دور باطل طلای سیاه

نویسنده

» از همه جا/ گزارش ادبی

حبیب باوی ساجد

 موبورهای چشم رنگی                                         

نفت، فوتبال، جنگ، سینما وادبیات همگی از مشخصات یک خطه هستند، یک جغرافیای جهان شمول؛ خوزستان؛ جنوب جهان، وحالا تومانده ای حیران که از کجای داشته های یک خطه، که داشته های ملی ست سخن آغاز کنی؟ خاصه این که هنوز هستند کسانی بی خبر از این داشته ها. براستی نفت، غنیمت است یا نغمت؟ آن هنگام که موبورهای چشم رنگی از آن سوی جهان با کشتی های شان برآب راندند، گمان می کردند که در کوه وتپه های خوزستان گنجی باشد، که بعدها کاخ ها از آن بسازند وکوخ ها بر جای بماند اکنون؟ راستی چرا مردمی که صاحبان حقیقی این موهبت الهی اند، به نفت می گویند: طلای سیاه؟ آیا سیاهی روز وروزگارشان را وامدار نفت می دانند؟ در آن میان نویسندگان خوزستانی که در بطن حوادث اجتماعی بوده‌اند، جور دیگری طبقه ی کارگر را می‌دیدند یا به سخن دیگر خود آنها زیر یوغ استعمار بوده‌اند و اگر خود شخصاً در ردیف کارگران قرا نمی گرفتند، بدون هیچ شکی از تار و پود قوم آنان بسیاری بوده‌اند میان زحمت‌کشان صنعت خانمان سوز. با وجود چنین واقعیتی که پیش چشم بوده است، لاجرم نویسندگان خوزستانی موضوع واحدی را اختیار می ‌کردند و تنها تفاوت، نگرش آنها به انسان و چگونگی روایت است. از همین روست که ادبیات جنوب به شکل عام، وادبیات خوزستان به شکل خاص را شبیه ادبیادت آمریکای لاتین می دانند. “به هرحال نوعِ نگاه ما جنوبی ها به نگاه نویسندگان جنوب آمریکا و بعدتر به نویسندگان آمریکای لاتین نزدیک بود؛ این برچسب که براستی حُسنی بود ونه عیبی، بر بیشتر نویسندگان جنوبی زمانه ی ما خورد، لیکن چه باک؟” {1} اگر سیاست، مبارزات، سلطه ی دیکتاتورها مولفه ای از ادبیات آمریکای لاتین است، اگر خرافات، سحر، جادو وفضاهای غریب آن قاره، با “گابریل گارسیامارکز” ادبیات رئالیست جادویی را بنا می نهد، این سو هم نفت به بارزترین مشخصه ی نویسندگان خوزستان بدل می شود و”مکتب ادبیات داستانی خوزستان” را پدید می آورد. نفت ومنطقه ی نفت خیز، از حد یک جغرافیا پارا فراتر گذاشت وحتی واژه گان صنعت نفت هم در داستان نویسندگان خوزستانی راه یافت، که اغلب درپاورقی شرح داده می شد که این واژه گان چه معنایی دارد. کم کم این واژه گان بدل به موتیفِ روایت های راویان خوزستانی شد.

 

راویانِ بومیانِ به تاراج رفته

اجنبی ها بمدد حضور دراز مدت خود، به تکاپو افتادند تا شرایطی پدید بیاید برای رفاه هرچه بیشترشان؛ پس سالن های سینما ساختند، زمین های فوتبال دایر کردند،استخرهای عریض وطویل شنا برپا کردند، واگرچه خوزستانی های پا سوخته از هُرم گرما اجازه ی ورود نداشتند، اما کوچک سرکی می کشیدند ومی آموختند فنون سینما وشنا وفوتبال را. ادبیات اما ابتدا از راه ترجمه آمد؛ ذره، ذره چون ساقه ای به خاک می رفت تا این که نهالی شد بارور وهرشاخه اش سایه سار قوم وخویش پرمحنت خود شد. “نجف دریابندری” مترجم ومنتقد آثار سینمایی پخش شده در آبادان شد، و “صفدرتقی زاده” دوشادوش نجف دریابندری نسل جوان را با ادبیات آمریکا ونویسندگانی چون”فالکنر” و”همینگوی” و آشنا کردند، وشگفتا که نخستین مترجمان این دونویسنده، دریابندری وتقی زاده بودند. روانشاد “دکترمحمد علی صفریان” بارزترین مترجم ادبیات انگلیسی وروابط عمومی شرکت نفت آبادان شد. “ابراهیم گلستان” که اوهم جنوبی ست؛ اهل شیراز؛ باقراردادهای کلان اش می بایست همیشه کنار شعله های نفت جنوب می بود؛ آن قدر کارش گسترش پیدا کرده بود که لاجرم فیلم سازان ونویسندگان شاخصی را گردهم آورد برای ثبتِ داشته های نفت. “احمدشاملو” روزی می آمد کنارش برای فعالیت فیلم سازی، که گویا همان جا در آبادان بود که “عاشق” شده بود؛ وروزی دیگر بزرگان سینما چون روانشاد”جلال مقدم”. از همین روست که آثار مستند گلستان امروزه به سندی از روزگار نفتی خطه ی نفت خیز ایران بدل شده است. سوی دیگر این بده بستان های نفتی، تأسیس دانشکده ی ملی نفت در آبادان بود که این دانشکده به گواه تاریخ بزرگان ادبیات این سامان را در خود پرورش داده است. دیگر سو رادیو تلویزیون ملی ایران در آبادان که خود قصه ای ناگفته است از حضور نام آوران هنر نمایش وادبیات از اقصی نقاط ایران؛ چنان که روانشاد”مهدی اخوان ثالث” از1348 تا1353 را دررادیو تلویزیون آبادان سپری کرد. بندرآزاد خرمشهر وآبادان وپروازهای مستقیم به اروپا وآمد وشد هزاران هزار انسان از اقصی نقاط جهان، خوزستان را بدل به جنوب جهان کرده بود. اما این همه ی ماجرا نبود. در سویی دیگر”مردم بومی” آن جا علنأ استثمار می شدند توسط اجنبی ها در کارهای سخت وجانفرسا. مافیاهای نفت نخل ها را سرمی بریدند وبومیان را به خاطر وارد کردن چیزهای اندک که قوت زنان وبچه های شان در گرو آن بود، به جرم قاچاقچی دستگیر وبه باد فحش وناسزا می گرفتند، ودولتِ مرکزی شوؤنیست وگمارده های شان که خود را نشسته گان بر کرسی های عدالت می پنداشتند، حتی تاب تحمل لباس های بیچارگانی را نداشتند که در دام توطئه های پلید آنان گرفتار می شدند، وچه بسا بارها پیش آمده بود که انسان عرب خوزستانی را برای به تن داشتن “دشداشه” جریمه می کردند، یا لباس   اجدادی اش را پاره می کردند. از یک سو در مناطق نفت خیز، کلوب های شبانه بود، واز سویی دیگر رنج وحرمان. باری، این ها دوشادوش نفت به وقوع می پیوست، ونویسندگان وشاعران وگاهی به ندرت سینما، به خصوص سینمای مستند را برآن وا می داشت از این همه بی عدالتی محض سخن بگویند، ورفته رفته آثارشان زبان قوم خود شد. “بی عدالتی اجتماعی درآبادان حضور بسیار   برهنه ای داشت. کافی بود در منطقه های پر از گل وگیاه وخانه های شیک ومجهز به تهویه ی هوای”بریم” و”بُوارده” دوری بزنی وبعد بروی به کُفیشه وکارون واحمد آباد وکپرنشینان ساحل شطِ بهمنشیر که فاصله ای چندان باآنها نداشتند تا متوجه این تبعیضِ برهنه بشوی / مانسلی بودیم که درگل ولای همان منطقه های فقرنشین روییده بودیم”{2}

به باورنگارنده چه خوش شانس‌اند مردمان خوزستان که در یک برهه‌ای از میان‌شان نویسندگانی سربرون آورده‌اند که بخشی از محنت و حرمان و رنجی که بر آنها گذشت را در حافظه ی تاریخ معاصر این مُلک ثبت کردند. برای نمونه” ناصر تقوایی” با تنها مجموعه ی داستان خود “تابستان همانسال”{3} با نگرش تعهد اجتماعی باعنایت به طبقه ی کارگر در دل یک شهر صنعتی چون آبادان پرداخت که استادانه و بی‌آنکه در ورطه ی شعار و آه و ناله فرو رود، دشواری و ناکامی مردم آن سامان را تصویر کرده است. نویسندگان خوزستانی یکی پس از دیگری سرازلاک بیرون می آمدند واندوه شان را درکلمه وکلام بروز می دادند. آنان از هر فرصتی استفاده می کردند تا باانتشار آثارشان، صدای درماندگان ورنجوران صنعتِ نفت را بازتاب بدهند. گاهی خود گردهم می آمدند و جُنگ ادبی منتشر می کردند؛ چنان که یکی از جُنگ های مهمِ ادبیات معاصر فارسی، “جُنگ هنر وادبیات جنوب” بود به سرپرستی روانشاد “منصورخاکسار” و”ناصرتقوایی” وهیأت تحریریه ای که همگی از نویسندگان برجسته ی ادبیات معاصر گشتند؛ “عدنان غُریفی”، “ناصرمؤذن”، “نسیم خاکسار”، “محمد ایوبی”، “شهرنوش پارسی پور”… که پس از انتشارهشت شماره از این جُنگ، انتشار آن توقیف، وگردانندگان آن همگی توسط ساواک دستگیر وروانه ی زندان شدند.

 

خجسته باد پدید آمدن همسایه ها {4}

 بارزترین نویسنده ی ادبیات معاصر فارسی، ومطرح ترین رمان نویس خوزستانی یعنی”احمد محمود” بی آن که ارتباط تنگاتنگی با نویسندگان هم ولایتی اش داشته باشد، اما ازدردی مشترک سخن گفته بود وکار خودش را کرده ومهم ترین رمان زمانه ی خودش را پدید آورده بود:    ”همسایه ها”. “محمود ظاهرأ قائل به جدا کردن سیاست از “واقعیت داستانی” نیست. محمود بنابه تعبیر همینگوی؛ “سیاست” را به عنوان راه فرار انتخاب نکرده است؛ زیرا او هم “موضوع” را می شناسد وهم “نوشتن” را می داند. گویا هرنویسنده ای برای این که واقعأ در این دوکار توانا باشد، به یک عمر نیاز دارد. احمد محمود اگرچه مایه ی داستان ها ورمان های خود را بامسائل سیاسی آمیخته بود واگرچه هرگز نتوانسته بود خود را ازسیاست دور نگه دارد، اما توجه مطلق او به صناعت داستان ورمان، وساخت آن ها کاملأ مشهود بوده است. رمان همسایه ها از نظر وسعت وتنوع ماجراها، تعدد آدم ها و شخصیت ها، تعدد لحن های محاوره ای وتوصیفات جزء به جزء از حرکات وگفت وگوها درمیان رمان های رئالیستی ممتاز است”.{5} “همسایه ها رئالیسم عریان زمانه است / جنبه های بی عیب قصه یکی درتجسم بی نظیرِ زندگی مردم درآن روزها در حوزه ی نفت است”. {6}

احمد محمود اما داستان های کوتاه وبلند کم نظیری دارد که زیر سایه ی رمان هایش کم تر دیده   شده اند. او در این داستان ها بشدت برجنبه ی مردمی نفت تکیه دارد، وحوادث مهمی را زیر پرتو نفت پدید می آورد. یکی از آن داستان ها، “شهرکوچک ما” هست:” با مداد یک روز گرم تابستان آمدند و با تبر افتادند به جان نخل‌های بلند پایه. آفتاب که زد، از خانه بیرون زدیم و در سایه چینه‌های گلی نشستیم و نگاهشان کردیم. هر بار که دار بلند درختی با برگ‌های سرنیزه‌ای تو در هم و غبار گرفته، از بن جدا می‌شد و فضار را می‌شکافت و با خش خش بسیار نقش زمین می‌شد، “هو” می‌کشیدم و می‌دویدیم و تا غبار شاخه‌ها و برگها بنشیند، خارکهای سبز نرسیده و لندوکهای لرزان گنجشکها را، که لانه‌هاشان متلاشی می‌شد، چپو کرده بودیم و بعد، چند بار که این کار را کرده بودیم، سرکارگر، کلاه حصیری را از سر برداشته بود و دویده بود و با ترکه دنبالمان کرده بود و این بود که دیگر کنار بزرگها، در سایه چینه‌ها نشست بودیم و لندوکهای لرزان را تو مشتمان فشرده بودیم و با حسرت نگاهشان کرده بودیم که نخلستان پشت خانه ما از سایه تهی می‌شد و تنه‌های نخل رو هم انبار می‌شد و غروب که شد از پشت دیوار گلی خانه‌های ما تا حد ماسه‌های تیره رنگ و مرطوب کنار رودخانه، میدانگاهی شده بود که جان می‌داد برای تاخت و تاز و من دلم می‌خواست که بروم و اسب شیخ شعیب را، که از شب قبل به اخیه بسته بود، باز کنم و سوار شوم و تا لب رودخانه بتازم. صد نفر بودند، صد و پنجاه نفر بودند که صبح علی الطلوع آمده بودند با تبرهای سنگین، غروب که شده بود، انگار که پشت خانه‌های ما هرگز نخلستانی نبوده است…”[7]

باری، چنان که پیش تر اشاره کردم، نخل ها بریده می شدند برای چاه های نفت، واز این رو می بینیم که نویسندگان خوزستانی از هرروزنه ای که روایت می کردند، نفت مشخصه ی آن روایت وحوادث می شد.

 

چشم بادامی های مومشکی

وحالا وباگذشت یک قرن از کشفِ آن طلای سیاه، که مخروبه هایی برجای مانده است به یادگار، هنوز جابه جا شعله های نفت است که سربه آسمان می ساید وآسمان شب خوزستان هیچ گاه سیاه نیست، بل همیشه سرخ است. آن سوتر که روزی اگر نخلی می دیدی، یقین نانی بود ولبخندی وسروری، اینک مردمانی درسرابی برخاسته از زمینی تفت دیده خواهی دید چمباتمه زده وخیره به جایی، بعد مردمی می بینی چشم بادامی، به زبانی سخن خواهند گفت که مردمان خسته ی بومی آن زبان را نمی دانند، نیک اما می فهمند طلای سیاهی حتمأ کشف شده در جوارشان که سروکله ی چشم بادامی ها پیدا شده. همه چیز در یک نقطه ی دوار می چرخد، روایان انسان دردمند خوزستانی اما دیگر نیستند تا این همه قصه ی پرغصه ی “زادگاه انسان ورنج” را جان به کلمه وکلام بدهند.

1.   ایوبی محمد/ ماهنامه ی هنروادبیات تجربه/ سال سوم/ مردادماه 92/ شماره 22

2.   خاکسار نسیم/ همان

3.   تابستان همانسال / مجموعه هشت قصه بهم پیوسته / ناصرتقوایی / انتشارات لوح/ 1348

4.   عنوان نقدی که محمود دولت آبادی در زمان انتشار رمان همسایه ها، براین اثر نوشت

5.   سپانلو محمدعلی / نویسندگان پیشرو ایران/ ص 193

6.   آتشی منوچهر / رئالسیم عریان زمانه/ مجله ی تماشا / سی ام شهریور 1353/ ص 49

7.   داستان “شهر کوچک ما” مجموعه داستان “غریبه‌ها” احمد محمود / انتشارات امیر کبیر/1350

منبع: انشان شناسی و فرهنگ