یکی از کارگردانان پرتجربه تئاتر ایران و دبیر جشنواره دو سال گذشته تئاتر فجر بوده است. هنر روز در ششمین روز جشنواره گفتگویی مفصلی درمورد جشنواره 23و25 ودوران ریاست فرهاد مهندس پور درشورای نظارت وارزشیابی برتئاتر انجام داده است.
حرف های فرهاد مهندس پور
تئاترما مستقل نیست
آقای مهندس پور نظرتان را درمورد جریان غیررقابتی بودن این دوره از جشنواره فجر برایمان بگوئید؟
همانطور که میدانید در سالهای بعد از انقلاب، بین دهههای شصت، هفتاد و هشتاد که در آن به سر میبریم، تفاوتهایی وجود دارد. اگر به جشنوارههای دورههای قبل توجه کنید میبینید که جشنوارههای امروز با جشنوارههای دهه شصت و هفتاد تفاوتهای بسیاری دارد. در آن زمانها هم به همین صورت اتفاقاتی رخ میداد. به خاطر دارم سالهای اولیهای که جشنواره در حال برگزاری بود، بیشتر به این فکر میکردند که چگونه بین هنرمندان رغبت ایجاد کنند تا در جشنواره حضور پیدا کنند. در واقع ایجاد یک نوع رابطه مسالمتآمیز بین خانواده تئاتر که مقدار زیادی از آن از دست رفته بود. سال63 زمانیکه من دانشجو بودم حتی کتاب کافی برای مطالعه وجود نداشت ولی الان کتابها و نمایشنامههای بسیاری چه ترجمه و تالیف در این زمینه وجود دارد. البته نمایشنامههایی ترجمه شده بود ولی کتابهایی در زمینههای تئوریک و تاریخ تئاتر وجود نداشت. به نظر من انتخاب رقابت و مسابقه برای جشنواره در آن زمان برای تهییج کار بسیار درستی بود. در تئاتر امروز این انگیزه بسیار کوچک است. چرا که تئاتر کار بزرگتری انجام میدهد. این مناسبات و شرایط اجتماعی برای تئاتر، مناسباتی است که تازهتر، متنوعتر و پیچیدهتر است. اگر به تئاترهای امروز نگاه کنید، متوجه میشوید تنوعی که در آنها وجود دارد بسیار بیشتر از تئاتر سالهای قبل و قبلتر از آن است، تئاتر از سالها قبل هر چه جلوتر آمده متنوعتر و چشمگیرتر شده است. اینها نتیجه نیروهای جدیدی است که تازه وارد تئاتر شدهاند، که همواره ناشی از تحصیلکردهها و دانشکدههایی است که در این رشته فعالیت میکنند. به نظر من، امروز انگیزه برای ایجاد هیجان از بین رفته است. امروز دیگر این رقابتی بودن جشنواره چقدر بیارزش شده و باعث میشود جشنواره به یک جشنواره جهان سومی تبدیل شود که از شأن تئاتر ما هم به دور است.خیلی از حرفهایهای تئاتر از اینکه در بخش مسابقه شرکت کنند، اجتناب میکردند. بنابراین جشنواره به بخش مسابقه و غیرمسابقه تبدیل شده بود و در بخش غیر مسابقه هم هر کسی را نمیپذیرفت در حالی که خیلیها علاقه داشتند به این بخش وارد شوند. به یاد دارم که سال گذشته و سال قبلتر از آن، تعداد زیادی علاقمند بودند که کارشان در بخش غیرمسابقه اجرا شود. برای اینکه بخش خارج از مسابقه صاحب نوعی پرستیژ شده بود. در حالیکه تئاتر شهرستان همچنان علاقمند بود که در بخش مسابقه شرکت کند. همه اینها مواردی بود که میتوانست بسیار زودتر جشنواره را غیررقابتی کند. از طرف دیگر نتیجه رقابتی بودن جشنواره چه بوده است؟! جز اینکه به داوران برای داوریشان بد و بیراه گفته شده با اینکه در این قسمت اشتباه کردهاند، در آن قسمت بازی خوب نبوده و …. در واقع بین ما بعد از جشنواره اختلاف نظر ایجاد میشد. به نظر من همین روابط منفی و اختلاف نظرها دون شان تئاتر است. ما در وضعیت کاملاً متفاوتی نسبت به آن دوران به سرمیبریم.
همانطور که گفتید این ذهنیت بخصوص بین بچههای شهرستان وجود دارد. در سالهای گذشته حس رقابت باعث میشد که بیشتر ترغیب شوند تا در جشنواره شرکت کنند. حتی بسیاری از جوانان رقابت جلو میآمدند. آیا فکر نمیکنید حذف رقابت جشنواره را از هیجان و اتفاقاتی که قرار است در آن رخ دهد، دور میکند؟
به نظر من گرچه کمی از هیجانات کاذب کم میکند ولی هیجانات تازهای ایجاد میکند. مثلاً فرض کنید گروههای شهرستانی که به جشنواره میآیند هر کدام یک میلیون تومان ورودی میگیرند. جمع اینها سی میلیون تومان میشود. ولی جمع جوایزی که در نظر گرفته میشد خیلی کمتر از این بود، فکر میکنم چیزی حدود یک دهم این مبلغ . در واقع تمام کسانی که سعی میکنند مراحل ورود به جشنواره را طی کنند، در واقع ورودشان به جشنواره مثل جایزه است و این امتیاز خوبی است. هنوز هم در جشنوارههای منطقهای این گرمی وجود داشته و همچنین این اشتیاق برای گروههای شهرستانی نیز وجود دارد. فرض کنید کارگردانی مثل آقای محمد رحمانیان در چند جشنواره جایزه گرفته است؟ یا امثال حامد محمدطاهری، آتیلا پسیانی، قطبالدین صادقی، اصغر دشتی و… کدامیک در جشنواره شرکت کردهاند و آن جایزه باعث تشویق آنان شده است؟ البته نمیگویم جایزه باعث تشویق نمیشود یا نمیشده. ولی وقتی گروهها کارهای همدیگر را میبینید روی یکدیگر تاثیر میگذارند. در واقع رقابتی که ایجاد میشود در پیشتاز بودن برای ایجاد ارتباطات نوین در صحنه است. رقابت را گفتوگوی جدیتر نمایشها و گروهها با هم ایجاد میکند. یعنی شرایطی که تئاتر به وجود میآورد. زحمت دو چندانی که تئاتر ما میکشد به این صورت است که یک جور خودزایی از درون خودش ایجاد میکند. به نظر من این خیلی خوب است که رقابت در عرصه دیگری اتفاق میافتد. اصراری که من در ماههای اخیر برای عملی شدن طرح استقرار گروهها داشتم، برای این بود که رقابت شکل عینیتری را ایجاد کند. اینکه یک گروه بگوید: من میتوانم در این مدت در سال که در اختیار دارم کارهایی تولید کنم و ما او را برای کار، آزاد بگذاریم تا بتواند برای خودش منبع درآمد کسب کند و تماشاگر را در زمان طولانیتری برای خود حفظ کند. اما متاسفانه این اتفاق نیفتاد. امیدوارم بعد از جشنواره بتوان این حرکت را اجرا کرد. حالا دیگر در وضعیتی نیستیم که دادن چند سکه بتواند به ما کمکی کند
این در حالی است که بازخوانی و بازبینی نوعی رقابت ناخواسته را ایجاد کرده است. به هر حال متنهایی در بازخوانی انتخاب شدند و در بازبینی هم همین اتفاق افتاد. یعنی رقابت فقط در جشنواره وجود ندارد و تا قبل از جشنواره این رقابت وجود داشته است.
بله متاسفانه به خاطر محدودیت این مسئله وجود دارد. مسائلی که شما مطرح کردید خیلی زیباست ولی ما نمیتوانستیم پیش زمینه جشنواره را کنار بگذاریم و نگاه دیگری به جشنواره داشته باشیم. متاسفانه برای تصمیم گیری در مورد تئاتر فقط یک مرکز وجود دارد. حتماً باید چند مرکز وجود داشته باشد. یکی از مشکلات تئاتر کشور ما تمرکز تصمیم گیری است. تعدد مراکز، ایجاد تنوع، آزادی و اختیار را بیشتر میکند. تئاتر ما در حال حاضر مستقل نیست و این فاجعه است. اینقدر تلخ است که فکر نمیکنم تا سالهای سال تلخی آن از کام تئاتر بیرون برود. تا روزی که تئاتر مستقل نشود و نتواند خودش تصمیم بگیرد، همین روند ادامه دارد. تولید تئاتر همچنان زیر چتر مستقیم حمایت دولت اتفاق میافتد و این مسئله خیلی گوارا نیست. ما تا سالهای سال همچنان لنگان لنگان تئاتر تولید میکنیم. انگار برای تولید تئاتر به دولت مدیون هستیم. مراکزی که قبل از انقلاب برای تئاتر تصمیم میگرفتند و برای آن بودجه میگذاشتند، مراکز متعددتری بودند. مثلاً کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان، برای خودش مرکز مستقلی بود که تصمیم میگرفت، کار تولید میکرد و دیدگاههای خودش را داشت و در مقابل آن اداره فرهنگ و هنر وجود داشت که آن اداره هم سلیقه خاص خودش را داشت که به نوعی تئاتر کلاسیک و دانشگاهی علاقه داشت. همچنین کارگاه نمایش را داشتیم که روی تئاتر آوانگارد کار میکرد و در عین حال تئاتر تلویزیونی داشتیم که یک جور تئاتر مردمی و عام بود. در کنار آن تئاتر لالهزار را هم داشتیم. تئاتر لالهزار هم تئاتر مردمی بود که کاملاً مستقل عمل میکرد و از هیچ گونه حمایت نیز برخوردار نبود. در واقع این تئاتر هیچگاه تحت حمایت دولت نبود. الان این تئاترها کجا هستند؟ هیچ کدام از آنها وجود ندارند. در حال حاضر یک مرکز هنرهای نمایشی داریم و یک حوزه هنری که کمی در تئاتر فعالیت دارد و یا به عبارت دیگر شمعی است که سوسو میزند. بعد از انقلاب فکر کردند که اگر یک مرکز واحد وجود داشته باشد که برای تئاتر تصمیم بگیرد به رشد و توسعه تئاتر کمک میکند. به نظرم تا چند سالی هم این اتفاق خوب بوده است. به هر حال از جایی باید شروع میشده و کار را جلو میبرده و آرام آرام توسعه پیدا میکرد. ولی این اتفاق نیفتاد. ما الان در تهران حدود صد و چند گروه تئاتر داریم. حتی ما آنقدر آدم برای پاسخگویی به این گروهها نداریم. به نظر من ماجرای استقلال تئاتر از نان شب برای تئاتر واجبتر است اما این موضوع با وجود مشکلات دیگر به تعویق انداخته شده و ما مدام گفتهایم که بعد به آن فکر میکنیم ولی فکر نمیکنم بعدی وجود داشته باشد. ما جایی را میکوبیم و همینطور در گودی فرو میرویم و اصلاً جلو نمیرویم. گاهی اوقات در کارهایی که تولید میشوند شاهد نمایشهایی هستیم که به طرز شگفتآوری خوب هستند ولی ادامه پیدا نمیکنند. در خیلی از تصمیماتی که گرفته میشود و یا تصمیمات کوتاه مدتی که گرفته میشود چه چیزی جریان پیدا میکند؟! آیا یک گروه، تئوری و یک ایده اجرایی میتواند جریان پیدا کند؟! به نظرم این مسئله خیلی بعید است. بنابراین فکر میکنم در این ماجرا نوعی عملکرد غیر حرفهای توسعه پیدا کرده است. چه کسی زودتر میتواند کارش را راه بیندازد؟ چه کسی میتواند زودتر توافقاتش را با مرکز انجام دهد؟ هر کس بهتر این توافقات را انجام دهد کارش اجرا میشود. ولی کجای دنیا این کار انجام میشود؟
فکر میکنم چیزی که شما میگویید درست چیزی است که تحت عنوان سازمان تئاتر اتفاق میافتد. یکی از پیشنهادات شوراهایی که برای تدوین سند ملی تئاتر کار میکنند، تشکیل سازمان تئاتر است و آن سازمان هم به نوعی کار متمرکز کردن فعالیتهای تئاتری را انجام میدهد اما این موضوعی که شما مطرح میکنید با سازمان تئاتر مغایرت دارد.
آن سازمان، یعنی قویتری کردن مرکز هنرهای نمایشی، هیچ اشکالی بوجود نمیآید اگر مرکز هنرهای نمایشی قویتر شود ولی باید تعدد مراکز تصمیمگیری بیشتر شود. یعنی اینکه چرا باید یک شورای پنج نفری یک نمایشنامه را بخوانند و در مورد آن نظر بدهند در صورتیکه 35 تن میتوانند تصمیم بگیرند. چرا آقای سمندریان در نامهاش اینقدر ناراحت است با اینکه رأیی که داد همان اعلام شده است. احساس او این است که یک رأی در هشت رأی گم شده و این احساسی است که همان هشت نفر دیگر هم میتوانند داشته باشند. این مسئله واقعی است. اگر مرکز دیگری هم وجود داشت و گروههای دیگری جدا از هم تصمیم میگرفتند، حتماً این صحبتها پیش نمیآمد. بجای این حرف و حدیث توانستیم تصمیمات جدیتر و متنوعتری برای تئاتر بگیریم.
به بازبینی و نامه اعتراض آمیز حمید سمندریان درسالهای پیش اشاره کردید امسال با وجود همه نارضایتی هایی که در بازبینی ها وجود داشت، هیچ جلسه ای مبنی بر توضیح هیأت بازبینی گذاشته نشد . با وجود این همه اعتراض فکر نمی کنید اگر جلسه توجیهی گذاشته می شد بهتر بود کارگردانان صحبت می کردند و کمی از این بار تنش ها کم می شد.
همانطور که شما می گویید اگر جلسه ای گذاشته می شد خیلی بهتر بود ولی من خیلی نمیتوانم در مورد این مسئله توضیح بدهم . من حرف نگفته زیاد دارم ولی نمی توانم حرف بزنم یعنی مواردی وجود دارد که گفتن آن برای هیچ کس خوب نیست . در صورتیکه من با گذاشتن جلسه موافقم و به نظرم راه حل خوبی است.
ذهنیتی که از حضور شما در مرکز هنرهای نمایشی وجود داشت بین تئاتری ها ، ذهنیت مثبتی نبود یعنی بیرون و پشت این درها همه فکر می کردند که شما در را بسته اید و خودتان تصمیم می گیرید و تصمیمات شما به شورای تئاتر شهر تحمیل می شود . با این ذهنیت احساس می شد که علت بخشی از مشکلات در تئاتر ایران شما بودهاید . بغرنج بودن این مسائل ، پاسخ نگفتن ها و … همه اینها ناشی از این بود که شما یک سیاست یکطرفه و دیکتاتوری را پیش می بردید . می خواهم خودتان با توجه به صحبت های من عادلانه قضاوت کنید.
ضرب المثلی در فارسی داریم که می گوید : کسی که رفته زیر آب چه یک وجب ، و چه صد وجب . زمانیکه متوجه شدم در حال غرق شدن هستم با خودم گفتم که یک وجب و صد وجب بودن آن فرق چندانی ندارد . من ناچار شدم حرف ها را نشنوم . منظورم از این جمله آن حرف هایی بود که در این راستا عزم مرا سست می کرد . حقیقتی وجود دارد و آن این است که در مرکز هنرهای نمایشی اتفاقات و وضعیت تلخی وجود داشت، زخمهایی بود که هنوز باز نشده بود و من آن زخمها را باز کردم . می دانستم بعد از آن هم فحش نصیبم می شود ولی احساس بدی نداشتم . این اتفاقاً درست است . وقتی به کسی می گویی یک قسمتی از بدنت زخم است به او بر می خورد. من این کار را انجام دادم و به خیلی ها برخورد . این مسائل برخورنده هستند و طبیعی است که به خیلیها بربخورد . باید یک روزی این اتفاقات رخ دهد تا ما واقعیت را ببینم . بعنوان مثال ما جرای شیوه نامه و شفاف شدن دستمزدها مصداق این قضیه است . من تمام دستمزدهایی را که سالهای قبل گرفته شده بود را دیدم . اسم همه افراد از جمله خود من هم در فهرست بود . وقتی توجه کردم . دیدم که عده ای دستمزدهای بالایی می گیرند و عده ای هم به شکل ناروایی دستمزدهای پائینی می گیرند و هیچ وقت هم صدایشان در نیامده است . فقط برای شفاف شدن قضیه بود، در این حد که هر کس بداند چقدر دستمزد می گیرد . چرا باید پنهان کاری شود تا بعدها برای دعواهای بعدی زمینه ای ایجاد شود ؟ این مسئله به خیلی ها برخورد و گفتند که ما نمی خواستیم کسی بداند که چقدر دستمزد می گیریم واین خیلی تلخ بود . ولی باید این اتفاق می افتاد .
در زمینه های دیگر هم بنظرم آمد که فقط کمی نظم برقرار می شود، ولی از آنجایی که ما مدت ها بود که به یک مدل و ساختار عادت کرده بودیم، رو آوردن به یک مدل دیگر برایمان سخت بود . اینهایی که ناراحت هستند حق داشتند. بخاطر همین گاهی اوقات من صحبت هایی را نشنیده ام و به همه حق داده ام. ولی اینقدر حق دارند که بتوانند اعتراض کنند . این اتفاق تقصیر من نبود . حقیقتی وجود داشت که پنهان بود و فقط من آن را رو گذاشتم تا همه شاهد آن باشند . اگر پاسخی داده نشده به این علت بوده که واقعاً صلاح بر این نبوده که پاسخی داده شود . من چه چیزی را باید توضیح دهم ؟ توضیح دهم که کجا و چطور ایرادی وجود داشته ؟ این قضیه چه مشکلی را از ما حل می کرد ؟ فکر کنید نزدیک ۹۰ گروه بایستی نمایش اجرا می کردند . بعضی از این گروه ها دو تا سه سال در نوبت اجرا بودند حتی بعضی ها بارها بازبینی شده بودند و بارها برای آنها مجوز صادر شده بود . باید چه می کردیم ؟ فردی بود که می گفت من فقط چهارصد هزار تومان طلب دارم و دو سال است که به دنبال پولم هستم این را بپذیریم که هر وقت قرار است نظمی بوجود آید حتماً یک عده مخالفت می کنند . این کاملاً بدیهی است . همه فکر می کنند وقتی من بیایم چوب طلایی را می زنم و همه چیز بهبود پیدا می کند ولی چنین چیزی وجود نداشت .
با وجود یک میلیارد بدهی ، کارهایی که در نوبت بودند و امکانات محدودی که وجود دارد و … نظم دادن به کا ربسیار دشواربود. . من بشدت کراهت داشتم و هنوز هم دارم که بگویم نقص ها چه چیزهایی بوده است . ولی فقط سعی کردم آنچه را که امکان بهبود آن وجود دارد، برایش راه حلی بیابم . این را خالصانه می گویم که هرگز به مسکّن فکر نکردم . به نظرم آمد اگر راه حل کوچکی داده می شود باید عوارض دراز مدت آن هم دیده شود . این ماجرا که تمرینها منظم شود ، به اندازه محل های تمرین گروه انتخاب کنیم ، وتئاتر شهر نظم پیدا کند، همه اینها فقط ایده های من نبود . ایده های افراد دیگری مثل آقای پسیانی ، آقای راد ، دکتر نشان و … هم بود ولی من با جدیت بیشتری جلو آمدم .
فکر نمی کنید تعداد این مخالفت ها خیلی زیاد شده بود . وقتی فردی کار را شروع می کرد ممکن بود یکی – دوتا یاده تا مخالف داشته باشد ولی وقتی در جامعه ۹۰ درصد افراد با کاری مخالف هستند و مخالفت های خود را به شکلهای مختلف از انصراف گرفته تانامه های سرگشاده و دیگران ابراز می کنند ، فکرنمی کنید کمی باید در تصمیم گیریها و کارهایی که انجام می شد تأمل بیشتری کرد؟
من به کارم اطمینان داشتم . نمی خواهم خود م راتبرئه کنم ولی چند اتفاق باهم رخ داد که باعث شد این زمینه پیش بیاید. من هیچ وقت فکر نمی کردم که وضع اینقدر بد شود و اینقدر مخالفت به وجود آید . این قضیه برایم خیلی روشن بود ولی بعد مسائلی پیش آمد . آنهایی که مخالف نیستند هم هیچ نمی گویند و این هم واقعی است . آنها می گویند یک نفر وسط افتاده پس هر بلایی میخواهیم سرش بیاوریم . من این را خیلی خوب متوجه هستم و از اطرافیان ، دوستان نزدیک و مخالف و موافق میشنوم .
متاسفم عدهای پیدا می شوند که پرخاش می کنند و عده دیگری در مورد پرخاشی که صورت گرفته حرف می زنند، اما هیچ کس در مورد ایده ها حرف نمی زند . شما به من بگوئید چند نقد ، چند حرف حسابی و چند نوشته در مورد اتفاقاتی که رخ داده نوشته شد؟ آیا غیر از این است که وقتی دیدند منافع شخصی آنها به خطر افتاد و پرخاش کردند ؟ آنهایی که موافق هستند و فکر می کنند کارها درست است خاموش می مانند این تقدیر من است و نمی توان کاری کرد .من با دست بسته کار میکردم، چشمم کور، دندم نرم.
نکته دوم این است که وقتی برای یک کار کوچک ، فرض کنید یک خطای کوچک ، همه فحش های عالم را به یک نفر می دهید ؛ زمانیکه خطای بزرگی انجام شود دیگر فحش ها تمام شده است و به کار نمیآید. ما الان در این وضعیت هستیم . اگرمن دوباره خطا کنم دیگر کسی به من فحش نمی دهد . برای اینکه اینقدر فحش و ناسزاهای بزرگ داده شده که دیگر جای فحش باقی نمانده است . این نشان دهنده این مسئله است که دیدگاه وجود نداشته، یعنی به اندازه خطایی که مرتکب شدهام ، پاسخ دریافت نکردهام و با من حرف زده نشده است . به من پرخاش شده، تهدید شدهام ، دشنام شنیده ام ولی حرف حسابی خیلی کم شنیده ام . به من گفته شد که مواظب باش! ولی اینکه کسی به من بگوید این عمل به این نتیجه میرسد و زمینه تاریخی آن این است و… بیش نیامد. اگر من مرتکب اشتباه شدهام و میشوم به من بگوئید.
یعنی شما بر این باور هستید که منتقدی وجود نداشته که به شما بگویید: آقای مهندسپور به این دلایل کار اشتباهی انجام میدهید؟
بله. فرض کنید من رانندهای هستم، در حال رانندگی . این ماشین نمیتواند متوقف شود. ماشین راه افتاده و میرود و این واقعیت است. یک نفر باید پشت فرمان این ماشین مینشست و آن را میبرد. حال به جای اینکه به این راننده بگوییم کدام مسیر بهتر است، به او فحش میدهیم.
فکر میکنید خودتان این زمینه را فراهم کردهاید؟
من نمیتوانم زمینه همه چیز را فراهم کنم. من نمیتوانم هم کار کنم و هم با این افراد صحبت کنم، نامه بنویسم و بگویم به من فکر کنید! این امکان وجود نداشت. روزهای اولی که آمادگی نداشتم به سرعت خسته میشدم ولی الان خسته نمیشوم و این نشان دهنده این است که به قولی پوستم کلفت شده است. ولی از همان روزهای اول متوجه شدم که باید نگران باشم و نگرانی من به این خاطر بود که حالا اگر خطایی کنم هیچ کس به من گوشزد نمیکند. بعد متوجه شدم چه بسا با افرادی که قبل از من بودهاند، هم اینگونه برخورد شده است. نکند ما برای آدمهایی که بعد از این میآیند هم همین کار را انجام دهیم و با آنها هم همینگونه برخورد شود. فقط به آنها پشت کنیم و یا زمانیکه عصبانی هستیم با آنها صحبت کنیم. من خیلی دوست داشتم در مورد این موضوع صحبت میشد چون هیچ کس و در هیچ کجا صحبت نکرد. من بیصبرانه از کسی که دلایل این کار را به من بگوید استقبال میکنم.
زمانی میشود کسی جلوی شما بنشیند و عصبانی نشود و صحبت کند که پاسخ تعدادی از سوالاتش را گرفته باشد و ابهامات برای او برطرف شده باشد. وقتی چیزهایی را میبیند و هیچ پاسخی به او داده نمیشود فکر میکنید یک فرد عادی در این شرایط جز عصبانیت چه کاری میتواند انجام دهد؟
اگر شما تعداد مصاحبههایی که من داشتهام را ببینید متوجه میشوید زیاد نبودهاند. این را به صراحت میگویم که مطبوعات به من پشت کرده است و این خدمتی بود که مطبوعات به من کرد. من نمیخواهم بگویم کار درستی انجام دادهام ولی کار کردهام. من به صورت پراکنده میشنیدم ولی چطور میتوانستم به این خیل پراکنده پاسخ بدهم. در عوض مقاله نوشتم و فکر کردم به صورت تئوریک به موضوعاتی که مطرح هستند بپردازم ولی دیده نشد. کافی بود که بگویم قرار است در تئاتر شهر امروز یک میز به جای قرمز آبی شود، همه عکس العمل نشان میدادند. ولی وقتی به بنیانهای تئوریکی که باید انجام میدادیم میپرداختم کسی جواب نمیداد. انگار اصلاً خوانده نمیشد. من این را به حساب بیاعتمادی گذاشتم که از قبل وجود داشته و همچنان وجود دارد. این بیاعتمادی کاملاً درست است و باید آنرا درک کرد. زمینههای زیادی بوده که این بیاعتمادی را ایجاد کرده و به این سرعت هم رفع نمیشود. به نظر من اقدامات مثبت زیادی صورت گرفت ولی در مورد اقدامات مثبت حرف حساب، حتی نقد نوشته نشد. مثلاً اعضای خانه تئاتر با من حرف زدند و من دلایل تصمیم گیریها را گفتم ولی آنها گفتند که ما فقط میخواهیم بیست کاردرجشنواره بیست وسوم اضافه شود و بعد که بیست کار اضافه شد گفتند که دیدید فشار آوردیم و بیست کار اضافه شد. اگر در بازبینی هم این اتفاق بیفتد باز هم فشار میآوریم. من با خودم گفتم این که حرف زدن نمیشود. ما فقط به هم فشار وارد میکنیم و نتیجه این فشار آوردن ایجاد اختلال، دلخوری و سوء تفاهم است. به نظر من مطبوعات در این زمینه خیلی میتوانست کمک کند تا این مسئله شفاف شود و از من علت خواسته شود. این پیش نیامد و من به مرور تبدیل به چرخندهای شدم که میزان روغن آن کم میشود و اصطکاک و حرارت آن بالا میرود. همینقدر که استقامت کردم کار بزرگی انجام دادهام. البته که انتقادها هم درست است.
شعار جشنواره “تئاتر برای همه” است. در تمام صحبتهایمان را هکارهایی برای برون رفت از وضعیت موجود برای تئاتریها ارائه شد. چقدر به مردمی که قرار است مخاطب تئاتر قرار بگیرند فکر شده و اصلاً چه زمان این شعار جشنواره تحقق مییابد؟
پیتر چکلوفسکی به نکته جالبی اشاره کرده، این که همیشه تئاتر در ایران، تئاتر برای همه بوده است. در جهان مدرن و تئاتر مدرن این طور نیست که بگوییم تئاتر برای همه است. ولی تئاتر برای همه چیزی است که ما به آن فکر میکنیم. باید به آن فکر کنیم به این معنی که چه کسی به دیدن نمایش ما میآید؟ نمیخواهم بگویم کسی به این فکر نمیکنید، بلکه حتماً افرادی هستند که به آن فکر میکنند. اما متاسفانه عدهای هستند که میگویند لازم نیست به مخاطب فکر کنیم چون قراردادی با مرکز هنرهای نمایشی بستهایم و پولمان را میگیریم. ما در قبال تماشاگر تعهدی نداریم. تئاتر این امکان را دارد که میتواند با طیف مختلف مخاطبان رابطه برقرار کند. برخی از گروههای تئاتری ما تماشاگر خاص خود را دارند. کسانی هستند که صاحب تماشاگر خودشان هستند ولی همه اینطور نیستند. این ادراکی است که همه گروهها باید به آن برسند. اما به نظر من فقط یک مرکز اداری نباید به تماشاگر فکر کند. اگر قرار است کسی به تماشاگر فکر کند این تئاتریهاهستند. متاسفانه استنباطی در جامعه وجود دارد که جامعه مسئول اخلاقی دارد، بنابراین ما نباید به اخلاق فکر کنیم. این فاجعهآمیز است. بسیاری از فسادهای اخلاقی که در جامعه روی میدهد به دلیل وجود همین دیدگاه است. در تئاتر هم نمونههای همین اتفاق میافتد. عدهای میگویند ما که مسئول تماشاگر، اخلاق و… نیستیم. این تفکر در جاهایی ممکن است درست باشد ولی در شرایط اجتماعی فعلی و نحوه تولید امروزی صحیح نیست.