رد صلاحیت بسیاری از چهره های سیاسی دیروز حاکمیت، خبر از تحولی جدی است در ساختار باورهای رهبری نظام جمهوری اسلامی. ایشان در چندین نوبت در سخنرانیهای اخیر خود حکومت اسلامی را بیشتر از جمهوریت نظام توصیه کردند. البته وزنه حاکمیت اسلامی سالهاست به نفع اسلامگرایان چرخیده و موجب دور شدن بسیاری از صحنه سیاست شده است اما این روزها شاهد بیرون راندن بسیاری ازمذهبیون چند آتشه دیروز و اصلاح طلب امروز هستیم که به وقت انقلاب، انقلابی بودند و به وقت جنگ، رزمنده؛ حالا هم که به قول عده ای همه کاره.
حیات فردای حاکمیت به اشاره رهبری، در گرو حاکمیت اسلامی است و نه جمهوریت آن. آگاهان می دانند این پسوند در قالب نام هیچگاه منتفی نخواهد شد، همانطور که در سوریه و عراق صدام، پاکستان و افغانستان هم این پسوند زیبا را استفاده کردند اما در عمل، حاکمیت مردم را هم هیچگاه برنتابیدند. جان جمهوریت نظام ایران در دست اسلامگرایان متعصب، سالهاست که به ستوه آمده است و بعد از بیست و نه سال تنش و بی مهری با این اصل محترم و آبرودار، معنی و معرفت جمهوریت می رود تا در نزد صاحب اصلی آن، یعنی مردم نیز بی اهمیت جلوه داده شود.
نتایج چانه زنیهای رهبران ائتلاف با رهبری نظام هر چه که باشد در واقع بهترین ملاک سنجش اعتقاد نظام به حاکمیت مردم ایران در این مقطع از تاریخ است. رهبری به عنوان قدرت تمام و کمال و محیط بر قانون اساسی، تنها شخصی است که درمان زندگی جمهوریت بیمار نظام را می تواند به سرانجام برساند. آقایان هاشمی و خاتمی و کروبی اگرچه اهل درمانند اما هیچگاه داروی مورد نیاز را نداشتند و نخواهند هم داشت. ایشان مطیعند و وفاداربه نظام و رهبری، اگر چه نگران آینده نظام. دغدغه آنان حفظ آبروی نظام است و این نظام در “رهبری” آن معنی پیدا می کند پس رضایت رهبری در تمام امور، اهم مهمات است.
بی اثر کردن مفهوم جمهوریت در ساختار سیاسی امروز کشور گامی است به سوی تاکید بیشتر بر اصولگرایی اسلامی. این تفکیک، مقدمه بحرانهای سیاسی و داخلی آتی کشور هم خواهد بود. تکیه نظام بر درخت کهن اسلام آنقدر سنگینی خواهد کرد تا این درخت روزی اززمین ذهن مردم کنده شود. مذهب و دینداری مردم ایران اگر چه ریشه ای در اعماق تاریخ دارد اما هیچگاه چنین تلفیق انحصارطلبانه ای را تجربه نکرده بود. در این ساختار مذهبی و ایدئولوژیک، سیاست و قدرت طلبی عده ای آنچنان آشکار است که حتی حرمت و آبروی شخصی یاران و همسنگران دیروز خود را در نظر نمی گیرند. اخلاق سیاسی در نگاه لیبرالیسم و دموکراسی غربی، بارها بیشتر از مدعیان خداترس اصولگرای امروز ایران ارج نهاده می شود.
اما تن برهنه سیاست هیچگاه با چادر مذهب و اعتقاد پوشیده نشده است، نمی شود و نخواهد شد. دروغ و کلک و حیله را نمی توان به نام خداوند و انسانهای صاحب آبرویش به خورد مردم داد. حاکمیت اسلامی بدون چرخ مردمسالاری، راهش دشوار و پر مخاطره است. نسل جوان امروز ایران آشکارا عاصی از این همه تظاهر و فریب، در جستجوی واقعیات زندگی است و دلنگران فردای تهی از حقیقت اش. نمی توان به امید بهشت و رستگاری در فردای آخرت، شکم گرسنه امروزش را فریفت.
چرخ حکومتها روی دوش مردم می چرخد اما رابطه حاکم و مردم، رابطه حاکم و محکوم نیست. قدرت سیاسی ودیعه ایست نسیه و قابل مطالبه از طرف مردم. این انتخابات هنوز شکل نگرفته چه درسهای مهمی را یادآور ما می شود. حضور و یا سکوت در این انتصابات دیگر به مهمی پیامدهای فردای آن نیست. منتصبین سیاسی مجلس هشتم به سختی خود را مسئول حفظ جمهوریت نظام می دانند و اصل را بر اساس اشاره رهبری به پر رنگ کردن اسلامیتش خواهند گذارد.
این راهکار رهبری شرایط دعوای فردای نسل من را با مدعیان اسلامگرایی که خود را “حق” می پندارند و دیگران را “شر” بیشتر و بیشتر فراهم می آورد. عده ای که کلامشان را کلام خداوند می دانند و عملشان را عین دیانت پیامبر آن، دیگر راهی برای رد سیاستهای اشتباه این حاکمیت نمی گذارند و آنوقت برای اثبات اشتباهتشان، یا باید دشمن خداوند و اسلام شد یا عالم و زاهدی هزار بار علامه تر و مسلمان تر از آقایان.
حاکمیت مذهبی امروز ایران اگر تثبیت اش را در وداع با جمهوریت محقق می داند، حرفی نیست و البته توانی هم برای مقابله با این خواست اساساً مهیا نیست اما چراچنین شتابان و آشکارا؟ مگر اصلاحات حکومتی دوره های قبلی چقدر جدی و حراس برانگیز بوده که چنین رفتاری را از اصولگرایان شاهدیم ؟ مگر اصلاحات و پرچمداری آقای خاتمی و یارانش چقدر از معیارهای حاکمیت اسلامی فاصله داشت که برای مهارش چنین شتابی لازم باشد؟
اصلاحات پر حرف و حدیث حاکمیت، شفا که نکرد هیچ، حالا بلای جان اصل جمهوریت هم شده است. کسانی به جای عمل به اصلاحات چنان بلند شعار دادند که هم مردم را به عنوان حامی از دست دادند و هم اصولگرایان را به عنوان مدعی، مجاب ساختند که چیدن کامل بساط جمهوریت را در دستور کار خود قرار دهند.
باور اصولگرایان قابل فهم است و تلاششان قابل تحسین. آنان می دانند که چه می خواهند و برای کسب آن از هیچ کاری دریغ نخواهند کرد. اما اصلاح طبان چطور؟ به نظر می رسد باور متزلزل آنها به دموکراسی به روش غربی و تلاش صادقانه شان برای برقراری مردمسالاری اسلامی و بومی نتوانست نه مردم را راضی کند و نه رهبری را وفقط طنابی شد به گلوی جمهوری خدا بیامرز.
اصلاح طلبی هم اصولگرایی خود را می طلبد. حرمت و آبروی اشخاص در زیر درخت نوگرای جمهوری هر چه بیشتر ریخته شود بهتر است. چرا که می توان افراد را بخاطر عدم التزام عملی به اصل ولایت فقیه، دین اسلام و نظام سیاسی امروز ذبح اخلاقی کرد اما نمی توان آنان را از حقوق اجتماعی و سیاسی شان برای همیشه معاف نمود.
به نظر می رسد چاقوی اصولگرایی بر گلوی اصلاحات نیست بلکه گلوی خود را می برد، یاران و باورمندان دیروزش را با واقعیات ماهیتش آشنا می سازد و راه آبیاری درخت نو پای مردم سالاری را بیشتر هموار می کند. این نهال خشکیده در گرمای تعصب و انحصار، امروز بیشتر از هر روز دیگر سیراب می شود، شاید خارج از باغ ولایت اما به باغبانی صاحب اصلی اش یعنی مردم، می رود تا رشد کند و تنومند شود برای فردای ایران.