برای رسیدن به دموکراسی باید هزینه پرداخت. دموکراسی یک پروسه است، نه یک پروژه. انتخابات یکی از ابزارهای رسیدن به دموکراسی است و البته فرصتی مغتنم برای طرح دیدگاه ها. بدین خاطر که حداقل در زمان انتخابات گوش ها بیشتر می شنود و چشم ها بیشتر می بیند!
بدون توصیه سلبی یا ایجابی برای مشارکت در انتخابات پرسش هایی را از اصلاح طلبان حاضر در عرصه انتخابات مطرح است را بیان می کنیم. از این جهت مخاطب این نوشته اصلاح طلبان هستند که بسیاری معتقدند به قواعد بازی دموکراسی نزدیک ترند تا محافظه کاران و به اصطلاح اصولگرایان.
و از طرفی چون یکی از عوامل شکست اصلاح طلبان را دوری از اصول رفتار دموکراتیک می دانند، برای طرح برخی مقولات که در آینده هم مطرح خواهد شد، زمان کنونی را مناسب دانسته و امیدوارم، مخاطبان این پرسش ها حداقل در خلوت خود پاسخی برای آنها بیابند. زیرا در هر صورتی – چه شکست و چه پیروزی – در مقابل این پرسش ها قرار خواهند گرفت.
نیروهای اصلاح طلب که در فضای سیاسی داخل فعال هستند، پیش از این فرصتی تاریخی را در اختیار داشتند و عملکردشان هنوز بدون ارزیابی مانده است. غفلتی که می تواند باز هم ما را از دموکراسی دورتر کند.
آیا مشخص شده است که چرا فرجام دوران اصلاح طلبان، برآمدن جریان رادیکال و بنیادگرای مذهبی بود؟ آیا در این یکسال و نیم جز متهم کردن یکدیگر فعالیت دیگری هم انجام شده است؟ آیا براستی علت شکست اصلاح طلبان - چنانکه برخی گفته اند - دوری از “خط امام” بوده؟ یا دوری از خواست های جامعه؟ براستی دلیل سر برآوردن جریان بنیادگرا، تحریم کنندگان بودند؟ یا سرخورده کردن جامعه ای که امیدها به اصلاح طلبان بسته بود؟ چه چیزی این امیدها را ناامید کرد؟ بالا بردن انتظارات جامعه یا عقب افتادن از مطالبات جامعه؟ تندروی عامل ناامیدی بود یا سهل انگاری و کندروی؟ اصولا نمایندگانی که به قدرت رسیده بودند (در دولت و مجلس) آیا نماینده مردم بودند یا نماینده حکومت؟ آیا برای اصلاح طلبان نشسته در قدرت، استیفای حقوق ملت اصل بود یا گسترش حقوق حاکمیت؟ پس چرا هر جا تقابلی میان این دو حق روی داد، حقوق ملت فدا شد؟
دموکراسی یک شبه تحقق نخواهد یافت. اما دموکراسی هم فرهنگ دموکراتیک می خواهد و هم انسان های دموکرات. آیا جز این است زمانی که قدرت در اختیار اصلاح طلبان بود، به نام مصلحت اصلی ترین حقوق و آزادی های مردم زیر پا گذاشته شد و تنها در مواقع احساس خطر برای جایگاه خودمان، دستی بالا زدیم.
اصلاح طلبان را از حاکمیت اخراج کردند. آن هم با زیر پا گذاشتن همه قواعد بازی، اما باور کنید پیش از آن خودتان زیر پایتان را خالی کرده بودید.
همان روزی که قتل های زنجیره ای را به چهار قتل محدود کردید…
همان روزی که در مجلس مهر سکوت بر لب نهادید و تنها به عدم تکرار قتل ها، اطمینان دادید….
همان روزی که دانشجویان را خونین دیدید و از کنارشان به بهانه تندروی گذشتید….
همان روزی که دستان روزنامه نگاران را بستند و قلم هایشان را شکستند و شما تنها اظهار تاسف کردید….
همان روزی که حرمت مرجعیت را شکستند و شما با سکوتتان همصدا شدید….
همان روزی که جامعه مدنی را مدینه النبی تفسیر کردید….
همان روزی که انتقاد دورن گفتمانی را به بهانه تضعیف برنتابیدید….
همان روز که مشی انحصارطلبانه ای را که پیش از آن به مقابله با آن برخواسته بودید را برگزیدید…
همان روزی که نقد گذشته را تنها محدود به دو دوره دولت قبل از خود (هاشمی) کردید….
همان روزی که نخواستید، پای کسی به پشت پرده سال های دهه 60 که خودتان بر مسند حکومت بودید برسد….
همان روزی که بر اشتباهات گذشته تان پا فشاری کردید….
همان روزی که نخواستید تارهای تنیده شده دور خودتان را وسعت بخشید…
… و هزاران روزی که در حافظه تاریخی همه ما مانده است.
می دانم هنوز هم شنیدن چنین سخنانی بر شما سخت می آید. اما همه این پرسش ها که مطرح شد با این فرض بود که برای انجام این اقدامات نیازی به قدرت آنچنانی نداشتید فقط باید می خواستید. فراموش نکنید شما بر شانه نسلی به قدرت رسیدید که هنوز معما ها و پرسش های بی پاسخ فراوانی را از تاریخ معاصر کشورش در ذهن دارد. آیا حاضرید بدون متهم کردنشان، پاسخگویشان باشید؟