نابرده رنج

ایمان وزان
ایمان وزان

از کودکی از زمانی که ذهن خامم تحت‌تأثیر ضرب‌المثل نابرده رنج گنج میسر نمی‌شود قرار گرفت، مشقت‌های زیادی در مسیرهای مختلف متحمل شد! از آن زمانی که پدرم با‌هزار التماس و لنگ زدن وسط خیابان و عر زدن توی خانه برایم یک آتاری دسته خلبانی خرید که فقط با آن هواپیما بازی می‌کردم تا وقتی‌که کامپیوتر دسته دوم پسر فلانی را برایم خرید(این پسر فلانی، همان است که از کودکی بابتش خیلی تو سری خوردید‌ها!)، تا من هم سری توی سرها در بیاورم! الان هم که بزرگ شده‌ام و بچه‌ام تقریبا وقت دامادیش است هنوز این مشقت‌ها را دارم تحمل می‌کنم (دامادی پسرم هم جزو همان مشقت‌هاست!). خوب یادم است آن زمان که کامپیوتردار شده بودیم هنوز نه این ترنت بود و نه اون ترنت تازه فیلترنت هم نبود! شما تصورش را بکنید! بعد از مدتی آمد و ما هم که کلا آویزان تکنولوژی بودیم، گفتیم کیه؟ و در را باز کردیم و هنوز هم اینجاست و قصد رفتن ندارد، کنگر خورده و لنگر انداخته! درست شبیه به بعضی از مسئولین که الان خوبیت ندارد اسمشان را بگویم! چه آن زمان‌هایی که پای خطوط اشغال اینترنت به انتظار شنیدن قیژ قیژ کردن صدای دل انگیز مودم می‌نشستم و چه حالا که با این خطوط بظاهر پرسرعتمان مثل این گداهای بدپیله هی صفحه را رفرش می‌کنیم تا شاید گوگل باز شود. آخر من از گوگل فقط برای فهمیدن وصل بودن اینترنتم استفاده می‌کنم! بعد از وصل شدن باز نوبت وی پی ان و ساکس و هزال کوفت زهل مال دیگلی می‌شود تا وصل شود (این قسمتش را دخترم گفت!). البته همه به اینها فیلترشکن می‌گویند ولی من می‌گویم چاه بازکن! تقریبا مهم‌ترین قسمتش همین قسمت چاه‌بازکنی است که عرض کردم وگرنه وصل بودن و نبودن اینترنت ارزش چندانی ندارد. حرکت سوم فیسبووووق است. آن هم که خودش مشقت اصلی است. مدت زمان طولانی زل می‌زنم به مانیتور تا لود شود. انگار فیلم اکشن دارم می‌بینم. آخر لود شدن اینترنتم خیلی هیجان دارد! اگر فرض بگذاریم که آن هم وصل شده باشد، تازه می‌رسد وقت لایک و کامنت و با اجازه شیر میکنم و این حرف‌ها که آن خودش دنیای دیگری است. این همان ماجرایی بود که باعث شکست کاری من شد، آخر من می‌خواستم مهندس کامپیوتر بشوم و یک سایت همسریابی راه بی‌اندازم!

خداوند مشقت‌های همه را از بین ببرد.
اصلا زندگی ما ایرانی‌ها پیوند محکمی با مشقت خورده است. مثلا خود من همین چند روز پیش ماشین دار شدم به لطف ارزان کردن خودروهایی که مسئولان عزیز قول داده بودند. اصلا آن‌قدر ارزان بود که نگوووو!!! نمی‌دانم بالاخره یا پایین خره، ولی به هرحال یک خری این وسط بود که من هم سری تو سرها در آوردم و پز دادم که یک ماشین  خریدم. خودم بهش می‌گفتم گوریل انگوری ولی بقیه پراید صدایش می‌کردند. نه پلاک داشت نه بنزین. اول که پلاک نداشت. صبر کردم تا پلاکش بیاید. بعد که پلاکش آمد، بنزین نداشت! رفتم بنزین زدم. هنوز چهل پنجاه کیلومتری راه نرفته بودم که ماشین شروع کرد به قل‌قل کردن. نگو بنزین‌ها آبدار بوده. گفتم اتفاق است دیگر، می‌افتد. بعد از آن آسم هم گرفتم، نگو بنزین‌ها آلوده هم بوده! تا سر کوچه نرسیده بودم که لاستیکش هم ترکید! گفتند باید همه را عوض کنی و خارجی بخری! خلاصه سرتان را دستمال نبندم، شبش رفتم میهمانی که یک آقایی که بنده به او می‌گویم مستمند ولی دوستان، دزد صدایش می‌زدند آمد و ماشین من را دزدید.
به هرحال اتفاق است دیگر. حتما نیاز داشته است بنده خدا!
اینجا بود که شکست مالی خوردم و نتوانستم موسسه مالی اعتباری راه بی‌اندازم! قابل توجه دوست عزیز پلیسم!
مشقت چیز بدی نیست! ما را سنگ زیرین آسیاب می‌کند! فکرش را بکنید تا سنگ زیرین و سنگ رویین و استر و گندم نباشند که آردی درست نمی‌شود! فقط نمی‌دانم آن آرد به چه کسی می‌رسد که به ما نمی‌رسد! خوب که نگاه کنی، مشقت برای همه‌مان به وفور هست، نباید حرص زد!
الان هم که دارم این مطلب را برایتان می‌نویسم زیر یکی از همان پل‌هایی که محل استراحت موش‌های تپل‌مپلی تهرانی هست دراز کشیده‌ام. آخر منزلم تحت عنوان عدم توانمندی در انتخاب جایگاه و محله مناسب و نرسیدن شیلنگ آتش‌نشانی مورد حریق قرار گرفت و کباب شد. ولی قسمت خوبش این‌جا بود که زنم هم آن‌جا بود! نمی‌شود به آتش‌نشانی ایراد گرفت، خوب شیلنگ که مال خودشان نیست. وقتی قرار بود رئیسشان رأی بیاورد قول داد شیلنگ را بلندتر می‌کنیم ولی بعدش زود فراموش کرد!
دیگر ملالی نیست جز بودن شما مسئولان عزیز اینجا! بفرمایید در کنار هم یک موش و گربه بازی شرطی بزنیم اینجا!
با تشکر! یک شهروند خسته، این‌جا زیرپل شهرداری!

منبع: شهروند، ۲۲ شهریور