قصه کردان، قصه خیلی‌هاست!

نویسنده
سها سیفی

اسماعیل آزادی در “وب قلم” در حاشیه جنجال بی پایان دکترای جعلی وزیرکشور نوشته است:‏

قصه‌ کردان، قصه‌ کردان نیست. قصه خود شیفتگان است و از سوی دیگر قصه آدم هایی است که خود نیز خود را ‏قبول ندارند و سعی می کنند با دروغ نمایی وجعل مدرک سر خود و مردم کلاه بگذارند و چه خوب خودشان هم ‏باورشان می شود. هر چند اغلب همین دکتر مهندس هایی که قدرت را در دست داشتند و دارند از طریق رانت ‏های دولتی تمامی چاله چوله های تحصیلی خود را پر کرده اند (اما جعل نکرده اند) و به القاب دکتر مهندسی ‏مفتخر شده اند و بار های خود را بسته اند. اما افسوس که مردم ما چشم بر آن بستند. ‏

اما همین چشم پوشی های نجیبانه موجب این گستاخی شده است تا فردی که ظاهرا حتی دیپلم هم ندارد خود را ‏دکتر جا بزند ودر مهمترین و سیاسی ترین وزارتخانه کشور رای اعتماد هم بگیرد.متاسفانه دروغ گویی و گندم ‏نمایی و جو فروشی شیوه رایج سیاستمداران ما شده و دروغ قبح خود را از دست داده است. به هر حال امروز ‏دوغ و دوشاب با هم قاطی شده اند و به خاطر همین است که آقایان به شعور مردم هم شک کرده اند وباک‌شان هم ‏نیست. ‏

‎ ‎نظر مثبت اصولگرایان به کروبی‎ ‎

[](http://visme.blogfa.com/)

‏”اعظم ویسمه” از حمایت ضمنی اصولگرایان مجلس از کاندیداتوری مهدی کروبی نوشته است:‏

برای یک گزارش انتخاباتی برای مجله شهروند امروز با خیلی از چهرهای اصولگرای مجلس درباره انتخابات ‏ریاست جمهوری و کاندیداهای اصلاح طلبان گفتو گو کردم. خیلی جالب بود که حامیان دولت در مجلس به شدت ‏از کاندیداتوری مهدی کروبی حمایت می کردند و بقیه اصلاح طلبان را که مخالف آمدن کروبی و عدم حمایت از ‏او هستند را به تند روی متهم می کردند.مطمئنا آنها کروبی را رقیب ضعیفی برای احمدی نژاد می دانند.در مورد ‏انتخابات ریاست جمهوری به زودی یک مطلب می نویسم اما امیدوارم شیخ اصلاحات تحت تاثیر برخی از ‏نزدیکانش برای ورود به انتخابات قرار نگیره و به درستی شرایط را تحلیل کند. کروبی رییس مجلس ششم بوده و ‏من در آن مجلس به عنوان خبرنگار پارلمانی از نزدیک با کارهای بزرگ شیخ آشنا هستم و خیلی از خصلت های ‏خوب او را می شناسم اما امیدوارم کروبی در شرایط فعلی برای انتخابات ریاست جمهوری به تصمیم درستی ‏برسد.‏

‎ ‎اگر آقای امامی کاشانی معدن بیدخت را به من واگذار کنند…‏‎ ‎

‏”محمد نوری‌زاد” که گویا بنا ندارد دست از سر مراجع عظام بردارد، در پست تازه اش، دیالوگی فرضی میان ‏یکی از متدینان و بازاریانی که وجوه شرعی می پردازند با نماینده‌ی یکی از مراجع ترتیب داده که اشاره به برخی ‏سوء استفاده‌های مالی نزدیکان ایشان دارد. نوری زاد در انتهای این پست و از قول این بازاری متدین نوشته است:‏

حاج آقا مگر به این سادگی ها می شود این حرف های ویرانگر را با تکذیبیه و احاله به خدا وقیامت از ذهن مردم ‏پاک کرد؟! الان معدن بیدخت فارس، رسما سالهاست که به اسم آقای امامی کاشانی است. به این اعتبار که از پولش ‏برای معلولین و یتیمان و بی کسان کارسازی می کنند. این که نمی شود عزیز من. آقایان به همه ما می گویند این ‏جور قضایا کلاه شرعی است و خودشان به آن می پردازید. والله اگر آقای امامی کاشانی آن معدن سنگ بیدخت را ‏به من و امثال من واگذار کند، با اطمینان می گویم که ده برابر ایشان به یتیمان و معلولان رسیدگی می کنیم. اصلا ‏هم به این مهم نمی پردازیم که دراین مملکت یک کمیته امدادی هست و سازمانی به اسم بهزیستی که کارش همین ‏است!‏

‎ ‎من. منی که دائم شعار آزادی بیان می‌دهم!‏‎ ‎

آسیه امینی در “وارش” از اینکه ناچار است به خاطر رعایت برخی مصالح، به فرزندش آموزش دروغ گفتن ‏بدهد، خشمگین است:‏

متنفرم از لحظه ای که مجبورم به دخترم توضیح بدم که وقتی مدرسه می ره باید مواظب حرف زدنش باشه. ‏متنفرم از توضیحات مزخرفی که باید به خوردش بگم که مدرسه جای درس خوندنه و بهتره خیلی از حرفها در ‏مدرسه اصلا گفته نشه. حرفهای خیلی خیلی ساده ای که باید طبق طبیعتش مطرح کنه و ما باید طبق وظیفه مون ‏بهش جواب بدیم. متنفرم از اینکه باید بهش توضیح بدم که بهتره نقاشیش رو که تو دفتر نقاشی مدرسه کشیده و دو ‏نفرن که همو می بوسن و دور و برشون پر از قلبه و کنارش با خط بچگانه نوشته : “دو نفر که عاشق هم شدن” ‏رو تو دفتر نقاشی خونه اش نگه داره.‏

متنفرم از اینکه باید بهش بگم لزومی نداره حرفهایی رو که در خونه می شنوه در مدرسه مطرح کنه. ‏

‏ من - منی که دائم شعار لزوم آزادی بیان می دم و معتقدم مبارزه با سانسور و خود سانسوری باید از خودمون ‏شروع بشه! - عملا در خانه خودم دارم اون رو اعمال می کنم. چرا؟ برای اینکه نمی خوام دخترم به جای اینکه ‏ذهن و فکرش درگیر مسائل کودکانه باشه دائم مجبور به توبیخ و توضیح خواستن بشه. ‏

نمی خوام بچه ام ایزوله بشه. نمی خوام دخترم مجبور به روبرو شدن با مسائلی بشه که هنوز برای ذهن کودکانه ‏اش خیلی زودن. بنابراین مجبورم همونها رو در چارچوب خیلی ساده تر و کوچکتر براش توضیح بدم. ‏

‎ ‎چگونه و چرا پاره بد ما بروز می‌یابد؟!‏‎ ‎

‏”بودن و مجازی بودن” با نگاهی به کتاب “اثر ابلیس” نوشته “فیلیپ زیمباردو” علت دست زدن انسان ها به ‏رفتارهای غیرانسانی را بررسی کرده:‏

زیرزمین تالار جردن دانشگاه استانفورد را به شکل یک زندان کوچک درآورد و چون می‌خواست که محیط هر ‏چه بیشتر شبیه به یک زندان باشد، از تجربیات یک زندانی قدیمی کمک گرفت. او برای پر کردن این زندان آگهی ‏چاپی کوچکی به یک نشریه سفارش داد. هفتاد نفر خواهان شرکت در این تجربه‌ی دوهفته‌ای شدند. برای اینکه فرد ‏نخاله، معتاد، بزهکار و بیمار به گروه راه پیدا نکند آزمایش‌های دقیقی از داوطلب‌ها به عمل آمد. عاقبت از بین ‏آن‌ها بیست و چهار جوان سفیدپوست سالم‌ و متعادل‌ انتخاب شدند. داوطلبان کاملا اتفاقی (بر اساس شیر و خط) به ‏دو دسته زندانی و زندانبان تقسیم شدند.‏

صبح روز یکشنبه‌ی یکی از روزهای ماه آگوست، پلیس شهر پالوآلتو به در خانه‌ی زندانیان نمادین رفت و آن‌ها را ‏دستگیر و به کلانتری منتقل کرد. پس از اجرای تشریفاتی مثل انگشت‌نگاری و عکس‌برداری، آن‌ها به جرم سرقت ‏مسلحانه به زندان موصوف منتقل شدند. زندانی‌ها و زندانبان‌ها به سرعت در نقش‌های خود جا افتادند و آزمایش ‏آغاز شد. اما پس از گذشت شش روز بعد مطالعه در نیمه راه قطع شد، چون زیمباردو و همکارانش به این نتیجه ‏رسیدند که اوضاع از کنترل خارج شده است…‏

‎ ‎طیاره مجازی بود!‏‎ ‎

‏”حاجی واشنگتن” در حاشیه خبر نشاندن اجباری یک هواپیمای امریکایی در تهران نوشته است:‏

این هواپیما ره گم کرده به زمین نشانده شده اگر جدی جدی آمریکایی بود، چه سر و صدایی به پا می کرد. توجه ‏رسانه های جهانی از وضع آشفته بازارهای جهانی به ایران منحرف می شد، بهای نفت ۲۰ دلار می رفت روش، ‏مردم دوباره دلشوره می گرفتن و روزنامه نگارها رقص و پایکوبی می کردن. حیف که این طیاره مجازی از آب ‏دراومد. چه خبری سوخت! آخ!‏

اما از این ها که گذشته، من در کار خبرگزاری فارس موندم. این خبر متعلق به یک هفته پیش بوده. اینکه یهو یک ‏همچین خبر مهمی با این همه غلط و اشتباه رو تلکس یک خبرگزاری می ره، می تونه بیانگر دو موضوع باشه. یا ‏اینکه وضع این خبرگزاری واقعا فشل است یا اینکه مسوولان در حال سنجش دمای آب های خلیج فارس اند!‏

اگر مورد اول درست باشه، برای فارس متاسفم. هر چه اهمیت یک خبر غلط بیشتر باشه و تبعات آن بیشتر، از ‏اعتبار منبع خبر بیشتر کاسته می شه. برو و برگرد هم نداره. اگر مورد دوم درست باشه، می شه گفت دماسنج ‏خوبی رو علم کردن. از واکنش ها و افزایش ۵ دلاری بهای نفت در عرض چند دقیقه می شه فهمید آب های خلیج ‏فارس همچنان داغ داغ هستن. در این حال این سوال مطرح می شه مسوولان چرا به جای ایرنا یا صدا و سیما، ‏فارس رو انتخاب کردن؟ ‏

‎ ‎بعید است ایرانی ها یادشان رفته باشد‎ ‎

‏”گوشزد” نکاتی را به سیدمحمد خاتمی گوشزد کرده است:‏

آنچه من می توانم به ایشان گوشزد کنم این است که اگر مردم ایران به شما رای دهند نشانه آن است که شما کف ‏خواسته های آنان هستید…مسلما سقف خواسته های آنان از قامت شما بلند تر است.‏

ابتدا بهتر است که به طور شفاف شما مفاهیم مورد نظر خود را شرح دهید و برنامه های خود را اعلام کنید تا ‏عوام و خواص ببینند که تا چه حد با شما اشتراک نظر و منافع دارند و سپس از آنان بخواهید که بر این برنامه ها ‏متفق شوند… نه اینکه از جامعه مدنی بگویید و به مدینه النبی برسید و از دمکراسی بگویید و سپس آن را به پسوند ‏اسلامی استحاله کنید. مردم ایران بعید است که به این زودی فراموش کنند که چه فرصت بی نظیری را برای شما ‏فراهم ساختند تا به وعده های خود برای باز کردن فضای سیاسی و فرهنگی کشور اقدام کنید و شما با چه میزان ‏اهمال و مسامحه رای آنان را به هیچ فروختید و امید آنان را نومید کردید.‏

‎ ‎خاتمی نیاید بهتر است‎ ‎

‏”تبعیدی عصبانی” هم در مورد سیدمحمد خاتمی پست تازه ای دارد:‏

معتقدم خاتمی بی‌برنامه است. معتقدم مشاورینش به دردلای جرز می‌خورند و در سه سال گذشته از او موجودی ‏حاشیه‌ای و بی‌مصرف ساخته‌اند و خاتمی باید با توجه به نفوذ خود پایگاهش را در سراسر کشور تقویت می‌کرد. ‏خاتمی اما به قول زیدآبادی کسی نیست که در ۶۰ سالگی تغییر کند و بهتر شود. خاتمی جوان‌تر قابلیت‌های ‏بیشتری داشت. می‌توانم در مواقعی از خاتمی عصبانی باشم، اما نفرت، هرگز. ‏

خاتمی را دوست دارم، اما شخصا طرفدار بازگشتش به سیاست نیستم و معتقدم تا خانه‌تکانی نکرده، بهتر است ‏نیاید. مجموعه‌ای که خاتمی دور خود جمع کرده از فقدان شعور رنج می‌برد. از طرف دیگر فراموش نمی‌کنم که ‏خاتمی هنوز در برابر خطاهای حکومت در دوران آیت‌الله خمینی که مقتدایش بوده سکوت کرده است. ین سکوت ‏او را قاتل نمی‌کند، اما فرشته اش هم نمی‌سازد. سکوت در برابر ظلم ظالم، با مسلمانی ادعایی آقایان منافات دارد. ‏هر چه نگاه می‌کنم، بهتر است خاتمی عقب بنشیند و به یافتن یک آدم مناسب و قوی و با انگیزه کمک کند، نه اینکه ‏این فرصت تاریخی را هم بسوزاند.‏

‎ ‎بحران بازارهای مالی به زبان ساده‏‎ ‎

‏”خاکریز اقتصاد” به بررسی بحران اخیر در بازارهای مالی جهان پرداخته است:‏

گرفتاری اصلی موجود، عدم نقدشوندگی وامهای مسکن موجود در دارایی بانکهاست. اما منظور از عدم ‏نقدشوندگی چیست؟ زمانی که تقاضا برای کالایی کم باشد و اطلاعات کافی از آن کالا موجود نباشد بین قیمت ‏درخواستی فروشندگان و قیمت پیشنهادی خریداران فاصله ای می آفتد که امکان انجام معامله از بین میرود. این ‏اتفاق هم اکنون برای بازار وامهای مسکن افتاده است. بانک ها و نهادهای مالی که وامهای مسکن را به نیت ‏دارایی کم ریسک و با قابلیت نقدشوندگی بالا خریده اند امکان فروش آنها و دستیابی به نقدینگی برای تامین تعهدات ‏فعلی خود ندارند و از اینرو علیرغم داشتن دارایی بسیار ولی غیرقابل فروش، در مقابل تعهدات فعلی خود زانو ‏زده و به سمت ورشکستگی میروند یا از اعطای وام به دلیل ممانعت از خروج نقدینگی از بانک خودداری میکنند. ‏از بین رفتن بازار وامهای مسکن باعث این گرفتاری شده است و کمابیش همه بانک ها را در درجه های مختلف ‏تحت تاثیر قرار داده است. عدم تامین وام هم تمام بخشهای مختلف اقتصاد را به رکود میکشاند.‏

‎ ‎ترسم از این است که…‏‎ ‎

‏”اقتصادانه” هم به همین مسئله پرداخته است:‏

بحران مالی موسسات مالی در امریکا هر روز وارد فاز جدیدی می شود. فهم آنچه که در امریکا در حال حاضر ‏اتفاق می افتد بسیار ضروری است. نگرانی من این است که در کشور ضد بازاری همچون ایران، که به دلیل نفت ‏خیز بودن و کنترل منابع عمده مالی کشور توسط دولت ماهیتی شبه کمونیستی دارد، عده ای بحران اخیر را به ‏اصطلاح پیراهن عثمان کنند که بازار و کاپیتالیسم مرده است و این بحران هم دلیل مرگ ایده بازار آزاد و اقتصاد ‏غربی است.‏

‎ ‎آسیب‌شناسی جنبش فمینیستی‎ ‎

کاوه مظفری، مطلبی در “مدرسه فمینیستی” منتشر کرده و به آسیب‌شناسی جنبش زنان پرداخته است:‏

زنان از آن جهت که خار چشم حاکمیت هستند، بنابراین چه بخواهند چه نخواهند درگیر بازی هایی سیاسی می ‏شوند. مسلماً ناتوان ترین کنشگران کمپین از نظر “ادراکی”، توان فهم چنین مسئله ای را دارند، بعید می دانم کسی ‏نیز در پی انکار این مسئله باشد. ‏

اما مسئله اینجاست: تحلیل سیاسی وضعیت با داشتن یک افق سیاسی تفاوت دارد. داشتن افق سیاسی به استراتژی ‏عمل مربوط است، نه به تحلیل وضعیت. اگر بپذیریم که جنبش زنان – چه بخواهیم، چه نخواهیم – افقی سیاسی ‏دارد، آن وقت باید پرسید که چه تغییری در برنامه عمل کمپین اتفاق می افتد؟ آیا الگوی جمع آوری امضاء تغییر ‏می کند یا متوقف می شود؟ فهم و ادراک این معضل پیچیده گو چه تاثیری در جریان عمل دارد؟ شاید، تاثیر آن از ‏نظر نجفی تنها در یکسان شدن اعتقاد همه کنشگران کمپین در مورد “نقطه شکست دولت” است، که در غیر این ‏صورت کمپین دچار “ناسازگاری” می شود. و اگر [خدای ناکرده] کنشگری از کنشگران کمپین به چنین افق ‏سیاسی قائل نباشد، در نتیجه ممکن است که کمپین به بی راهه رفته یا در دام ایدئولوژی مسلط بغلتد. ‏