گفت و گو

نویسنده

گفت و گو با کیومرث پوراحمد درباره مجموعه “پرانتز باز”

فعلا که بلاتکلیفم…

احمد طالبی نژاد

 

کیومرث پور احمد بعد از مدت ها دوباره به تلویزیون برگشته است. آن هم با سریالی که با سایر آثار قبلی اش کاملا متفاوت است و این تفاوت باعث اظهار نظرهای متناقضی شده. این گفت و گویی است درباره شرایط ساخت “پرانتز باز”…

 

خب، از کجا شروع کنیم؟

هر جور دوست داری

 

پس از اولش بگو. سریال “پرانتز باز” محصول چه شرایطی است؟

چند سال پیش، برادرم به من گفت یک سریال برایم می نویسی؟ گفتم نه، چون فکر کردم برادریمان ارزشمندتر است.

 

کدام یک از برادرها؟ ماشاءالله تعدادتان که خیلی زیاد است.

منوچهر را می گویم که از من بزرگتر است و به گردنم حق دارد. پای تئاتر و سینما را او به خانواده ما باز کرد. به هر حال، در یک شرایط عاطفی، قبول کردم. قرار شد 90 قسمت بنویسم که در یک مسافرخانه اتفاق می افتد. دیدم تنهایی نمی توانم. گروهی درست کردم از چند جوان علاقه مند و شروع کردیم و نوشتن شروع شد که یک سال طول کشید. بعد منوچهر گفت خودت کارگردانی کن که گفتم نه. این در فضای ذهنی من نیست. خودش تهیه کننده بود. ولی این “نه” را محکم نگفتم. بدبختی من این است که همیشه “نه” را محکم نمی گویم. او هم فکر کرده بود که راضی ام می کند و داده بود تلویزیون به عنوان نویسنده و کارگردان، کیومرث پوراحمد، ولی من نپذیرفتم و او هم یک کارگردان فنی تلویزیون را به عنوان کارگردان هنری پیشنهاد داده بود و یک بازیگر جوان که صاحب تئاتر گلریز است و به عنوان کمدین در تئاترهای عامه پسند، خیلی محبوب مردم است. فکر کنم اسمش بهزاد محمدی باشد که قرار بود نقش کارگر هتل یعنی همین نقش “حمزه” در پرانتز باز را بازی کند و ولش کرده بود که هر چه می خواهد بگوید. خلاصه شروع کردند و بیست و اندی اش را ساختند که گفتند دیگر نساز.

 

یعنی به لحاظ کیفی راضی نبودند؟

آره، حتی وقتی همان تعداد را پخش کردند، ساعتی پخش شد که بیننده زیادی نداشت. گذشت و گذشت تا اینکه روزی، یکی از دوستان تلویزیون از من طرح یک سریال را خواست. طرحی داشتم که به اتفاق اصغر عبداللهی برای سیزده قسمت نوشته شده بود. طرح را دادیم و برد تلویزیون و پس از مدتی گفتند رد شده. پیگیر شدم و فهمیدم که گفته اند از کجا که این طرح را تصویب کنیم بعد به جای خودش یک نفر دیگر کارگردانی کند که نتیجه بشود مثل کار قبلی. چون به اسم من تصویب شده بود ولی خب من کار نکردم. این را که شنیدم بهم برخورد و رفتم پیش مدیر شبکه یک و گفتم جریان چیست؟ گفت به شرطی که خودت کار کنی، تصویب می کنیم. به هر حال یک سال روی طرح مشترک با عبداللهی کار کردم برای 26 قسمت 50 تا 55 دقیقه ای. از اول هم گفتم که من “الف” می سازم ها. گفتند بله شما استادید و چه و چه. گفتم استاد، مستاد را ولش کنید، منظورم این است که با بودجه “الف” می سازم که بالاترین حد برآورد سریال سازی است. چون من نمی توانم روزی بیست دقیقه بگیرم. فوقش روزی پنج دقیق کار مفید می گیرم. به هر حال سر قرارداد که رسید گفتند با بودجه “ب” کار کن. بالا و پایین و چه و چه. مدیر شبکه اول گفت تو بساز، من سعی می کنم در حد “الف” ارزیابی شود. خلاصه، رها شد و بعدها سر از سیما فیلم در آوردو گفتند این خوب نیست و باید بازنویسی شود که گفتم نه و باز هم گذشت تا اینکه مدیر شبکه پنج دعوت کرد برای همکاری که قرار شد به عنوان تهیه کننده، چهار تا تله فیلم برایشان بسازم که سه تا از فیلمنامه هایش را هم خودم نوشته بودم. این چهار تله فیلم طی دو سال ساخته شد که خوب هم از کار در آمدند. بعد پیشنهاد سریال کردند که من همین طرح را مطرح کردم. این پروسه تا اینجایش هفت، هشت سال طول کشیده بود. در عین حال هم احتیاج به کار داشتم و هم اینکه یک سال وقت صرفش کرده بودم و دلم نمی آمد، ازش دل بکنم. به هر حال کار کردیم و شد “پرانتز باز”.

 

راستش می خواستم از همان ابتدا بگویم لعنت به تو که باعث شدی توبه یک ساله ام را بشکنم و تلویزیون نگاه کنم. یعنی این سریال را دنبال کنم. حدود بیست و اندی سال پیش یادت هست، یادداشت کوتاهی در مجله فیلم نوشتی با عنوان “دفترچه بسیج شناختی”. یادت هست مضمونش چی بود؟

آره کاملا.

 

نوشته بودی که وقتی داریم فیلم می سازیم، باید یادمان باشد که اینجا ایران است و باید واقعیت های جامعه را رعایت کرد. مثلا وقتی از ماشین پیاده می شویم، باید حتما درش را قفل کنیم و حتی قفل و زنجیر هم بزنیم. چون ممکن است بلافاصله دزدیده شود. ولی در فیلم های خارجی، طرف وقتی پیاده می شود، در ماشینش را نمی بندد.

 

حتی از این هم ریزتر. نوشته بودم که طرف وارد کیوسک تلفن می شود و یک دو ریالی از جیبش بیرون می آورد و تلفن می زند. در حالی که ما معمولا دو ریالی توی جیب مان نیست و کلی باید بگردیم یا از کسی قرض بگیریم.

 

منظورم این است که فکر می کنی در این سریال، عناصر آن مطلب یعنی واقعیت های جامعه رعایت شده؟ مثلا در ایران، در هر هتلی یک نگهبان لازم است. یا ماموران پذیرش و خدمه هتل به صورت شیفتی کار می کنند نه شبانه روزی. در یکی از قسمت ها، می بینیم که چند ساعت پس از نیمه شب، یک مسافر وارد هتل می شود و می رود حمزه را بیدار می کند که او را پذیرش کند. یعنی بدون هیچ مانعی یک آدم در آن ساعت شب وارد هتل هتل می شود. به هر حال جامعه ای که ما در آن زندگی می کنیم، ویژگی های خودش را دارد. این همه امنیت و آرامشی که ما در فضای این سریال می بینیم، با واقعیت ها جور در نمی آید. یعنی یک تهران امن و امان با مهمانداران خوب، مسافران خوب و خلاصه همه خوب و عالی اند. این آگاهانه است یا از سر تنبلی؟

آره حق با توست، حتی یک مسافرخانه هم معمولا تعداد قابل توجهی پرسنل دارد و اموراتش با سه نفر نمی گذرد. ولی توجه داشته باش که ما داریم کار نمایشی می کنیم. چون هر چه تعداد زیادتر باشد، باید برایشان شخصیت پردازی شود. کلی مکافات خواهیم داشت. در حالی که ما یک کارگر داریم که قرار است آدم بامزه ای هم باشد و بهتر است روی او متمرکز شویم تا چند نفر. دو قسمت اول، ما اشاره هایی داشتیم  به سریال “هتل” خانم برومند. خواستم بگویم تماشاگران محترم در نظر داشته باشید که ما می دانیم قبلا چیزهایی شبیه این سریال ساخته شده. ما هم داریم با همین مضمون کار می کنیم. خواستم جلوی بهانه گیری ها را بگیریم.

 

ولی “هتل” خانم برومند، هم نگهبان داشت هم پذیرش دو نفر بودند، یک خانم مهماندار داشت، مدیر داشت، رستوران داشت و خلاصه “هتل” قابل باوری بود. ضمنا همه عوامل “هتل” هم شخصیت پردازی شده بودند. ولی تو فضا و آدم ها را خیلی آبستره کرده ای که فقط سه تا آدم هستند.

نه دیگر. هر وقت لازم بوده، شخصیت فردی آنها هم پرداخته شده.

 

ولی مثلا “نیکی خانم” معمولا هست تا آخر که با یک دیدن عاشق می شود و به خیر و خوشی هم ازدواج می کند. بهتر نبود از چند قسمت قبل تر، رابطه عاطفی او با آن جوان شکل می گرفت و به کمال می رسید؟ یعنی برخی حوادث، بی مقدمه اتفاق می افتد.

ببین، این سریال نیست. مجموعه است. یعنی هر قسمتش یک فیلم جداگانه و مستقل است.

 

ولی عوامل ثابت هم دارد.

نه، آنها پرسنل هتل هستند. ماجراها مربوط به مسافران است.

 

بحث من باورپذیری است. از تو، مردم ایران دست کم یک سریال مهم دیده اند به نام قصه های مجید که به خاطره جمعی یک نسل تبدیل شده. چون خیلی به زندگی واقعی مردم، نزدیک بود. حتی در سریال “سرنخ” هم، با وجود حال و هوای پلیسی و جنایی اش، حوادث و روابط خیلی واقعی و قابل باور است. یعنی ماجراها و روابط، منطقی است. “سرنخ” به اعتقاد من، اولیبن و تا این زمان تنها سریال پلیسی/جنایی ایرانی است که هویت ایرانی هم دارد. چون آن وسواس ها را قبلا از تو دیده ایم، حالا تعجب می کنیم که چرا در پرانتز باز نیست.

این هتل، یک هتل جمع و جور کوچک است. اگر می خواستیم در بند رعایت جزئیات باشیم و مثلا آدم های دیگر را بیاوریم، باید صحنه خرجشان می کردیم و اتفاق مهمی هم نمی افتاد این هتلی است که سه تا پرسنل بیشتر ندارد. یعنی یک خانواده جمع و جور، اگر دقت کنی، رابطه حمزه با نیکی خانم، یک جور رابطه خانوادگی است تا رابطه همکاری. نیکی هم که دختر برادر صاحب هتل است. این تعمدی بود که بشوند شکل یک خانواده.

 

بحث من روی تعداد نیست، درباره باورپذیر کردن است. حالا ممکن است بگویی می خواستم یک فضای آرمانی خلق کنم، نه واقعی.

حتی اول فکر کرده بودم برای نیکی یک لباس فرم طراحی کنیم که معمولا همه مسلان پذیرش هتل ها، دارند و طبیعی است. بعد فکر کردم، لباس فرم، ما را از روابط خانوادگی دور می کند.بله، من واقعیت گرا بوده ام و هستم و خواهم بود. ولی یک جاهایی، واقعیت ها خیلی مهم نیستند. اینکه هتل سه تا پرسنل داشته باشد یا پنج تا، تاثیری در واقعیت نمایشی ندارد.

 

ولی امکان مقایسه را پیش می آورد. هم با کار مرضیه برومند و هم با کارهای خودت. ویژگی همیشگی آثار تو چه وقتی برای بچه ها فیلم و سریال می ساختی و چه حالا که بچه ها را فراموش کرده ای، یک جور شیرینی عاطفی بود که در کارهایت جاری می شد که به گمان من به دلیل نسبت فراوانش با واقعیت های زندگی بود. جای این ویژگی در این سریال کم و بیش خالی به نظر می رسد. فکر می کنم آنقدر شیفته نقش تیپیکال حمزه شده ای که فکر کرده ای همین قدر شیرینی کافی است.

البته این جوری نیست. حمزه در عین شیرینی لحظه های تلخی هم دارد. از طرفی مسافران هم هر کدام شیرینی خودشان را دارند. مثلا آن قسمتی که اکبر عبدی دو نقش را بازی می کند، به نظرم شیرینی خوبی دارد. دارد یا نقشی که اوسیوند بازی می کند کم شیرین نیست.کیانیان، عبدی، کاویانی و دیگر مسافرانن هم ملاحت خودشان را دارند. فقط حمزه نیست.

 

مساله این است که سه تا آدم اصلی، خلوت و درون ندارند. مثلا خود آقای گلشهر، ما نمی دانیم که او کیست. زن و بچه دارد، ندارد، و یا نیکی خانم که معلوم نیست چرا شب و روز توی هتل است. خلوت اینها را نمی بینیم.

این مجموعه بیست قسمت است و بعضی قسمت ها را خیلی دوست دارم، بعضی ها را نسبتا و بعضی را هم دوست ندارم. مثلا قسمت اول، قسمتی که کیانیان بازی می کند، قسمت نوزدهم به نام یک بقچه و توهم که عبدی بازی می کند.

 

قسمت پنجم چی؟ همان که عبدی در نقش دو برادر ظاهر می شود. به نظرم به لحاظ موقعیت ابزوردی که در آن وجود دارد، خیلی جذاب است. اینکه دو برادر پا به سن گذاشته، سر اینکه چرا وقتی میهمان برادرش بوده، پیاز سر سفره اش نگذاشته اند، خیلی موقعیت جذابی است. چون خیلی ایرانی است. از نظر اجرا هم که به خاطر بازی درخشان اکبر عبدی، جذاب است. یعنی با متر و معیارهای پوراحمد جور در می آید.

به هر حال همه قسمت ها همسنگ نیستند. شاید به این دلیل که همه حوادث در فضای محدود هتل می گذرد و اگر هم ناچار به استفاده از فضای بیرون شده ایم، باز در حد چند پلان داخلی تاکسی است.

 

به همین دلیل تهران سریال، تهران واقعی نیست.

آخر قرار نبود درباره تهران فیلم بسازیم.

 

ولی تو کیومرث پوراحمدی. در “شب یلدا”، یک بازیگر داری و یک لوکیشن ولی، فضای کلی جامعه به ویژه تهران، درش دیده می شود.

فکر می کنم در حد لزوم، تهران را هم می بینیم. گفتم که موضوع سریال، تهران نیست. اتفاقا بیشتر درباره شهرستان هاست. فراموش نکن که اغلب مسافران هتل، در واقع شهرستانی هستند. در واقع ما بیشتر شهرستانی ها را می شناسیم. گویش، روحیه، رفتار و کردار کسانی که در شهرستان ها زندگی می کنند و ما در فیلم ها و سریال ها، آنها را نمی بینیم.

 

قبول دارم. ولی بد نبود اگر مواجهه شهرستانی ها با تهران مخوف را هم می دیدیم. مثل فیلم«آقای هالو» که تهران هولناکی را تصویر می کند.

حالا، شاید.

 

راستی، در یکی از قسمت ها جایی که حمزه برای به دست آوردن دل دختر یک خانواده کرمانی، خودش را آدم مهمی جا می زندو با تلفن با مقامات مهم از جمله عزت الله ضرغامی مدیر عامل صدا و سیما حرف می زند و از او می خواهد قسمت آخر سریال خانم برومند را دوباره پخش کند و سریال لوس “پرانتز باز” را قطع کند. انگار خودت هم قبول داشته ای که گاهی کمی لوس شده.

(با خنده) اتفاقا آن طرف ماجرا یعنی نیکی خانم را هم گرفته بودیم که در واقع حمزه با او حرف می زند و نیکی می گوید “اتفاقا سریال قشنگی است و من خیلی دوستش دارم.” ولی فکر کردم یک جور خودستایی می شود و به همین دلیل، حذفش کردم. یعنی توی قسمت یازدهم، پنبه خودم را زده ام.

 

من از قسمت “آقا اجازه” خوشم آمد. اگرچه خیلی هم بی منطق بود. همان وقتی که آن جوان اصفهانی آمده خواننده شود و با معلم سابقش هم اتاق می شود و…. خب به لحاظ منطقی، معلم می توانست برود پایین و بگوید اتاق من را عوض کنید.ولی در عین بی منطقی، حال و هوای عاطفی خوبی دارد. به ویژه صدای گرم و گیرای بازیگر که چند تا ترانه می خواند و خلاصه، خیلی پوراحمدی از کار در آمده.

بازیگرش -احسان فدایی- خواننده است. این اولین بار است که جلوی دوربین آمده.

 

و اصفهانی است. از اقوام است یا…

نه، اصلا نمی شناختمش. معرفی شد، صدای خوبی داشت. چهره اش هم جذاب بود و انتخابش کردم. اجازه بده در مورد بی منطقی بگویم کهف وقتی معلم وارد هتل می شود به او می گویند، جا نداریم.فقط یک تخت خالی در یک اتاق دونفره هست. او هم می پذیرد. تا یک جایی هم ماجرای شکنجه شدنش توسط شاگرد سابق را تحمل می کند بعد می رود پایین که هتل را ترک کند اجازه نمی دهند و خلاصه کلی کش مکش داریم تا برسیم به صحنه رو در رویی شان در صبح فردا که می فهمیم آن جوان در کودکی شاگردش بوده و توسط او تحقیر شده و حالا دارد تلافی در می آورد. این کجایش بی منطق است؟

 

برسیم به این قضیه آواز خواندن در کارهایت. معمولا در فیلم هایت به نحوی از آوازهای قدیمی استفاده می کنی. در”شب یلدا”،”نوک برج”، “نان و شعر” و فیلم های دیگرت. از جمله همین قسمت از سریال که از آواز و ترانه های قدیمی، استفاده کرده ای.

خب از علاقه باستانی من به موسیقی و رادیو ناشی می شود. در کودکی و نوجوانی من، خب تلویزیون نبود، سینما هم کم می رفتم و بیشتر با رادیو سروکار داشتم و دوران طلایی ترانه سرایی و ترانه سازی هم بود. خوانندگان بزرگی مثل بنان، دلکش، بعدها عبدالوهاب شهیدی، کوروس سرهنگ زاده و دیگر بزرگان که شب و روز با صدایشان زندگی می کردیم. خب سعی می کنم در کارهایم از این ترانه ها استفاده کنم که نسل جوان یادشان باشد چنین آهنگ هایی هم هست. در ضمن باعث تقویت حس عاطفی صحنه ها هم می شود. به هر حال استفاده از آهنگ های قدیمی، بی دلیل نیست.

 

وجه برجسته قسمت نوزدهم یعنی یکی بقچه توهم، بازی درخشان اکبر عبدی در نقش یک پیرمرد خراسانی است. به نظرم پس از “اجاره نشین ها”، “ای ایران” و یکی دو نقش خوب دیگر که در گذشته ها از عبدی دیده ایم و پس از سقوط هنری او به دلیل بازی در سریال ها و فیلم های بی ارزش، این سه نقشی که در سریال “پرانتز باز” بازی کرده، به ویژه نقش پیرمرد خراسانی، یک نقش ماندگار است و توانایی بالقوه و بالفعل این بازیگر را نشان می دهد. به نظرم تاریخ سینمای ایران کمدینی به توانمندی عبدی به خود ندیده. افسوس که دچار وضعیت فعلی شده. خودش قدر خودش را ندانست.

آره. عبدی به طور غریزی خیلی تیزهوش و آگاه است. سناریو را فقط یک بار می خواند و نقش را در می آورد. ابتکارات زیادی هم از خودش بروز می دهد. اگر کنترل شود و نرود به سمت بعضی لودگی ها، نتیجه کار عالی خواهد بود.

 

حالا سوالم این است که نمی شد حمزه را هم کمی کنترل کنی تا این همه اغراق در بازیش نباشد؟

خیلی کنترل شده. فرزین محدث، اصلا این جوری نبوده که هر چه بخواهد بگوید یا هر کاری بخواهد انجام دهد.

 

ولی به نظر می رسد خیلی آزاد بوده. چون گاهی بازیش به سوی لودگی می رود.

نمی دانم شاید حق با تو باشد.

خب برویم سراغ تولید؛ از کی شروع شد؟

نیمه دوم بهمن ماه 87 شروع کردیم.

 

بعد، خورد به ماجرای 22 خرداد و انتخابات و حوادث سیاسی و اجتماعی؛ دو، سه تا سریال طنزی که در این حال و هوا ساخته شدند، هنگام نمایش عمومی یعنی ماه های پس از انتخابات، خیلی مورد توجه قرار نگرفتند. از جمله “آشپزباشی”، “گاو صندوق” و همین سریال تو. یعنی یک جور خستگی و بی حوصلگی توی این مجموعه ها دیده شد. من البته غیر از کار تو، هیچکدام را ندیده ام ولی شنیده ام که نتیجه راضی کننده نبوده و استقبالی هم نشده.

در مورد “آشپزباشی” گویا به این دلیل که بیست قسمت سریال تبدیل به چهل و پنج قسمت شده، ریتمش کند از کار درآمده.

 

یعنی حوادثی که اتفاق افتاد، در این مورد خاص، تاثیری نداشتند؟

حتما تاثیر داشته. چند روزی که همه بهت زده بودیم و حال و هوای غمباری داشتیم. ولی بعد فکر کردم بالاخره باید تمامش کنیم. طبیعی است که حال و هوای پیش از آن را دیگر نداشتیم.

 

منظورم دل و دماغ است. داشتی یا نه؟

نه، دل و دماغ نداشتیم واقعا. ولی سعی کردیم بعد از مدتی دل و دماغ پیدا کنیم.

 

ولی تو در صحنه انتخابات به عنوان یک هنرمند فعال حضور داشتی. تصویرت که عکس یکی از کاندیداها را در دست داری، بارها و بارها از شبکه های خارج پخش شده بود و به نظر خیلی فعال می آمدی. حالا نتیجه انتخابات برعکس شده بود.

ببین تا پیش از بیست و دوم خرداد، ما شانزده قسمت از سریال را فیلمبرداری کرده بودیم. مانده بود چهار قسمت آخر که محصول شرایط بعد از انتخابات است.

 

یکی از اتهامات تو نزد برخی این است که چرا کسی که در انتخابات فعال بوده، پس از ماجرای انتخابات، به همکاری با تلویزیون ادامه داده. چون تعدادی از همکارانت، به نحوی تلویزیون را دست کم تا ماه های اول پس از انتخابات تحریم کرده بودند. گرچه برخی شان بعدها، پنهانی رفتند و فیلم و سریال هم ساختند ولی مورد تو با توجه به تصویری که گفتم گاهی شب و روز پخش می شد، برای برخی باورپذیر نبود که در چنین شرایطی به همکاری ات ادامه بدهی.

وقتی با تلویزیون قرارداد می بندی، باید، چک، سفته و حتی سند خانه ات را گرو بگذاری به عنوان ضمانت. ضمنا یک زمان مشخصی داری که باید کار را تحویل بدهی. اگر دیرتر شود، بودجه تمام می شود. باید بروی قرض و نزول کنی و هزار جور بدبختی دیگر. یعنی باید از جیبت هم بگذاری. از کدام جیب؟ از کدام پس انداز؟ بنابراین باید تلاش کنی. تازه وقتی که شانزده تایش هم گرفته شده. البته قراردادمان بیست و شش قسمت بود که قرار بود حین کار فیلمنامه هایش نوشته شود.

 

ولی در مورد تو و مثلا مهرجویی، توقع ها بیشتر بود. چون هر دو در ماجرای انتخابات فعال بودید. مهرجویی درباره یک نامزد فیلم ساخت، ولی بعد از انتخابات رفت برای تلویزیون فیلم ساخت.

قرارداد این سریال تابستان 87 امضا شد. چها، پنج ماه صرف بازسازی لوکیشن شد. اینجا یک خانه قدیمی بود در خیابان قزوین که کلی خرجش کردیم تا به صورت هتل در آید و پانزدهم بهمن ه فیلمبرداری شروع شد.

 

خب، جواب پرسش من نبود. در مورد ماجرای انتخابات، فکر می کنی، تاثیر این رویداد روی مسائل فرنگی و هنری تا چه حد است یا بود؟

خودم هم در حال حاضر بلاتکلیفم. 10 ماه است که فیلمبرداری تمام شده و یک ماه بعد هم تدوینش تمام شد. در این مدت هیچ کاری نکرده ام. دست و دلم به کار، به فکر کردن، به نوشتن، نمی رود.ولی به نظرم اینها گذراست و هیچ چیز از بین نخواهد رفت. همه نوشته ها بالاخره روزی منتشر خواهند شد، همه فیلمنامه ها ساخته خواهند شد.

 

منظورت از «هیچ چیز از بین نمی رود» چیست؟

یعنی اینکه اگر حال و دل و دماغ ندارم یا فکر می کنم شرایط مناسب نیست، مطمئن هستم روزی دل و دماغ پیدا خواهم کرد و آن فیلم ها را خواهم ساخت. اگر هزاران کتاب توی ارشاد مانده، بالاخره روزی منتشر خواهند شد. چون فرهنگ متوقف نخواهد شد.

 

بله، شاعران، نویسندگان، نقاشان و حتی موسیقیدان ها، چون در لحظه خلق نیاز به امکانات دولتی ندارند، می توانند لااقل تولید کنند. اما سینماگران از نقطه آغاز تا پایان، با نهادهای دولتی سروکار دارند. حتی از آن سو، دولتی ها هم رغبت ندارند با برخی ها کار کنند. چون مثلا گرایش سیاسی شان به سوی کاندیداهای دیگر بوده.

خب من هم همین شرایط را دارم. به همین دلیل 10 ماه است کاری ندارم.

 

قصد فیلمسازی نداری؟

چرا، دارم ولی دست و دلم پیش نمی رود. وقتی مسوول سینمایی می آید توی تلویزیون خیلی واضح می گوید فلان و بهمان فیلم را اجازه نمی دهیم بروند خارج و هی خط و نشان می کشد، خب آدم رغبت نمی کند فیلم شروع کند.

 

یعنی نمی توانی فیلم خودت را بسازی، مثلا “شب یلدا” را؟

“شب یلدا” را شاید بشود ساخت ولی بعضی فیلم ها را نه.

 

موضوعی که برای فیلم داری اجتماعی است؟

آره، درباره اعدام نوجوانان.خب، احتمالا نمی شود ساخت. ولی فکر میکنم اگر اصغر فرهادی بخواهد یک درباره الی دیگر بسازد،مشکلی نداشته باشد. چون موضوع فیلم سیاسی نیست. ولی اگر بخواهد شهر زیبا بسازد، حتما اجازه نخواهند داد.

 

یعنی فیلم های اخلاق گرا را می شود ساخت.

احتمالا. یعنی کاری به مسایل اجتماعی و سیاسی نداشته باشیم.

 

این درست است؟

نه، اینکه می گویم دل و دماغ ندارم، همین است. به هر حال من در فیلم سازی، وسواس های خودم را دارم و حاضر نیستم مصلحت اندیشی کنم و بساز و بفروش شوم. می بینی که بعضی سریال ها، حتی روز پخش هستند. یعنی امروز یک قسمت تمام می شود تا فردا به پخش برسد. خب من این سریال به قول تو نه چندان مطلوب را طی دو سال ساخته ام. حالا آن ماجرای هشت سال قبلش هیچ. ما مردم بی رحمی هستیم. من را متهم می کنند که چرا با تلویزیون همکاری کرده ام. یادم نمی رود پس از نمایش “اتوبوس شب” در جشنواره دو تا جوان آمدند جلو و گفتند به سفارش کجا این فیلم را ساخته ای؟ کجای “اتوبوس شب” سفارشی است؟ آخر باید نشانه ای از سفارش درش دیده شود. در کجای پرانتز باز نشانه ای دال بر سفارش یا هر چیز دیگری دیده می شود؟ حالا اگر به شوخی خودم می گویم “این از سریال هایی است که امروز ضبط میشه، فردا پخش میشه” و طرف جواب می دهد “نه هنریه. امروز ضبط می شه، دو سه روز دیگه پخش میشه”، این یک شوخی است. یک سال بعدش پخش شده من باید لحظه به لحظه سر تمام مراحل فیلم باشم. حتی باید نقطه های تیتراژ را خودم کنترل کنم که این نقطه کجا قشنگ تر است. من با این وسواس فیلم می سازم.

 

خب، همین حساسیتی که درباره خودت داری، دیگران هم درباره تو دارند.

اشکالی ندارد. داشته باشند. من می گویم “پرانتز باز”، به اندازه “قصه های مجید” و “سرنخ” نیست. خب نیست. نشده، فکر می کردم یک سریال طناز و خیلی جذاب از کار در می آید. خب نشد. ولی حالا هم می گویم اگر این سریال طی پنج سال آینده، سه بار دیگر از تلویزیون پخش شود، یعنی سریال خوبی است و گرنه مثل انبوه خزعبلاتی است که شبانه روز از تلویزیون پخش می شود.

 

در قیاس با آنها که تکلیف روشن است. یک سر و گردن از اغلب سریال های ندیدنی بالاتر است.

در قیاس با خودش هم، با یک بودجه محدو یک میلیاردی، بیست قسمت، با سه هنرپیشه ثابت و چندین نفر بازیگر برای هر قسمت، اجاره ماهی دو میلیون لوکیشن، سی، چهل میلیون خرج بازسازی لوکیشن، و و و… مگر می شود مانور داد؟ به هر حال اگر طی پنج سال آینده سه بار دیگر پخش شود…

 

راستش، این ملاک از نظر من خیلی متر و معیار درستی برای خوب یا بد بودن نیست. چون برخی سریال های سطحی هم چند بار پخش مجدد داشته اند. ببین. فیلم ها وسریال هایی که ساخته می شوند، به نظرم سه حالت بیشتر ندارند. یا مثل روزنامه یکبار مصرف اند و فردا دیگر جذابیتی ندارند، یا مثل مجله اند که یک هفته یا یک ماهی می شود با آن سر کرد و یا مثل کتاب که برای همیشه ارزش خود را حفظ می کنند. مثلا “مراد برقی” و چیزهایی شبیه به آن، حکم، روزنامه را داشتند. اما دایی جان ناپلئون و دلیران تنگستان و امثال اینها، از جمله قصه های مجید خودت، حکم کتاب را دارند. همیشه می شود به سراغشان رفت. پرانتز باز کتاب نیستمسلما. روزنامه است یا مجله؟

به نظرم تا حدودی مجله است. البته مجله هم خودش درجاتی دارد. مجله ای هست که یک بار ورق می زنی و می بندی و دیگر سراغش نمی روی. مجله هایی هم هستند که مدتی با آن ها حال می کنیم. مثل مجله “فیلم”، “ هفت” خودت و یا همین مجله “نافه” که خط ریزش پدر آدم را در می آورد. من که شماره اول را نتوانستم بخوانم، بس که حروفش ریز بود. فکر می کنم فونت شماره 8 است. شاید هم 6. بابا جان، این جور مجله ها را آدم هایی در سن و سال ما ها می خوانند. ما هم که هزار جور درد و مرض داریم از جمله پیرچشمی. به هر حال این جور مجله ها را آدم جمع و صحافی می کند.

 

ببین، توقع ما یا بهتر بگویم من، از تو خیلی بیشتر از این سریال است. چون بهترین یادگارهای دوران جوانی و میانسالی ما را تو رقم زده ای. “قصه های مجید” و “شب یلدا”، حدیث نفس تو تنها نبودند. حدیث نفس میلیون ها ایرانی هم نسل ما هم بوده اند. راستش نکته ای به لحاظ تکنیکی در این سریال دیدم که تعجب کردم. معمولا وقتی می خواهیم از درون شخصیت ها با خبر شویم، از تکنیک اینرمونولوگ (تک گویی درونی) استفاده می کنیم. یعنی صدای ذهن شخصیت را روی تصویرش می شنویم. ولی دیدم در چند قسمت سریال، آدم ها تنها و با خودشان که هستند، با صدای بلند حرف می زنند. مثلا در قسمتی که مهدی باقربیگی (مجید) بازی کرده، دایم با خودش بلند، بلند حرف می زند.

نه، این غلط نیست. مثلا اینکه باقربیگی وارد اتاق می شود و با خودش زمزمه می کند، این غلط نیست.

 

تو خودت در تنهایی با صدای بلند حرف می زنی؟

آخر این حرف ها، اهمیت دراماتیک که ندارد. مثل غرولند کردن است. اگر موضوع مهمی را مطرح کند، باید از تکنیک دیگری استفاده کرد. مثلا جایی که حمزه می خواهد حرف مهمی را مطرح کند که ضبط صوت می گیرد دستش و توی ضبط حرفش را می زند. یک جور منولوگ.

 

سر کلاس های فیلمنامه نویسی معمولا برای آموزش دیالوگ نویسی، منولوگ و اینرمونولوگ نویسی، دو فیلم را مثال می زنم. “هامون” و “شب یلدا” را. در “شب یلدا” تو بهترین استفاده را از تکنیک اینرمونولوگ کرده ای. چون شخصیت تنهاست و مشکل درونی و عاطفی دارد. گاه صدای ذهنش را می شنویم و گاهی هم بلندبلند با خودش حرف می زند. چون مشکل دارد، به مرز جنون رسیده است. یعنی می خواهم بگویم تو توانایی هایت را در استفاده از تکنیک ها کاملا ثابت کرده ای. ولی در پرانتز باز…

آخر حرف ها خیلی مهم نیست. درد دل نمی کند. یک جایی در قسمتی که اوسیوند بازی کرده، خوابیده و دارد زیر لب آواز می خواند. از بیرون صدای کبوترهایی کنار پنجره شنیده می شود. وسط آوازش می گوید “اینو دیگه کجای دلم بذارم؟” چون جنوبی است این هم نوعی منولوگ است هم در حال و هوای عاطفی صحنه جا می گیرد. یک جا هم کوروش سلیمانی جلوی آینه با خودش حرف می زند. بدون مچ کات. خودش حوله دارد،تصویر توی آینه اش ندارد. در سرنخ هم این کار را قبلا کرده بودم. یعنی گفت و گو با “من اندرونی” شخصیت به شکلی تازه.

 

راستی، واکنش دیگران چگونه بوده؟ منظورم حرف های رو در روست؟

بعضی ها گفته اند که خیلی خندیده اند و لذت برده اند، بعضی هم گفته اند آقا خسته نباشی ولی توقع بیشتری داشتیم. ولی اغلب با قصه های مجید مقایسه اش می کنند که درست نیست. آن سریال، یک سال فیلمبرداری شد، دوران دیگری بود، من جوانتر بودم، دل و دماغی بود. سر فیلم گل یخ هم واکنش ها، اینجوری بود. در جلسه مطبوعاتی جشنواره گفتم که راستش به خاطر پول، این فیلم را ساخته ام ولی، ذره ای از وسواس هایم، کم نکرده بودم. وقتی آن فیلم را می ساختم، فکر می کردم یک خواهران غریب دیگر دارم می سازم. شاید اگر در اول فیلم نمی نوشتم به یاد زنده یاد محمدعلی فردین بر اساس فیلم “سلطان قلب ها”، این حس ها کمتر برانگیخته می شد. وقتی این را می نویسی، تماشاگر انتظارش بالاتر می رود. چون “سلطان قلب ها” گرمای خاصی دارد، فردین را دارد و کلی چیزهای دیگر. که ما نداشتیم. چندی پیش پشت صحنه جزیره شاتر اسکورسیزی را دیدم. فکر می کنم حدود 80 سال سن داشته باشد. دیدم چه انرژی و تلاشی دارد! چه امکاناتی دارد! خب آنها همه چیز را در اختیار دارند. اگر در ممالک متمدن بنده یک قصه های مجید ساخته بودم، یک عمر تامین بودم و ناچار نمی شدم این همه سگ دو بزنم برای کار و نان شب و…

 

کشور ما، کشوری سیاسی است. به همین دلیل از هنرمندان توقع داریم، نقش سیاستمدار را هم بازی کنند.شاملو را بیشتربه عنوان یک شاعر سیاسی دوست داریم نه یک شاعر ملی. از فیلمسازانی مثل بیضایی، مهرجویی،تقوایی،کیمیایی و دیگران توقع داریم بیشتر چهره سیاسی باشند تا هنرمند. در آمریکا از اسکورسیزی چنین توقعی نمی رود.جغرافیای فرهنگی ما فرق می کند.

آره دیگر، این توقع هم هست که چون من رفته ام استادیوم و عکس گرفته ام، حالا باید اولا با سیستم های دولتی کار نکنم، ثانیا اگر کار می کنم حتما موضع سیاسی داشته باشم.نه، این یک سریال اجتماعی است با مضمون های اخلاقی، تازه پیش از آن ماجرا شروع شده و نمی شود وسط ماجرا جهتش را عوض کنم و مثلا موضع سیاسی بگیرم. این منطقی نیست.

 

منبع: مجله نافه