چهارم دسامبر (۱۳ آذر) که برسد چهل سال از مرگ “هانا آرنت” گذشته؛ فیلسوف آلمانی که گویی در تمام این چهار دهه با ما بوده و “برای ما” اندیشیده است؛ او و ما این اقبال را داشتهایم که بیشتر آثارش در ایران ترجمه و منتشر شده و مورد توجه قرار گرفته است.
تاکید بر اینکه گویی آرنت در همهی این ۴۰ سال با ما اندیشیده چه معنایی دارد؟ چرا اینهمه حساسیت به “انقلاب” و “خشونت” و اهمیت “اندیشیدن” نشان داده؟ این یادداشت، تنها اشارتیست در پاسخ به این پرسش.
در شرایطی که انقلابها با منطق “شورش علیه ظلم” قابل دفاع به نظر میرسند و آرنت نشان میدهد که این منطق، “شرط لازم” برای انقلاب میتواند باشد اما “شرط کافی” نه، گویی همراه ما و پدران ما از نتایج یک انقلاب رنج میکشد. گویی میبیند که تمام فراز و فرودهای انقلاب ۵۷ و دیدن افق آن در جبینِ آیتالله خمینی همه از عواقب “نیندیشیدنِ به هنگام” بود. در واقع، اینکه پس از یک واقعه، نخبگان در تحلیل پیامدهای آن چه میگویند یک بحث است و اینکه در هنگام وقوع آن، چگونه و به چه میاندیشیدند بحثی دیگر.
برخی از شارحانِ آرنت حتی میگویند او به چیزی فراتر از اندیشیدن دعوت میکند و آن «مراقبت» است از آنچه در هنگام وقوع یک واقعه، به ذهن و دست و قدم ما میرسد؛ از جمله در هنگام خشم یا در هنگامهی انقلاب!
این اندیشیدن و مراقبت در نگاه فیلسوف قصهی ما حتی به تحلیلش دربارهی مجرمان نازیسم هم سرایت میکند؛
او وقتی به محاکمهی آیشمن در بیتالمقدس میپردازد و دفاعیات این افسر آلمان نازی را که سهم بزرگی در تبعید و قتل عام یهودیان داشت مورد مُداقّه قرار میدهد میگوید بیشترین چیزی که در آن دفاعیات توجهش را جلب کرد این بود که آیشمن مطلقا نمیاندیشید! انگار برای او فقط زمان و قواعد تغییر یافته بود و تنها اتفاق جاری این بود: “کارهای هولناکی که روزگاری وظیفهی او بود حالا جنایت نام گرفته و او باید تلاش میکرد تا با توجیهاتی نامفهوم و ناموجّه از خود دفاع کند”.
به تعبیر آرنت این “فقدانِ کامل اندیشه” شگفتیبرانگیز بود و به این میاندیشید که چرا تنها خوبان از عذاب وجدان رنج میبرند و جنایتکاران واقعی، خیلی کم به آن حالت دچار میشوند؟
در روزگار ما مهدی کروبی (از زندانیان دههی ۵۰ و از مبارزان علیه استبداد پهلوی) سه دهه پس از پیروزی انقلابی که خود از یاران نزدیکِ رهبریاش بود به مرحلهی نقد و مقایسه که میرسد رفتارهایی توجهاش را جلب میکند که شاه هم مرتکب آن شده بود! نقطهای که ذهنیت آرنتی را به این مسأله مشغول میکند که آیا سرانِ سلطنت بیش از ارباب ولایت به هویت و عاقبت رفتار خود میاندیشیدند که کارنامهی عدالتِ جانشینانشان از خود آنها سیاهتر است؟
در واقع، زلزلهی نخست همینجا اتفاق میافتد؛ وقتی جامعه به ناعادل یا ناکارآمد بودن حکومت میاندیشد دقیقا همانوقت پایههای حکومت لرزیده است چنانکه وقتی حاکمیت در مراعاتِ عدالت وقوف و تأمل میکند دقیقا همانجا نقطهی انتقال امنیت است به شهروندانش. نقطهای که آرنت آن را مبدأ فلسفه میداند و از سخن سقراط یاد میکند که: “چنین نیست که من پاسخ پرسشها را بدانم و دیگران را به تزلزل بیندازم؛ در حقیقت این منم که لرزیدهام و تزلزل خود را به آنها انتقال دادهام”؛ آرنت میگوید “این نکتهی سقراط به روشنی، تنها روش آموختن اندیشه را خلاصه میکند”. (اندیشیدن و ملاحظات اخلاقی. ۱۹۷۱ پاریس)
اینهمه دعوت به اندیشیدن البته برای حاکمیت مطلقهی غیرپاسخگو هراسانگیز است؛ برای همین هم آثار آرنت و مترجمان و ناشران کتابهای او در ایران همواره از جانب نازیستهای وطنی ملامت شدهاند؛ از جمله روزنامهی کیهان (که توسط نمایندهی ولیِ فقیه اداره میشود) در نخستین سالگرد حصر رهبران جنبش سبز نوشت که حتی این جنبش هم تقصیرِ ترجمه و نشر آثار آرنت بود: “آیا سال ۱۳۵۸ فولادوند به طور اتفاقی، سراغ ترجمه آثار هانا آرنت رفت تا آثار او در زمینه جامعهشناسی سیاسی را به کتب مرجع دانشگاهی تبدیل کند و ۳۰ سال بعد نیز از سر اتفاق، تئوری های این زن صهیونیست به کار پروژه کودتای سبز در ایران آمد؟” (۲۷/۱۱/۱۳۹۰)
باری، قصه همان است که در آغاز مقاله آوردهام؛ نه انگار که هانا آرنت ۴۰سال پیش در چهارم دسامبر ۱۹۷۵ مُرده است! او تمام این چهار دهه ما را خوانده و گفته و فهمیده و امانتِ رنج ابتلای انسان به توتالیتاریسم و مسئولیت اخلاقیِ او را به ما سپرده است.