏آور هم شد. فیلم نتوانسته در دو هفته اول نمایش خود بیش از ۵۴ میلیون دلار به دست آورد و بعید است که بتواند به رقم ‏قابل توجهی در حد بودجه اش نزدیک شود. یکی از دلایل عمده این نا موفق بودن در کنار موارد بالا، ناهمگونی میان ‏دو ستاره اول فیلم است. میشله موناهان را با یک من سریش هم نمی شود به لبئوف چسباند و احمقانه ترین صحنه فیلم ‏نیز بوسه زورکی پایانی این دو نفر است. با این حال اگر وقت و پول اضافی دارید می توانید به پای این بی جان ترین ‏اکشن پاییز تلف کنید!‏

ژانر: اکشن، رازآمیز، مهیج. ‏

restraint.jpg

قید و بند‎‎‏ ‏Restraint

کارگردان: دیوید دنین. فیلمنامه: دیو وارنر. موسیقی: الیوت ویلر. مدیر فیلمبرداری: سایمون دوگان. تدوین: رودریگو ‏بالارت. طراح صحنه: باب هیل. بازیگران: استفن مویر[اندرو]، ترزا پالمر[دیل]، تراویس فیمل[ران]، جوآن ‏هانت[سرکار ادوینا بلینی]، نیت جونز[تیم]. ۹۴ دقیقه. محصول ۲۰۰۸ استرالیا. نام دیگر: ‏Guests، ‏Power Surge، ‏Ravenswood‏. ‏

دیل و ران که به دلیل ارتکاب به قتل تحت تعقیب هستند، هنگام فرار مجبور به کشتن فردی دیگر می شوند. آن دو سر ‏راه شان برای تعویض اتومبیل و یافتن پول وارد خانه ویلایی بزرگی می شوند که متعلق به اندرو دلال آثار هنری است. ‏ران بعد از گروگان گرفتن اندرو و تصاحب اتومبیلش تصمیم به قتل وی می گیرد، اما اندرو به آنها می گوید در ازای ‏زنده ماندنش حاضر است پول هنگفتی به آنها بدهد. فقط کافی است دیل نقش نامزدش را بازی کرده و برای نقد کردن دو ‏فقره چک درشت به بانک برود. کم کم مشخص می شود که گابریل نامزد اندرو وی را شش ماه ترک کرده و به دلیل ‏شباهت میان دیل و گابریل، کششی میان او و دیل نیز پدیدی می آید. این واقعه سبب بروز حسادت ران شده و او را در ‏کشتن اندرو مصمم تر می کند. اولین چک نقد می شود، اما سر و کله پلیس محل نیز در اطراف خانه پیدا می شود. اندرو ‏زیر فشار ران آنها را با بهانه های مختلف دور می کند، ولی یقین دارد با نقد شدن دومین چک کشته خواهد شد. پس به ‏دنبال یافتن راهی برای حفظ جان خویش است، در حالی که رازی هولناک را با خود حمل می کند…‏

چرا باید دید؟

دیوید نونن یکی از شناخته شده ترین کارگردان های فیلم های تبلیغاتی در استرالیا است و سابقه همکاری مثبتی با افراد ‏مختلف از جمله مایکل جوردن و مایکل جی. فاکس دارد. با ساختن انیمیشن کوتاه ‏Aches and Snakes‏ در ۱۹۷۳ ‏شروع به فیلمسازی کرده و بعد از همکاری در ساخت فیلم فراغت خود را وقف دنیای تبلیغات کرده است. تک مضراب ‏وی در سال ۲۰۰۳ ساخت فیلم کوتاه ‏The Waltz‏ بود و سرانجام اولین فیلم بلند خویش را با نام قید و بند جلوی دوربین ‏برد. ‏

قید و بند که می شود معانی دیگری هم برای آن دست و پا کرد یک فیلم کم هزینه-نه مستقل- از سینمای استرالیاست که ‏در نگاه اول ظاهری کلیشه ای دارد. دو فراری شخصی را گروگان می گیرند که خود مرتکب قتل شده و سپس جدال ‏برای بقا میان آنها درمی گیرد. اما این بار شخصیت ها هر کدام مشکلات روانی خاص خودشان را هم دارند که فیلم را ‏تبدیل به اثری روانشناختی نیز می کند. اندروز دچار هراس از فضای باز است و به گفته خود، پدرش را به دلیل رابطه ‏با نامزدش به قتل رسانده است(بعدها معلوم می شود که پدرش زنده و در واقع نامزدش گابریل را شش ماه قبل کشته ‏است). دیل رقاصه استریپ تیز که از گذشته خود ناراضی است و در برابر ثروت و مکنت اندرو دچار ضعف می شود. ‏ران عصبی و خارج از کنترل که عاشق دیل است، اما نمی تواند دیل را از گذشته اش جدا کند. ‏

فیلم سعی دارد به حال و هوای یک فیلم نوآر مدرن نزدیک شود، بنابر این همه چیزهای این نوع را در خود دارد: قتل، ‏دروغ، فریب و … زمانی که دیل شروع به پذیرش و فرو رفتن در قالب گابریل می کند فیلم بیش از پیش پیچیده تر می ‏شود. فیلم در واقع بازی موش و گربه ای هوشمندانه و پیچیده میان این سه نفر است که می کوشد از افتادن به دام تئاتری ‏شده پرهیز کند و با اتکا به بازی های قابل قبول و طراحی صحنه سنجیده اش موفق به این کار می شود. در کنار اینها ‏افزوده های ظریف فیلمنامه نویس به کلیشه های این گونه-مانند هوشمندی دور از انتظار ران- سبب می شود تا فیلم را ‏بیش از آنچه در آغاز دیده می شود ارزیابی کنیم. همین ظرایف قید و بند را از قالب یک فیلم جنایی معمولی دور کرده و ‏ویژگی های یک درام را به آن می دهد. بازی ها همه خوب است، اما ترزا پالمر در نقش دیل می درخشد و ستاره در ‏حال طلوع در سینمای انگلیسی زبان است که قبلاً در ولف کریک و کینه ۲ او را دیده بودیم. اگر مدت هاست درام ‏جنایی خوبی ندیده اید، توصیه مرا برای تماشای این یکی بپذیرید!‏

ژانر: درام، مهیج. ‏

danteh.jpg

دانته ۰۱‏‎‎‏ ‏Dante 01‎

کارگردان: مارک کارو. فیلمنامه: مارک کارو، پی یر بوردج. موسیقی: رافائل الیگ. مدیر فیلمبرداری: ژان پوارزون. ‏تدوین: لیندا آتاب. طراح صحنه: برتران سیتز. بازیگران: لمبرت ویلسون[سن ژرژ]، لین دان فام[الیز]، دومینیک ‏پینون[سزار]، یان کولت[آتیلا]، فرانسوا لوانتال[لازار]، برونو لوشه[بودا]، سیمونا مایکانسکو[پرسیفونه]، ژرالد ‏لاروش[شارون]، فرانسوا حاجی لازار[مولوک]، لطفی یحیی جدیدی[راسپوتین]، دومینیک بتنفیلد[‏BR‏]. ۸۸ ‏دقیقه.محصول ۲۰۰۸ فرانسه. ‏

زمان: آینده، مکان: آسایشگاه/زندان فضایی دانته ۰۱ در انتهای کهکشان. اینجا محل نگهداری بیماران روانی تحت ‏مراقبت های شدید است. با فرا رسیدن زندانی تازه ای که بازمانده برخورد سفینه اش با چیزی ناشناخته بوده و متهم به ‏قتل تمام همکاران خویش است، پزشکی به نام الیز نیز از راه می رسد. او مسئول اجرای راه درمانی تازه اختراع شده ‏ای است که مسئول قبلی پایگاه با آن موافقت ندارد. زندانی تازه که از سوی دیگر بیماران سن ژرژ نام می گیرد، قادر به ‏تکلم نیست، اما صاحب نیرویی مرموز است که او را قادر می سازد دیگران را شفا دهد. گویا این نیرو بعد از برخورد ‏با چیز ناشناخته در وی ظاهر شده و ماموریت اصلی الیز نیز دریافت ماهیت آن است. وی ابتدا دارویی را که با خود ‏آورده روی دیگر بیماران آزمایش می کند و سپس به سن ژرژ تزریق می کند. اتفاقی که بیماران زندانی را به سوی یک ‏شورش رهنمون می سازد. شورشی که در پایان زندانی و زندانبان را برای حفظ بقا مجبور به همکاری می کند…‏

چرا باید دید؟

مارک کارو برای سینما دوستان و آشنایان با سینمای فرانسه نامی آشناست. همکاری او با ژان پی یر ژونه سبب این ‏آشنایی است. کارو متولد ۱۹۵۶ پاریس است و آشنایی اش با ژونه در سال ۱۹۷۴ در یک جشنواره سبب شده تا بعدها ‏دو فیلم بلند-اغذیه فروشی و شهر کودکان گمشده- و سه فیلم کوتاه با یکدیگر بسازند. دانته ۰۱ اولین فیلم بلند مستقل او ‏محسوب می شود که آن را با هزینه ای معادل ۸ میلیون یورو ساخته است. کارو در کنار نوشتن و کارگردانی، ‏بازیگری، طراحی انیمیشن، تدوین و طراحی صحنه و لباس نیز می کند و برای اغذیه فروشی نامزد نخل طلای ‏جشنواره کن بوده است. ‏

دانته ۰۱ با وجود ظاهر غلط اندازی که آن را مشابه فیلم های اقتباس شده از داستان های مصور می کند و این امر به ‏دلیل سابقه کاری کارو پذیرفتنی است، اثری هوشمندانه و سیاه است که کارو برای غنای آن از عناصر دینی-مانند نام ‏ها- و فلسفی سود برده است. اما در جهت ساختار تمامی هم و غم خود را مصروف خلق اتمسفری کلاستروفوبیک کرده ‏است. این امر سبب می شود تا کسانی که به دنبال هیجان های تکانشی معمول در این فیلم ها هستند، خیلی زود ‏سرخورده شوند. حتی زمانی که در سکانس پایانی سزار در ماموریت کلیشه ای اش شکست می خورد، بیننده خو کرده ‏به قرارداده ها عصیان می کند و توقعات خود را از فیلمی با مایه های ‏Alien‏ برباد رفته می بیند. اما برای بیننده سمج و ‏با حوصله فیلم جدا از مضامین دینی و فلسفی پیچیده(هر چه باشد سن ژرژ یک منجی پست مدرن و عیسی صفت مانند ‏نیو در ماتریکس است، گیرم با دیالوگ های کمتر)، یک اثر روانشناختی با مایه های علمی تخیلی است که خود را بیش ‏از حد جدی می گیرد. اطمینان دارم هیچ کس بعد از تماشای این فیلم با خیال راحت به حرف های دانشمندان در زمینه ‏نانوتکنولوژی گوش نخواهد داد. چشم اندازی که کارو از این تکنولوزی ترسیم می کند، اهریمنی است. ‏

فیلم پر از نشانه هایی از کارهای پیشین کارو است از آدم های کچل تا حال و هوایی پادآرمان شهری، اما فاقد طنز و ‏حس و حالی است که مثلاً شهر بچه های گمشده داشت و اینجاست که فقدان ژونه به شدت رخ می نمایاند. امید که در فیلم ‏بعدی این استقلال به نتایج بهتری منجر شود. تا آن روز دوستداران سینمای علمی تخیلی و کارو می توانند به همین یکی ‏قناعت کنند! ‏

ژانر: علمی تخیلی، مهیج. ‏

misterlonely.jpg

تک و تنها‎‎‏ ‏Mister Lonely

کارگردان: هارمونی کورین. فیلمنامه: آوری کورین، هارمونی کورین. موسیقی: جیسون اسپیسمن، ‏The Sun City ‎Girls‏. مدیر فیلمبرداری: مارسل زایسکایند. تدوین: والادیس اسکارسدوتیر، پل زوکر. طراح صحنه: ریچارد کمپلینگ. ‏بازیگران: دیه گو لونا[مایکل جکسون]، سامانتا مورتون[مریلین مونرو]، دنیس لوانت[چارلی چاپلین]، ورنر ‏هرتزوگ[پدر اومبریلو]، جیمز فاکس[پاپ]، ملیشا مورگان[مدونا]، آنیتا پالنبرگ[ملکه انگلستان]، جیسون پنیکاک[سامی ‏دیویس جونیور]، اسمه کرید میلز[شرلی تمپل]، جوزف مورگان[جیمز دین]، ریچارد استرنج[آبراهام لینکلن]. ۱۱۲ ‏دقیقه. محصول ۲۰۰۷ انگلستان، فرانسه، ایرلند، آمریکا. ‏

مرد آمریکایی تنها و جوانی که خود را به شکل مایکل جکسون در آورده و با رقصیدن در خیابان های پاریس روزگار ‏می گذرند، هنگام اجرای نمایشی برای سالمندان با زنی برخورد می کند که خود را چون مریلین مونرو آراسته است. ‏زیبایی فرشته وار این زن او را مجذوب خود می کند و باب آشنایی با وی را می گشاید. مریلین به وی می گوید که خانه ‏ای بزرگ در کوهستان دارد که شوهرش بدل چارلی چاپلین و دخترشان بدل شرلی تمپل در آنجا انتظار وی را می ‏کشند. او از مایکل دعوت می کند تا همراه وی به آنجا برود، جایی که همه بدل افراد مشهورند و کسی پیر نمی شود. ‏مایکل در آنجا با بدل پاپ، ملکه، سه کله پوک، جیمز دین، مدونا و ..آشنا می شود. آنان در حال ساخت تماشاخانه ای ‏هستند تا در آن نمایشی اجرا کنند و امیدوارند همه مردم دنیا به دیدن آن بیایند. اما به زودی واقعیت های تلخ همه این ‏رویاهای شیرین را بر هم می ریزد…‏

چرا باید دید؟

هارمونی کورین متولد ۱۹۷۳ بولیناس کالیفرنیاست. پدرش مستندساز است و برای شبکه ‏PBS‏ در جورجیا کار می کند. ‏هارمونی در نشویل بزرگ شده و در ۱۹ سالگی فیلمنامه فیلم ستایش شده برو بچه ها را برای لری کلارک نوشته است. ‏شیفته موسیقی است و ترانه ‏Harm of Will‏ را برای بیورک سروده است. اولین فیلمش را در ۱۹۹۷ با نام ‏Gummo‏ ‏ساخت که برنده جایزه فیپرشی جشنواره ونیز و جوایزی از جشنواره های روتردام و گاتام شد. ‏Gummo‏ علاقه کورین ‏را به ساختارهای تجربی نشان داد، چیزی که در سومین فیلمش ‏Julien Donkey-Boy‏ با ارادتش به نهضت دوگما ‏تثبیت شد. ‏Julien Donkey-Boy‏ که ششمین فیلم نهضت دوگما محسوب می شود، در جشنواره گیخون به شدت مورد ‏استقبال قرار گرفت و جوایزی هم کسب کرد. اما کورین در طول چند سال گذشته جز ساخت یک سریال و یک فیل ‏تلویزیونی و فیلم ویدیویی ‏Corporate Ghost‎‏ فعالیت شاخص دیگری از خود بروز نداد. ‏Mister Lonely‏ یا تک و ‏تنها سومین فیلم بلند اوست که فیلمنامه آن را با همکاری برادرش نوشته است. فیلم های او به ندرت پیرنگ خطی دارند ‏و اغلب مجموعه ای از وقایع را تشکیل می دهند که معانی سمبلیک و گاه استعاری دارند. ‏

کسی که می خواهد کورین را با این فیلم بشناسد، باید خود را آماده دیدن فیلمی به شدت غیر معمول کند. داستانی با آدم ‏هایی غیر عادی که شیفته شمایل های دنیای نمایش هستند و خود را به شکل آنها در آورده اند-در ایران هم یک چارلی ‏داریم-و بهتر بگویم در آنها مستحیل شده اند. اما قصه ای که این افراد را به هم متصل می کند در کنار داستان موازی ‏راهبه هایی که یکی از آنها بعد از سقوط از هواپیما صحیح و سالم به روی زمین فرود می آید، دست کمی از پیچیده ‏ترین قصه های سورئالیستی امثال بونوئل یا دالی ندارد. البته فاقد اصالت و عمق و حتی سرزندگی آنهاست، ولی بیایید ‏کمی انصاف به خرج بدهیم. چه کسی در آمریکای امروز حاضر است ده میلیون دلار را به پای چنین فیلمی بریزد که ‏بی تردید در گیشه قادر به بازگرداندن سرمایه اش نیست؟ ان هم فیلمی که تمامی اسطوره های هالیوودی را بی محابا ‏زیر تیغ بنشاند؟

تک و تنها که حاشیه صوتی زیبایی آن را همراهی می کند نگاهی غریب به زندگی درونی افراد مشهور است، می شود ‏آن را نگاهی وسواسی و خیال پرستانه نام داد که گذشته و حال را به هم پیوند می دهد تا به پشت این اسطوره ها نقب ‏بزند. تصور کنید که واقعاً چارلی چاپلین که در زندگی واقعی اش زن بازی قهار بود و رسوایی های زیادی را تجربه ‏کرد با مریلین مونرو ازدواج می کرد یا مریلین بر خلاف آنچه شهرت دارد همچون زنی که در این فیلم تصویر می شود ‏موجودی غمگین ولی باهوش بود؟ یا آبراهام لینکلن، پاپ و ملکه افرادی مانند آنچه در این فیلم دیده می شوند بودند؟

با این حال کرونین به رغم استفاده از بازیگرانی مناسب-مانند دیه گو لونا بازیگر فیلم مادر تو را هم …- حرف های پر ‏معنی زیادی برای گفتن ندارد. تنها واجد حال و هوایی رویاگونه است که آن را دیدنی، اما گاه خسته کننده هم می کند. ‏کرونین با فیلم های کم هزینه تر و کوچک ترش ثابت کرده بود که قدرت شوکه کردن تماشاگر را دارد، پس بهتر است ‏به سراغ همان فیلم های کوچک تر، کم خرج تر ولی منسجم تر بازگردد!‏

ژانر: کمدی، درام. ‏

‏ ‏

hvidnat.jpg

شب های سپید‎‎‏ ‏Hvid nat

کارگردان: یانیک یوهانسن. فیلمنامه: آندرس توماس ینسن، یانیک یوهانسن. موسیقی: ینس اونماک، نیکلای نورلوند. ‏مدیر فیلمبرداری: ینس ماسبول. تدوین: پر ک. ک. کیرکه گارد. طراح صحنه: شارلوت بک. بازیگران: لارس ‏بریگمان[اولریک نیمان]، مورتن گرونوالد[یاکوب نیمان]، نیکلاس برو[برتل نیمان]، ریکه لوئیس آندرسون[کارینا ‏نیلسن]، آنه سوفی بیدر[کامیلا]. ۱۰۰ و ۹۶ و ۹۴ دقیقه. محصول ۲۰۰۷ دانمارک. نام دیگر: ‏White Night‏. برنده ‏جایزه بهترین بازیگر زن نقش مکمل/مورتن گرونوالد و نامزد جایزه بهترین بازیگر/لارس بریگمان-بهترین بازیگر ‏زن/ ریکه لوئیس آندرسون-بهترین فیلم و بهترین بازیگر نقش مکمل زن/ آنه سوفی بیدر از مراسم بودیل، برنده جایزه ‏بهترین بازیگر/ لارس بریگمان و نامزد جایزه بهترین بازیگر زن/ ریکه لوئیس آندرسون-بهترین فیلم-بهترین طراحی ‏صحنه-بهترین فیلمنامه اصیل و بهترین بازیگر نقش مکمل/مورتن گرونوالد از جشنواره رابرت، برتده جایزه بهترین ‏بازیگر مرد نقش مکمل/مورتن گرونوالد از مراسم زولو. ‏

اولریک نیمان معتاد به کار و مرفه، شبی به همراه همکارانش به یک بار می رود. درگیری لفظی او با مردی مست ‏منجر به نزاع مختصری شده و مرد مست بر اثر افتادن به زمین می میرد. اولریک از برادرش برتل که وکیل است ‏درخواست می کند تا وکالتش را بر عهده بگیرد. اما برتل به او می گوید که پدرش-صاحب دفتر حقوقی- کس دیگری ‏بهتر از او را به این کار گمارده است. اولریک خیلی سریع آزاد می شود، ولی زمانی که برای تشکر به منزل پدرش می ‏رود با برخورد سرد او و اشاره اش به خانواده مرد متوفی روبرو می شود. اولریک به سراغ همسر و دو فرزند مرد ‏متوفی می رود و بعد از مشاهده وضعیت نابسامان آنها خانه ای ویلایی را که تازه خریده بود، به آنها واگذار می کند. این ‏کار او از سوی برتل و همسر اولریک با روی خوش پذیرفته نمی شود. به زودی رابطه سرد بین اولریک و همسرش ‏نیز باعث می شود که آن دو از هم جدا شوند و همزمان اولریک کارش را نیز از دست بدهد. اولریک که مجبور شده ‏آپارتمانش را نیز بعد از طلاق به همسر سابقش واگذار کند، پریشان و بیخانمان در هتلی اتاق می گیرد و روزها را به ‏خوردن مشروب و شب ها را به پرسه زدن در اطراف خانه ای که به همسر مرد متوفی بخشیده، سپری می کند. کاری ‏که سبب می شود زن به سراغ پدر اولریک برود…‏

چرا باید دید؟

شب های سپید یا شب های بی خوابی یکی از فیلم های شگفتی آفرین این هفته است. یک درام روانشناختی بسیار قوی ‏درباره مردی که به دنبال بخشیده شدن است. احساس گناه بر زندگی او سایه افکنده، معتاد به کار شده و این کار حتی ‏رابطه اش با همسرش را نیز کمرنگ ساخته است. سازنده این فیلم از شمالی ترین منطقه زمین می آید. ‏

یانیک یوهانسون متولد ۱۹۶۵ است. در اواخر دهه ۱۹۸۰ در مدرسه سینمایی پر هولست شروع به تحصیل نموده و ‏سپس با ساخت و تدوین فیلم های تلویزیونی و کوتاه به فیلمسازی روی آورده است. در طول دهه ۱۹۹۰ با ساخت فیلم ‏های داستانی کوتاه متعدد از جمله مرگ آرام موفق به دریافت جوایزی معتبر شد. اولین فیلم بلندش سرقت ‏رامبراند(۲۰۰۳) با توفیق تجاری نیز مواجه شد و جایزه بهترین بازیگر از جشنواره فیلم های نوآر ایتالیا را نیز به دست ‏آورد. فیلم دومش ظلمت در سال ۲۰۰۵ یک تریلر روانشناختی درباره تحقیقات مردی به نام یاکوب پیرامون مرگ ‏خواهرش در شب عروسی اش بود.‏

شب های سپید نیز یک مطالعه موردی درجه یک درباره گناه، احساس مسئولیت و وابستگی ها خانوادگی است. چنین ‏جمله ای می تواند خواننده را دچار این اشتباه کند که گویا با فیلمی بی حس و حال و کند یا حتی مستندگونه روبرو است. ‏اما بگذارید خیال تان را راحت کنم که کارگردان جوان فیلم، با چنان چیره دستی شخصیت هایش را پرداخته و به درام ‏میان آنها شکل می دهد که تنها از اساتید برجسته سینما ساخته است. به همین دلیل بیهوده نخواهد بود اگر فیلم را یک ‏تریلر روانشناختی بنامم. ‏

وقتی در آغاز فیلم با اولریک روبرو می شویم سردی او را خیلی راحت به فرهنگ و رفتار حاکم در این منطقه ارتباط ‏می دهیم، دلیل رفتار او و سعی بر بخشوده شدنش از سوی مرد مقتول را نیز به نوعی تلاش جهت نزدیک شدنش به زن ‏قلمداد می کنیم-چیزی که قصه را به کلیشه ای عذاب آور شبیه می کند- اما غافلگیری در پایان فیلم در انتظار ماست. او ‏بیشتر خواستار بخشیده شدن از سوی خواهری محبوب است که سال ها پیش ندانسته با دادن قرص های اکس باعث ‏مرگش شده و همین بر روابط او و تمامی اعضای خانواده اش سایه افکنده است. فقط برادرش برتل می کوشد میان او ‏پدر پلی برقرار کند، و موفق نمی شود. زمانی نیز که اولریک به دیدار پدر در آغاز فیلم می رود تنها جمله بنیادین پدر ‏اشاره به خانواده مرد مست است. اولریک ندانسته در این راه افراط می کند، شغل و همسر و هر چیز را که دارد می ‏بازد اما در پایان چیزی گران قیمت به دست می آورد. او توسط پدرش بخشیده می شود و به میان خانواده بازمی گردد. ‏یقیناً او در آینده موفق خواهد شد، چون از باری گران نجات یافته است. او رستگار شده، چیزی که اغلب ما نیازمند آن ‏هستیم. ‏

یوهانسون دقایق این سفر روحی و گذر از برزخ و اینکه چگونه یک مرگ حتی تصادفی می تواند زندگی های دیگر را ‏دگرگون سازد و حس گناه یا مسئولیت نهفته در فرد را بیدار کند را با استادی تمام روایت می کند. سینمای دانمارک در ‏کنار سوئد همواره پیشتاز این عرصه در خطه اسکاندیناوی بوده و شب های سپید یکی دیگر از تازه ترین دستاوردهای ‏آن است که باید ببیند!‏

ژانر: درام. ‏

underthesamemoon.jpg


زیر همان ماه‎‎‏ ‏La Misma luna

کارگردان: پاتریشیا ریجن. فیلمنامه: لیجیا ویلالوبوس. موسیقی: کارلو سیلیوتو. مدیر فیلمبرداری: چکو وارس. تدوین: ‏آلشکا فره رو. طراح صحنه: گلوریا کاراسکو، کارمن خیمه نز کاچو. بازیگران: آدریانو آلونسو[کارلیتوس]، کیت دل ‏کاستیلو[روزاریو]، یوجینو دربز[انریکه]، کارمن سالیناس[کارمن]، گابری پوراس[پاکو]، مایا زاپاتا[آلیسیا]، ماریا ‏روخو[رینا]، ماریا آلمادا[پادرینو]، یسه گارسیا[دیوید]، آمریکا فره را[مارتا]. ۱۰۶ دقیقه. محصول ۲۰۰۷ مکزیک، ‏آمریکا. نام دیگر: ‏Under the Same Moon‏. برنده جایزه ویژه بهترین فیلم اسپانیولی زبان از جشنواره آلما، برنده ‏جایزه هنرمند جوان برای بهترین فیلم و بهترین بازگر نقش اصلی/آدریانو آلونسو از جشنواره یانگ آرتیست. ‏

کارلیتوس ۹ ساله به همراه مادربزرگش در مکزیک زندگی می کند. چون مادرش روزاریو چهار سالی است که برای ‏کار به آمریکا رفته و در صدد است تا پس از کسب اجازه اقامت رسمی وی را نزد خود ببرد. روزاریو این دوری ‏طولانی را فقط به قصد ساختن زندگی بهتر برای پسرش تحمل می کند، و تنها با تماس های تلفنی هفتگی این درد را ‏تسکین می دهد. تا اینکه کارلیتوس مادربزرگش را از دست می دهد و برای فرار از دست مردی که خود را عمو و قیم ‏وی می خواند، مجبور به عبور قاچاق از مرز می شود. هدف کارلیتوس یافتن مادرش در لس آنجلس در کمتر از یک ‏هفته است، یعنی روز تماس هفتگی موعود که روزاریو به فقدان مادر و عبور غیر قانونی پسر از مرز پی خواهد برد…‏

چرا باید دید؟

دومین شگفتی این هفته متعلق به سینمای مستقل آمریکاست. زیر همان ماه مانند شب های سپید درباره بنیان خانواده ‏است، اما از زاویه ای دیگر به تلاش های دو عضو یک خانواده برای پیوستن به یکدیگر و در کنار اینها به معضل ‏بزرگ زمانه ما یعنی مهاجرت و اقامت غیر قانونی در کشوری دیگر می پردازد. سازنده این فیلم پاتریشیا ریجن خود ‏زاده گوادالاخارای مکزیک است. ده سال قبل به نیویورک رفت و از دانشگاه کلمبیا فارغ التحصیل شد. از سه سال پیش ‏نیز در لس آنجلس زندگی می کند. تاکون دو فیلم کوتاه با نام های مزرعه ذرت(۲۰۰۲) -برنده ۲۰ جایزه بین المللی- و ‏فیلم مستندعکس خانوادگی (۲۰۰۴)-برنده جایزه جشنواره سندنس- ساخته است. ‏

زیر همان ماه قصه خود را به شکل موازی تعریف می کند. از یک سو تلاش های مادر برای زندگی و کسب اجازه ‏اقامت در آمریکا از شرافتمندانه ترین راه ها که توام با رنج ها و تحقیرها و حق کشی های فراوان است و از دیگر سو ‏زندگی پر محنت کارلیتوس که مجبور می شود سفری پر خطر را برای پیوستن به مادر آغاز کند. هر دو نفر دارای ‏شخصیت هایی قدرتمند هستند. مادری که حتی با وجود عشق خالصانه ای که از سوی نگهبان مکزیکی تبار نثارش می ‏شود، حاضر نیست اقامت قانونی به شرط ازدواج را به دست بیاورد چون علاقه زیادی در خود نسبت به مرد نمی یابد. ‏و پسری که پشتکار و استقامت و عزت نفس را از وی به ارث برده، حاضر به انجام هر کار سختی است تا پول یا ‏خوراک و سرپناهی شایسته خویش دست و پا کند. همه اینها برای بودن با مادری است که بوسه اش از بوسه هر محبوبی ‏می تواند لذت بخش تر باشد و خنده اش از هر تبسم یار شیرین تر و اشک خوشحالی اش گران قیمت تر از هر مروارید ‏جهان…‏

اما ریجن هوشمندتر از اینهاست که به دام یک ملودرام قابل حدس و خوش بینانه بیفتد. اشاره های پشت سر هم او به ‏سختی های زندگی در مکزیک، تلاش برای عبور غیر قانونی از مرز، یافتن کار و جنگ و گریز با مامورین اداره ‏مهاجرت، احجاف و تبعیض های اعمال شده از سوی کارفرماها و …. فیلم را به یک مطالعه موردی درباره این پدیده ‏نیز تبدیل می کند. ‏

زیر همان ماه یک فیلم غنی احساسی با بازی های قدرتمند-مخصوصاً آدریانو آلونسو در پنجمین فیلمش-است که ‏کارگردانش قصه خود را با تانی و قاب هایی زیبا روایت می کند. وقتی به صحنه پایانی فیلم می رسیم و چراغ راهنمای ‏خیابان خبر از به هم پیوستن مادر و پسر می دهد، بی اختیار می خواهیم بلند شویم و کف بزنیم. این دستاورد در زمانه ‏ما کمتر نصیب هر کارگردانی می شود! تماشای فیلم را به شدت توصیه می کنم. ‏

ژانر: درام. ‏

quidpro.jpg

این به جای آن‏‎‎‏ ‏Quid Pro Quo

نویسنده و کارگردان: کارلوس بروکز. موسیقی: مارک مادرزباف. مدیر فیلمبرداری: مایکل مکداناف. تدوین: چارلز ‏آیرلند، لورن زوکرمن. طراح صحنه: روشل برلینر. بازیگران: نیک اشتال[ایزاک نات]، ورا فارمیگا[فیونا]، ایمی ‏مولینز[رینه]، ریچل بلیک[جنیس ماسلوایت]، جسیکا هکت[ادی]، جیکاب پیتز[هیو]، تشلی اتکینسون[کندی]. ۸۲ دقیقه. ‏محصول ۲۰۰۸ آمریکا. ‏

ایزاک نات گوینده رادیوی محلی نیویورک، بعد از سانحه اتومبیل در کودکی که منجر به فوت والدینش شده، روی ‏صندلی چرخدار می نشیند. دریافت ایمیلی ناشناس او را به محفلی راهنمایی می کند که مردها و زنان متعددی بدون ‏داشتن هیچ گونه معلولیت در حال تظاهر به آن و نشستن روی صندلی چرخدار هستند. بعد از حضوری ناموفق در این ‏محفل، تلفنی از سوی ارسال کننده ناشناس ایمیل او را به ملاقات حضوری فرا می خواند. ایزاک با زنی زیبا به نام فیونا ‏ملاقات می کند که به او پیشنهاد می کند در ازای دریافت داستان زندگی این اشخاص، قصه زندگی خود و ماجرای ‏معلولیتش را برای وی تعریف کند. این ماجرا کم کم به شکل گیری علاقه ای میان فیونا و ایزاک منجر می شود. فیونا ‏معتقد است که ایزاک هنوز قادر به راه رفتن است، در حالی که خود او در حسرت نشستن روی صندلی چرخدار زندگی ‏می کند…‏

چرا باید دید؟

این به جای آن اولین فیلم کارلوس بروکز است که نخستین بار در جشنواره سندنس به نمایش در آمد و بر خلاف تقسیم ‏بندی رایج می شود آن را نوعی فیلم کارآگاهی و رازآمیز نامید. چون بر اساس تعریف های بزرگان این نوع، بهترین ‏داستان کارآگاهی آن است که در پایان کارآگاه متوجه شود درباره خودش تحقیق می کرده. البته زن مرگباری هم وجود ‏دارد که راز و اروتیسم را در صندلی چرخدار یافته است(نوعی فتیشیسم). ‏

اگر فیلم تصادف کراننبرگ را دیده باشید با مضمون تکنوسکس آشنا هستید، اما این به جای آن که در نیمه اول خود بر ‏این تم تاکید دارد در میانه راه پیرنگ دیگری نیز بر خط اصلی داستان می افزاید. این فیونا بوده که در کودکی ندانسته ‏باعث ایجاد سانحه اتومبیل برای نات و خانواده اش شده و در طول زندگیش همواره از اینکه ایزاک اسیر صندلی ‏چرخدار بوده، زجر کشیده است. او خود را روحاً افلیج می داند و بر عکس ایزاک را واجد قدرت راه رفتن و تشخیص ‏او نوعی فلج عصبی است. تشخیصی که کم و بیش پر بیراه هم نیست و حتی اگر غلط باشد این امر از ارزش تلاش های ‏او برای کمک به ایزاک و در نهایت خودش-رسیدن به رستگاری-چیزی کم نمی کند. ‏

فیلم پوشیده از عناصر خاطره، رویا، هوس و احساس گناه است و به فلج جسمی و روحی می پردازد. چنین سوژه ای ‏برای اولین فیلم یک کارگردان اگر جسورانه نباشد، بیش از اندازه بزرگ است. اما بروکز موفق می شود کشتی خود را ‏سالم به ساحل برساند، هر چند در دقایقی سبب کسالت تماشاگر می شود. با این حال تصویری که از زندگی خصوص ‏افراد دارای معلولیت های جسمی توسط وی ارائه می شود به اندازه کافی جذاب و حتی در دقایقی آنقدر رمانتیک هست ‏تا دوستداران حادثه و هیجان را راضی کند!‏

ژانر: درام، مهیج. ‏

‏ ‏