هنگامِ درو

محمد رهبر
محمد رهبر

مُصلحِ بزرگ، نه سید محمد خاتمی است و نه میرحسین موسوی. فرشته مرگ است که آخرین اصلاحات را نقش می زند و کاری ترین را.

 مرگ، تنها یقین مشترکِ آدم و زندگی است و آمدنش حتمی و اگر باور ندارید به آخرین برگِ شناسنامه، نگاهی کنید.

کسی از مشروطه خواهان و مستبدان، امروز زنده نیست. نه عین الدوله ماند و نه ستارخان. رضاخان نیز با آن همه جبروت راهی شد و پسر در پی پدر. امام خمینی هم با آن همه دعا و کاستن ازعمر دیگران، نماند1. مرگ، مساواتِ زندگی است.

ازعمر جمهوری اسلامی “یک ربعی” گذشت و بازیگرانش نزدیک به “ساعتی” زنده ماندند.  عقربه نحیفِ جسم آدمیزاد که تا صد سال مجالِ تاختن ندارد، ماندن در آن سالهای سه رقمی پایانی هم خوش نیست و باغِ وحش امراض شدن است، آنچنان که بر روی چرخی نشستن و از تختِ بیمارستان به کرسی خبرگان رفتنِ مهدوی کنی، خاطره تابوت است در راه گور.

گفت:

مزرع سبز فلک دیدم و داس مه نو /  یادم از کشته خویش آمد و هنگام درو

داس مرگ بالا رفته، اعاظمِ نظام از مرزهای خاکستری پیری به سمت سیاهی نیستی می گذرند و دهه های واپسینِ عمر، هدر می دهند.

 از بختِ بد حاکمانِ پیر، مزرعه  ایران ساکن است ولی سبز.هنگام درو نزدیک است و علف های هرز و پلاسیدگان، دمِ تیغ داس.

 منحط بودنِ نظام سیاسی یک نشانه اش پیرسالاری است.عربستان سعودی و شاهزادگان هشتاد ساله اش، نمونه ای حاد از این پیر مُردگی قدرتند.

نظام سیاسی ایران هم سرشار از پیرانِ جاهل و شیخان گمراه، از همان نمونه هاست و به سبکِ شیعی _سلطانی.

سید علی خامنه ای هفتاد ودو ساله است. بیست و سه سال رهبری بی پاسخ و پیش از آن  هشت سال ریاست جمهوری، البته چشمِ تنگ دنیا دار را پر نکرد.

 از دوسال پیش و سبز شدنِ مزرعه ایران، همه ریسمانهای مشروعیت قدرت را بر تن و دستش بستند و بارِ گناه نظام را بر دوشش گذاشتند.

 این پیرمرد عبوس سخنگو، همه قداست و ناموس نظام است. قصه ها گفته اند از کراماتش و خطبه ها رانده اند از عاقبتِ معجزه وارش که به خیال مشتاقان، سید خراسانی است و به آب حیاتِ ظهورِ امام غایب، زندگانی از نو خواهد کرد.

این قصه ها برای خواب مرگ است. در پایین دستِ قدرت، چیزی نمانده، فرماندهان سپاه و عرفای درباری و مداحان دهان دریده، باید که به کسی بیاویزند و تنها آن بتِ کهن، یادگار مانده و هر چه بوده از آبرو و کیاست و کشورداری به غارتِ محمود رفته است.

حفظ ناموس نظام و جاودانه کردنش به روایت قابله و ساحره، مُسکنِ کارسازی است که حتی نشئه افیون نیز چُنین دماغی نمی سازد.

مستبدینِ شش دانگ، به بیماری “سودایِ جاودانگی” مبتلایند، و درست در لحظات دیدار با فنا و مرگ با دوره بحرانی اش، روبرویند.

 شاه قبلی ایران هم معتقد بود که نظر کرده است و علمدارِ عاشورا در زمین خوردن ها دستش  خواهد گرفت که نگرفت.

 هر چه واقعیت تلخ تر باشد، این قصه ها پررنگ تر می شود و حتی تا زُهدان مادر به عقب باز می گردد، بلکه گفتن از شروعی معجزه آسا، این مرگ جان فرسا را قدری عقب براند.

پیرمردانِ نظام، مرگ را می بینند. چه در تن و درون که چراغ حیات خاموشی می گیرد و هیچ کس بر آن واقف تر از خود نیست و چه درحس کردنِ لرزش پا یه های نظام ولایی که باز بهتر از هر ناظری، آنکه در برج و بارویش نشسته، ریزش را از زیر تخت حس می کند.

آنکه در بیابان تاریک ترسیده، چه کند اگر آواز نخواند، شاید صدایش در برهوت، قدری دلگرمی دهد.

حرفهای غمگینِ امام جمعه قم و پناه بردن به رحمِ مادرِ رهبری، از همان آواز خوانی های ترس و زرد است، در کویرِ تنهایی های نظام.

 چاره ای برای پیرمردان نظام نمانده است، جز زنده زنده مومیایی کردنِ سید علی خامنه ای.ازهمین است که مصباح یزدی 77 ساله، مقامِ رهبر را از آن سید خراسانی واهی، بالاتر می داند و در بحرانِ توحید و بعد از یک عمر ذکر وتسیبحِ بی ثمر، براین بُت جاندار، دخیل می بندد.

سرمایه گذاری حیثیتی و شرط بندی برسرِ سید علی خامنه ای، قماری است به هزینه ماندن و نماندنِ نظام ولایی، تا این چند هوادار که هنوز هستند، فکر کنند که همه چیز سیم و زر و لحاف ملا نیست و حکمتی در کار است.

 گرچه میان مریدان هم آنقدر از کرامات “آقا” گفتند  که شده است فیلمنامه ای دست خورده و بر پرده مانده، که دیگر تکبیر و صلوات به خمیازه برمی آید با دیدن و شنیدنش.

 شاید برای مریدان این شبهه هم پیش آید که  اگر همه روایات برای سید علی است و برکتِ نظام به حضورش و اتصال با ملکوت به نگاه ناز دارش، چه سیم وصلی می ماند تا اگر داس مرگ پایین آمد، باقیمانده نظام را حراست کند.

 پاسخی نیست و پیرانِ بتخانه  گریزی ندارند که حاصل عمر را گره زنند بر بت بزرگ و به فروغِ ستاره بخت سید علی، شب چرانی کنند. اما گفت :

تکیه بر اختر شب دزد مکن کاین عیار/ تاج کاووس ببرد و کمر کیخسرو

جمهوری اسلامی در این سی و سه سال انگار که همه تاریخ ایران زمین و خوبی وبدی اش را پیش چشمانمان آورده است. چه کسی باور می کند که در سی و سه سال می توان به چنین ظهور ظلمانی از ستم رسید و همه دین و اخلاق ایرانیان را به تاراج داد.

ذکر مخلصانه یا علی که از پدر و پدر بزرگ شنیده ایم را به زشت ترین صورت و شکل تصویر می کنند و نام پاکان در مسلخ استبداد دینی ذبح می شود. بدتر اینکه بر این همه ننگ، لبخند هم می زنیم و در مرگ خویش می رقصیم.

 میان این سیاهکاران پیر اگر نبودند شیخ و میر که به حبسی اسیرند، باید دل از عاقبت به خیری در ایران می کندیم. مهدی کروبی هفتاد و شش ساله و میر حسین موسوی هفتاد ساله هم پیر همین دیارند که داس مرگ اگر به جانشان رسد، بوی یاس بر می خیزد.

 هنگام درو رسیده است، وقتی داس فرود آید، سید علی خامنه ای را نه سید خراسانی کمکی می رساند و نه روایت امام جمعه و قابله، دستِ اصلاح گر بزرگ را سست می کند.

 تنها راه جاودانگی همان بود که محمد مجتهد شبستری رفت، خرقه انداخت و دل به دروغ و توهم نداد و در بی ریایی نفسی تازه کرد.2

آتش زهد و ریا خرمن دین خواهد سوخت / حافظ این خرقه پشمینه بینداز و برو 

 

 پا نوشت ها

  1. مردم برای آیت الله خمینی دعا می کردند که خدایا خدایا، از عمر ما بکاه و بر عمررهبر افزا.

  2. محمد مجتهد شبستری عالم نو اندیش دینی، سالهاست که عبا و ردایِ روحانیت به کناری گذاشته تا شبیه صاحبان خرقه نباشد.