شاید بیش از ۱۰ سال است که از آشنایی ام با کلیساهای تبلیغی و خانگی و نو کیشان مسیحی در ایران میگذرد که به تغییرات عمیق و مستمری در عقاید و نگرش من به مسائل مختلف انجامید که البته هیچگاه نیز منجر به پیوستن به کیش مسیحیت نشد. حضور در این محافل من را با واقعیت هایی از آنچه در جامعه ایران امروز روبرو و آشنا کرد که بیش از صرف مسائل اعتقادیست.
هر کس که شاید بیش از یک بار درمحافل نوکیشان مسیحی و یا زردشتی، دراویش و بهائی ایران شرکت کرده باشد به زودی از نسبت بسیار افزون نو کیشان این آیین ها و ادیان بر پیروان قدیمی آن و همینطور جدیت آنان نسبت به ارزشهای جدید شگفت زده خواهد شد. هجوم بی سابقه جوانان ایرانی به ادیانی غیر از مذهب رسمی کشور، علی رغم تمام کوششهایی که در این ۳۰ سال برای اسلامی سازی این جوانان انقلاب صورت گرفته است جای تامل بسیار دارد.
سیلی که در آن علاوه بر جوانان گاه افراد میانسال و سالخورده بسیاری را با پیشینه های مختلف در می نوردد.
برخورد های جدید با این شبکه های “نوکیشان” با عناوین متفاوت، سختگیری بر جوامع مذهبی گوناگون از این دست در برگزاری مراسم خود، هشدارهای جدید مقامات امنیتی و مذهبی رژیم حاکم بر ایران نسبت به رشد تغیر کیش در میان جوانان ایرانی و همینطور احکام سنگینی که برای برخی از این نوکیشان و فعالان مذهبی این جوامع صادر شده است همه گویای این واقعیت در جامعه فعلی ایران هستند.
تائیدحکم اعدام نوکش مسیحی کشیش یوسف نذر خانی که با مخالفت های شدید داخلی و بین المللی روبرو گشته نیز از همین نوع است. کشیش مسلمان زاده ای که در ۱۸ سالگی به طور خود خواسته آیین مسیحیت را برگزید، به دلیل عدم قبول اعلام برائت از اعتقادات قلبی خود در محضر دادگاه در معرض خطر اعدام قرار دارد.
رفتار های حکومت فعلی ایران با نوکیشان و دگر اندیشان مذهبی علاوه بر نقض حقوق و آزادی های بنیادین و بشری افراد در انتخاب عقیده و مذهب و آزادی در ابراز آزادانه آن در فضای خصوصی و عمومی که در مواد ۱۸ اعلامیه جهانی حقوق بشر و میثاق حقوق مدنی و سیاسی که ایران نیز به این اسناد پیوسته است می باشد، نشانه ای دیگر از ناتوانی حاکمان ایران در جذب جامعه به سوی مذهب رسمی و درنتیجه ویران کردن هر چه بیشتر جایگاه خود در جامعه به ویژه در نزد جوانان و قشر تحصیلکرده حتی با گرایشات اسلامی است.
گرایش بی سابقه جوانان و دیگر اقشار ایران به مسیحیت و بهاییت و گرویدن عجیب به فرهنگ و آیین زردشت در تاریخ معاصر که در این سالها شاهد هستیم، شاید بیش از هر چیز سوای از مسائل عقیدتی و شبهات مذهبی جوانان و نسل بعد از انقلاب، ناشی از بحران عاطفی و عزت نفس اجتماعی ای است که ایرانیان در این ۳۰ سال با آن مواجه شده اند.
خشونت های بی حد و حصر پس از انقلاب و جنگ، حرمت شکنی و تجسس بی حد و مرز در حریم خصوصی و روابط و احساسات شخصی افراد که منجر به وضیعت آشفته اجتماعی کنونی و خشونت های کلامی و رفتاری جاری در تمام سطوح کشور شده است را چگونه میتوان ترمیم کرد؟ گرایش جوانان به آیین زرتشتی، مسیحیت، حلقه های دراویش و بهائیت که تقریبا در همه ی آنها عشق و صلح مرکزیت تبلیغات و ارزشهای مذهبی است، سوای مسائل عقیدتی، بیانگر گرایش آشکار این نسل متولد و رشد یافته در فضای خشن و عصبی ایران بعد از انقلاب به عشق، صلح و آرامش فردی و اجتماعی است.
آیا بازگشت بی سابقه جوانان ایرانی به فرهنگ و ارزشهای آیین زردشت را علی رغم تمام تلاشها در تمام مقاطع رشدشان برای محو این خاطرات تاریخی و هویت یابی آنها در افتخارات باقی مانده در هزاره های دور را میتوان سوای از ابهامات عقیدتی به چیزی به جز جستجوی این نسل برای ترمیم غرور له شده فردی و اجتماعی خود نسبت داد؟
حکومت ایران به شکلی کاملا نا بخردانه چشم خود را به روی این حقاایق بسته است و با گرفتن انگشت اتهام به سوی غرب و برخی گروه های اپوزیسیون و ارتباط آن با مسائل سیاسی و بین المللی سعی در فرافکنی شکست خود در پرورش نسلی دارد که قرار بود وارثان انقلاب “اسلامی” شوند و اکنون اصلی ترین دشمنان آن بشمار میروند که با اجتماعات بسیار کوچک، حتا برای ایجاد لحظاتی خوش به بهانه های چون آب بازی بلند پایه ترین نهاد های سیاسی و امنیتی رژیم را به وحشت وا میدارند.
استفاده بیشتر از خشونت و تحقیر بیشتر جوانان و مردم توسط حکومت به ویژه در رابطه با مسائل عقیدتی آنها در حکم ریختن هیزم بیشتر توسط رژیم در آتش خودساخته ی نابودی است و هر چه بیشتر مشروعیت این رژیم را زیر سؤال میبرد.
در مجموع می توان گفت حکم اعدام کشیش یوسف نظرخوانی که باعث نگرانی جامعه فعالین حقوق بشر ایران و جامعه جهانی شده است آزمونی دیگر برای سنجش بیخردی سیاسی نگهبانان این سیستم است که تا چه حد اصرار بر نابودی هر چه سریع تر بنیان های اعتقادی خود در جامعه ایران و فرو ریختن آخرین بقایای وجهه بین المللی “نظام اسلامی” دارند.