نه افسانه و استانداردهای سه گانه

ابراهیم نبوی
ابراهیم نبوی

باز خدا را دوهزار و سیصد و چهل و سه بار شکر که جلوی چشم مان حکومت تونس ایکی ثانیه، تقریبا شش ماه، طول کشید تا کاسه کوزه بن علی جمع شد و رفت، و جلوی چشم مان حکومتی مثل حکومت مبارک که به نظر می رسید مثل اهرام مصر شش هزار سال، یا دو سه هزار سال کمتر و بیشتر، خواهد ماند، به بلایی دچار شد که حالا گفتن اینکه مبارک خواهد ماند یا خواهد رفت بسیار سخت است. در این وسط افسانه هایی است که داستانش شبیه استانداردهای دوگانه شده است. افسانه هایی که ایدئولوژی ها می سازند و می تپانند به افکار عمومی و اگر زیر رگبار تبلیغاتی شان قرار بگیری فلج ات می کنند.

افسانه اول، یک تظاهرات بزرگ نشانه یک اکثریت بزرگ نیست، ممکن است سه میلیون نفر در چهار تظاهرات در سال 88 در تهران به خیابان آمده باشند، ولی این نشانه همه مردم ایران نیست. ایران فقط تهران نیست.

پاسخ: جمعیتی که حکومت تونس را تغییر داد به ده هزار نفر نمی رسید، جمعیت معترضان مصری به صد هزار نفر نمی رسد، جمعیت معترضان قرقیزستان به ده هزار نفر نمی رسید، جمعیتی که در تهران انقلاب کرد و حکومت را تغییر داد، عملا به دویست هزار نفر نمی رسید.

توضیح ویژه: حکومت ایران نه اجازه تظاهرات می دهد، نه اجازه برگزاری انتخابات آزاد، نه اجازه رفراندوم، هر وقت آزادی نسبی وجود داشته، حکومت بازی را باخته است، اگر هم رای تقلبی ملاک است، مبارک 99 درصد رای آورد که از 63 درصد بیشتر است.

 

افسانه دوم، ایران فقط شهرهای بزرگ نیست، بلکه روستاها طرفدار حکومت اند. درست است که روز 20 خرداد در 300 شهر و بخش سبزها تظاهرات برگزار کردند، ولی روستاها طرفدار رهبری و احمدی نژادند.

پاسخ: اتفاقا تنها عامل تغییر حکومت ها در ایران، مردم شهرها هستند، در انقلاب مشروطه، جنبش ملی شدن نفت، انقلاب اسلامی مهم ترین جمعیت تغییر دهنده قدرت مردم شهرها بودند، در 30 تیر و 28 مرداد حداکثر جمعیتی که قدرت را دست به دست کرد، به پنج هزار نفر هم نمی رسید. جمعیت روستایی ایران امسال 31 درصد است، جمعیت روستایی مصر 58 درصد است و جمعیت روستایی تونس 39 درصد است. براساس آمارهای انتخاباتی همیشه مخالفان دولت، غیر از تهران، در شهرهای کوچک بیشترین رای را آوردند. روستائیان نه دارای تشکیلات، روابط، امکان مخالفت و تریبون مخالفت با حکومت هستند. تقریبا همه مرزهای ایران از جمعیت مخالف حکومت مرکزی تشکیل می شود.

توضیح ویژه: عمده ترین نیروهای سیاسی حامی حکومت در سه شهر بزرگ تهران، اصفهان و مشهد تمرکز دارند و در جاهای دیگر چنین وضعیتی وجود ندارد.

سیستم سنتی ارتباط روستایی: سیستم رای گیری و نظر دادن در فضای روستایی تا قبل از دوره اصلاحات در دست روحانیون محافظه کار بود، با چرخش روحانیون محافظه کار که مورد حمله دولت دهم و رهبری قرار گرفته اند، این سیستم هم از بین رفته است. سفرهای استانی هم به دلیل اجرا نشدن پروژه های استانی عملا باعث شده تا مردم علیه دولت جهت داشته باشند.

 

افسانه سوم: مشکل مردم فقیر مشکل دموکراسی و آزادی نیست: یکی از افسانه ها این است که مشکل مردم ایران فقر است و مشکل مردم ایران دموکراسی نیست. در حالی که کشور ایران به نسبت کشورهای دیگر منطقه نه فقیر است و نه مردم آن مشکل گرسنگی دارند. پول نفت هم بیکاری را پنهان می کند. ایران با جمعیتی برابر مصر دوبرابر آن درآمد ناخالص ملی دارد. مشکل دموکراسی جز اینکه خواسته طبقه متوسط بزرگ ایران، بزرگتر از مصر و تونس و اکثر خاورمیانه، است، راهی برای انتخاب دولت کارآمد است. در ایران هر دولتی که ناتوان تر باشد، معمولا انقلابی است، و چون انقلابی است، در جهان تنش ایجاد می کند، تولید متوقف شده و درآمد نفت بالا می رود، اما چون دولت طرفدار فقرا معمولا بی عرضه است، قدرت خرید فقرا کم می شود، و وقتی دولت بیشتر طرفدار دموکراسی روی کار می آید، قدرت خرید فقرا و مردم بالا می رود. به همین دلیل افزایش قیمت نفت و افزایش درآمد دولت، موجب بهبود وضع مردم نمی شود. قدرت خرید مردم در دوران خاتمی با نفت 15 دلاری بالاتر از دولت احمدی نژاد با نفت 100 دلاری بود.

نتیجه: مردم ایران به دلیل وجود نفت و سوبسید نفتی، به نسبت بخش اعظم یا شاید اکثر کشورهای خاورمیانه ثروتمندتر از بقیه هستند و اصلا موضوع فقر به معنایی که در مصر یا برزیل یا آمریکای لاتین یا آفریقا وجود دارد، در ایران وجود ندارد. مشکل اصلی اقتصادی ایران، اقتصاد دولتی، فساد دولتی و تشکیل طبقه جدید نظامی سیاسی سپاه است که بخش خصوصی را نابود کرده اند. درآمد نفتی، افزایش سطح تحصیلات، گسترش شهرنشینی و انفجار اطلاعات باعث شده تا در بیست سال گذشته شعارهایی مثل نان برای گرسنگان احمقانه جلوه کند و حتی مشکلی به نام مسکن نیز مشکل بی سرپناهان نیست، مشکل مردم ایران حقوق ملت و اقلیت های مختلف است.

 

افسانه چهارم، جنبش باید رهبری داشته باشد: بجز چهار تظاهرات بزرگ که جمعیتی بین یک میلیون تا سه میلیون را به گفته فرماندهان پلیس در سال 88 به خیابان کشاند، دهها تظاهرات برگزار شد که بدون رهبری اتفاق افتاد. در آن چهار تظاهرات بزرگ موسوی و کروبی از مردم دعوت کرده بودند. اما چه رهبرانی که مورد قبول سبزها بودند، و چه بدنه جنبش، بر آن بودند که در حقیقت مردم رهبران و سازمان دهندگان اعتراضات بودند. همین امر موجب انتقاداتی از سوی سیاستمردانی مثل عباس عبدی شد. در حالی که چه در جنبش مصر و چه در جنبش تونس رهبری حضور نداشت. در مصر اخوان المسلمین یک هفته بعد و البرادعی پنج روز بعد از اولین تظاهرات خود را به جنبش رساندند و هیچ کدام مدعی رهبری جنبش نشدند. پارادوکس جنبش سبز که از سوی برخی مخالفان جنبش گفته می شد این بود که چرا رهبران جنبش تنها به سخنرانی و دادن بیانیه اکتفا می کنند و حضوری دیگر ندارند. انگار وظیفه رهبر جنبش این است که هر روز در خیابان به پلیس سنگ پرت کند. این در حالی بود که رهبران جنبش هایی مثل حماس در تمام مدت از چشم مردم پنهان بودند تا جان شان حفظ شود، در حالی که خطری که در تهران برای رهبران جنبش وجود داشت، از خطری که در بیروت و غزه و دمشق وجود داشت بسیار بیشتر بود.

 

افسانه پنجم، رهبران خارج، رهبران داخل: یکی از استانداردهای دوگانه در جنبش ها این بود که چرا گروهی بیرون از ایران چه به عنوان نماینده واقعی و چه حامی جنبش از آن حمایت می کنند؟ این انتقاد هم از سوی اپوزیسیون لوچ و چه از سوی حکومت و چه از سوی برخی منتقدان خارجی جنبش انجام می شد. در حالی که “ راشد الغنوشی” رهبر گروهی از مخالفان تونس بعد از 22 سال به تونس بازگشت، “ نووال السعداوی” مخالف مبارک و فمینیست شناخته شده مصری بعد از سالها اقامت در آمریکا به مصر بازگشت، بسیاری از مخالفان مبارک نیز پس از دگرگونی در اوضاع به مصر بازگشتند. این امر نه تنها مسبوق به سابقه است، بلکه قاعده ای بزرگتر از استثناست. آیت الله خمینی و ابوالحسن بنی صدر و ابراهیم یزدی و صادق قطب زاده، بعد از سالها به ایران بازگشتند، از تمام رهبران انقلاب شوروی تنها “ کبا” یا استالین در روسیه بود و بقیه در اروپا بودند و اتفاقا همان یکی هم همه مشکل را ایجاد کرد. امیرعباس هویدا پس از سالها سکونت در فرنگ به تهران رفت و نخست وزیر شد. و بررسی دقیق تر نشان می دهد که در تمام تغییرات حکومت در ایران دو گروه رهبری حکومت جدید را پذیرفتند، یا روستائیانی که با ایل و تبارشان حکومت را در دست گرفتند، یا رهبرانی که سالها در فرنگ بودند.

 

افسانه ششم، حمایت خارجیان: تقریبا هیچ حکومتی مخالفان خودش را هموطن نخوانده است. دولت تونس در همان چند ماهی که از واقعه آتش زدن یک دانشجوی فروشنده در تونس تا رفتن بن علی آغاز شد، دولت تونس که خودش مورد حمایت نیمی از کابینه فرانسه بود، مخالفان را تحریک شده توسط بیگانگان خواند. رژیم شاه معتقد بود مردم تبریز یک مشت بیگانه اند که از فرنگ آمده اند. حکومت جمهوری اسلامی به رئیس مجلس، نخست وزیر و رئیس جمهور سابق خودش می گوید جاسوس بیگانه. تقریبا در تمام جنبش های ضد استبدادی کشورهای آزادیخواه به مردم مبارز با استبداد کمک کرده اند. آندره مالروی فرانسوی در جبهه اسپانیا زخمی شد، کوستلر انگلیسی در اسپانیا تا پای اعدام رفت. باسکروویل آمریکایی در جنبش مشروطه همراه ایرانیان جنگید. همراهی خارجیان با آزادیخواهان نه عجیب است نه غیر اخلاقی. حتی کمک مالی نیز در این مورد وجود داشته و نمی توانیم آن را غیراخلاقی بدانیم. حداقل کسی که خودش این کار را می کند، نمی تواند از دیگران بخواهد چنین نکنند، جمهوری اسلامی به طور صریح به فلسطین نه تنها کمک می کند بلکه نتیجه انتخابات را با پول تغییر می دهد، حزب الله لبنان از ایران چهل سال است پول می گیرد، امل یا حزب الله، ایران علیه آذربایجان به ارمنستان پول می دهد، ایران سالها هزینه جنگ با عراق را به گروههای معارض می پرداخت، ایران رسما به یک کمدین فرانسوی پول می دهد تا علیه کشور خودش فیلم بسازد. ایران پول فراوانی در آمریکای لاتین و کشورهای فقیر عربی مثل سوریه هزینه می کند تا فقط رای آنها را بخرد و با وجود مخالفت بشار اسد بخاطر پول همدلی او را می خواهد. تنها تفاوت این است که اروپایی ها، در مورد آمریکایی ها مطمئن نیستم، وقتی کمک می کنند، از شما انتظار خاصی ندارند، ولی ایرانی ها انتظار دارند رهبری کشور تائید شود و لبنانی ها بخاطر پول ایرانی کشته شوند.

 

افسانه هفتم، مذاکره بی معناست در خیابان بجنگیم: حکومت ایران نظامی پیچیده دارد. نظامی که ساختارش تغییر نکرده، بلکه دائم چیزی به آن افزوده شده. بر یک ساختمان دو طبقه ساخت 57 در سال 1360 یک طبقه اضافه شده، در سال 65 یک دفتر برای هاشمی ساخته اند، در سال 76 یک طبقه برای خاتمی و در سال 84 یک ساختمان ویلایی برای احمدی نژاد. ما در همان حال که هر مذاکره ای را با اروپا ممنوع می کنیم، یک گروه به آمریکا می فرستیم تا با نئوکان ها مذاکره کنند، در همان حال مشغول مذاکره برای خرید اورانیوم هستیم، و در همان روز داریم علیه سلاح اتمی مذاکره می کنیم. این به دو دلیل است، اول اینکه ما در رده های مختلف و متفاوت که از هم خبر ندارند، مذاکره می کنیم، دوم اینکه ما مذاکره نمی کنیم تا به نتیجه برسیم، ما مذاکره می کنیم که یا زمان بگذرد، یا مذاکره می کنیم در حالی که هنوز نمی دانیم حق مذاکره داریم یا نه. اخوان المسلمین با مبارک مذاکره می کند، چون می تواند. ما اگر رهبران مان با رهبر کشور مذاکره کند، او را از سرنوشت سیاسی کشور حذف می کنیم. در کشور ما معنی ندارد که من یک قدم عقب بروم و تو یک قدم عقب بروی. همیشه در حالت جنگ هستیم. یا می کشیم یا کشته می شویم. می کشیم زمانی که هیجان زده ایم، کشته می شویم زمانی که زورمان نمی رسد. اصلا نمی فهمیم مذاکره یعنی تبدیل سرمایه اجتماعی به قدرت سیاسی. و تقریبا همه مذاکره کنندگان از نظر ما ملعون و پلید و سازشکار و کثیف اند. درسی که ما باید از قاهره و تونس بگیریم این است که مذاکره یک راه برای رسیدن به تعادل است و گریزی از تمامیت. تو می دانی که سی درصد قدرت را داری و من می دانم هفتاد درصد قدرت را دارم، ما باید سر چهل به شصت توافق کنیم. در حالی که هر دو صد درصد را می خواهیم. این یک موضوع حل نشده در جامعه ماست. آیت الله خمینی با واسطه هایش سر ارتش شاه را در مذاکره با آمریکا کلاه گذاشت، و آخرین مذاکره موفق ما گفتگوی قوام و استالین بود، هفتاد سال می گذرد. وقتی مذاکره نمی کنیم به خیابان می رویم، همدیگر را فرسوده می کنیم و قدرت را از بین می بریم و آخر سر چیزی برای مذاکره نمی ماند جز نفرت.

 

افسانه هشتم، مردم می ترسند به خیابان نمی آیند: این افسانه در یک سال گذشته از میان رفت. تجربه سه کشتار خیابانی در هفده شهریور سال 57، سی خرداد 1360 و سی خرداد سال 88 مردم را بشدت ترسانده بود. این در حالی است که مردم ایران در یک جنگ هشت ساله و سالها زندگی در خطر، مرگ را بارها دیده بودند و می بینند. افسانه نیست اگر بگوئیم مردم از کشته شدن می ترسند، چون حکومت ایران وحشی تر و غیرمتمدن تر از حکومت تونس و قاهره است. اگرچه بعد از کشتاری عصبی در فاصله خرداد 88 تا عاشورای همان سال، تقریبا نیروی شبه پلیس با اسلحه لخت روبروی مردم نایستاد. شاید مردم ما مرگ در راه تغییر سرنوشت را سخت می بینند. شاید شهامت آن را از دست داده باشند که در خیابان با پلیس غیرقانونی بجنگند، اما مردن را خوب بلدیم. تاریخی طولانی به ما مرگی تدریجی را قبولانده است. ما بیهودگی مرگ در اثر تصادف یا اجبار آلودگی هوا یا سرمای شدید را می فهمیم، اما مرگی هدفمند برای زنده ماندن را نمی فهمیم. اگر چه در قاهره و تونس نیز مردم به همان میزان که در ایران، کشته شدند، اما مرگ نیز در کشور ما با رذیلانه ترین شکلی آلوده و زخمی شده است. علمای مصر کشتگان انتفاضه را شهید خواندند، اما ما حتی حق برگزاری یک مراسم را برای کشتگان مان نداشتیم، و نه تنها شهید نشدیم، بلکه قربانیان خارجی هایی شدیم که نمی دانیم که هستند و کجایند. شاید این یکی از افسانه هایی است که گفتنش دشوار است.

 

افسانه نهم، بعدش چی؟ و اگر اینها بروند بعدی ها می آیند که خطرناک ترند: ما دچار یک توهم تاریخی هستیم. برخی که از سوی سازمانهای پلیسی جریان سازی می شوند، می گویند بعد از اینکه پیروز شدید چه می شود؟ موسوی می آید و دوباره همان سرنوشت را دارید؟ یا مردم ایران دوباره همان انتخابی را می کنند که می خواهند. داستان قاهره و تونس به ما نشان داده است که نباید به این افسانه ها پای بند شویم. اخوان المسلمین، با همه نام و سابقه نه چندان درخشان اش در تلویزیون ظاهر می شود و می گوید ما انقلاب اسلامی نمی خواهیم، چون مردم پیرو ما نیستند. اگر رای دادند و ما انتخاب شدیم ممکن است همین را بخواهیم. او شاید به دروغ می گوید که ما فقط یک چیز می خواهیم و آن “ رفتن مبارک” است. اما ما نمی توانیم این را بفهمیم که فعلا ما جریانی مستقل هستیم و قدرتمند که “ رفتن خامنه ای- احمدی نژاد” را می خواهیم. وقتی اخوان المسلمین به حکومتی دموکراتیک تن می دهد، ما از او می پذیریم، اما وقتی کروبی و موسوی صریحا می گویند که با ولایت فقیه مخالفند، ما با آنها مخالفت می کنیم تا راه را ادامه ندهیم. این داستان نیز قسمت نه چندان جالب افسانه ماست.

 

25 بهمن ما با همه باورهای مان، با همه توانایی مان به خیابان می رویم، امیدوارم و امید بزرگترین چیزی است که دارم.