لاله بهزادی
بیست سال پیش بزرگترین پاکسازی مخالفین در تاریخ جمهوری اسلامی ایران اجرا شد. مقامات رسمی ایران تاکنون در این مورد سکوت کرده اند.سکوتی که اگر بشکند، شاید من نیز بدانم که بر پدرم ـ منوچهر بهزادی ـ چه رفت؛ همان طور که شاید بسیاری دیگر نیز از سرنوشت عزیزان خود با خبر شوند؛آنان که هنوز بعد از بیست سال قبری از عزیزان خود نمی یابند تا سر بر آن نهند.
تا امروز جواز رسمی فوت برای پدرم صادر نشده است. قبری نیز وجود ندارد تا ما به آنجا سر بزنیم. جسد وی احتمالا در یکی از گورستان های دستجمعی ـ خاوران ـ در نزدیکی تهران زیر خاک پنهان است. فقط 17 سال پیش وزارت خارجه جمهوری اسلامی ایران در پاسخ به درخواست سفارت آلمان در تهران برای صدور جواز فوت، اعلام کرد که “فوت نام برده تایید میشود”. بدون ذکر نام.
منوچهر بهزادی عضو حزب توده ایران و سر دبیر روزنامه این حزب “مردم” بود. پیش از آمدن به ایران در سال 1357 پس از انقلاب، برای فرار از دست رژیم شاه 24 سال را در مهاجرت و بیشترین زمان را در آلمان دمکراتیک بسر برد. در خاطره ام، پدرم رامردی بسیار بافرهنگ وعاقل به یاد دارم که بما می آموخت همواره بپرسیم، به اطلاعات خود بیافزاییم و بی عدالتی را به هیچ وجه نپذیریم.
پس از بازگشت مان به تهران بیش از هر چیز این احساس در من وجود آمد که او چه سر زنده و پر انرژی شده وچقدردوری ازکشور و مردم اش برایش دشوار بوده است. او خوشحال بود که بار دیگرمی توانست در سازندگی کشورش سهیم باشد.من از طریق گفته های مادرم ودوستان پدرم و گزارش شاهدان عینی و خواندن پژوهش هایی که در مورد این ایام نوشته شده، از بسیاری ازرخدادهایی که پس از سال 1357 در ایران روی داد مطلع ام. خودم نیز در دوران اقامت در ایران و با وجود کودکی تجربه کردم که چگونه خرسندی های اولیه وآزادی های احتمالی جای خود را به فشار و تهدید ابتدایی ترین حقوق مردمی از نوع پوشش زنان گرفته تا آزادی مطبوعات وتجمعات سپرد.
پس از آنکه دستگیری مخالفین چپ شدت یافت مادرم که آلمانی بود با من و خواهر کوچک ترم در تابستان 1361 به برلین بازگشت. چند ماه بعد دربهمن 1361پدرم همراه با بسیاری دیگر از اعضا حزب توده دستگیر و در زندان اوین که از زمان شاه به هراس انگیزی معروف بود به سلول انفرادی فرستاده شد. این زندانیان پس از تحمل شکنجه های غیر قابل تصور، از جمله زدن شلاق و ساعت ها آویخته شدن از سقف با دستبند قپانی، همراه برخی دیگر از زندانیان در اردیبهشت 1362 در یک برنامه تلویزیونی با سناریواز پیش تعیین شده در زندان شرکت کردند که از تلویزیون ایران نیز پخش شد. دور این میز گرد مردانی نشسته بودند از جمله منوچهر بهزادی که درآنها به آشکار علایم شکنجه دیده میشد و پشت سر ایشان هم پرچم هایی با شعارهای معروف مرگ بر آمریکا و شوروی آویخته بودند. زندانیان در این کنفرانس از جمهوری اسلامی دفاع و از بیراهه روی خود اظهار ندامت کردند.
ما در مدت 5 سال و نیم زندان، از پدرم 25 نامه دریافت کردیم. این نامه ها7 سطرچاپ شده برای فرد زندانی وهمین اندازه برای جواب جا داشتند. پدرم که بنا به گفته برادرش حالش بد بود ـ او کلیه دندان های خود را از دست داده بود و برای ناراحتی های ناشی از شکنجه به درمان نیاز داشت- همواره جملات یکسانی مانند حال شماچطوراست، حال من خوب است، مدرسه، کار چطور است واز این گونه الفاظ می نوشت. پدرم به استثنا چند ملاقات با عمویم در زندان هیچگونه تماسی با بیرون نداشت و ما نیز هیچ اطلاع رسمی در مورد وضعیت یا علت دستگیری او نداشتیم و از جانب مسئولین هم اطلاعی داده نمی شد. برخی ازتعداد قلیل بازماندگان گزارش می دهند که شرایط زندان نسبت به دست بالایی این جناح یا آن جناح هیات حاکمه در جمهوری اسلامی بطور غیر مترقبه بهتر یا بدتر میشد.
در اوایل سال 1367 در زندان ها تغییراتی شروع شد که در بازنگری، میتوان آنها را آماده سازی برای اعدام زندانیان ارزیابی کرد. تماس با بستگان قطع شد. زندانیان را بنا بر تعلقات حزبی و سازمانی جدا کردند و برای بازپرسی مجدد فرا خواندند. اکنون دیگر مسله جاسوسی مطرح نبودو جای آنرا پاسخگویی در مقابل هیات چند نفره ای گرفت که از زندانی درباره اعتقادات دینی و نمازخواندن پرس وجو میکردند. نوع سئوالها، محاکمات دوران انکیزیسیون را در خاطره زنده می کرد.
اعدام ها طی چند هفته انجام شدند؛در اوین هر نیم ساعت به نیم ساعت زندانیان حلق آویز می شدند و برای این عمل غالبا از جرثقیل استفاده میشد و برای اینکه سرعت عمل بیشتر شود چند نفر را-معمولا پنج شش نفر- با هم بالا میکشیدند. اما چون این شیوه اعدام بسیار زمان بر بود - دارزدن اسلامی نه بر اساس قطع نخاع بلکه برای خفه شدن اعدامی است -.دوباره به شیوه تیرباران روی آوردند؛ شیوه ای که قبلا بعلت تولید صدا وآشکار شدن جنایت از آن پرهیز میشد.نعش ها را با کامیون و هلیکوپتر از زندان می بردندو در قبر های دستجمعی تخلیه میکردند.
این عمل را بدون شک میتوان پاکسازی نامید. سازمان های حقوق بشر از 2800 تا 5000 نفر کشته صحبت میکنند ولی تعداد نامکشوف بیش از این است.
پائیز 1357 ممنوعیت ملاقات ها بر طرف شد. پشت در بزرگ اوین بستگان اعدام شدگان، اثاثیه آنها را با این اطلاع شفاهی که دیگر زنده نیستند، دریافت داشتند. در ضمن خانواده ها تهدید شدند که در صورت افشای عمومی این امر ویا برگزاری مراسم ترحیم، مجازات خواهند شد.
قابل توجه اینکه تا امروز دولت ایران موفق شده است این اعدامهای دستجمعی را که از نظر کیفی با مواد مربوط به جنایت علیه بشریت قابل انطباق است، از دید افکار عمومی ایرانیان وجهان پنهان نگهدارد وانکار کند. بطور مثال، پرسش در این موارد چه در سال 1370 وچه اکنون از سفارت ایران دربرلن یا اصلا بدون پاسخ میماند و یا پاسخ انحرافی داده می شود.
در این موج اعدام از پیش برنامه ریزی شده که در تاریخ معاصر ایران بدون نمونه است، یک نسل از متفکرین مخالف نابود شدند.
مسئولین این کشتار دستجمعی تا اندازه ای شناخته شده هستند. در کنار خمینی که در آن زمان فتوا علیه “دشمنان انقلاب” را صادر کرد اعضاء دولت فعلی نیز در ماجرای کشتار زندانیان دست داشتند. تهیه سند محکمه پسند بسختی امکان پذیراست زیراکه در ایران قوه قضایی مستقل وجود ندارد. اماگروه های ایرانی مدافع حقوق بشر وروزنامه نگاران برون مرز بطور خستگی ناپذیری در این سمت فعالبت میکنند تا این جنایت به فراموشی سپرده نشود و مدارک شاهدان این جنایت را جمع آوری کنند.
ما هنوز پیگیر شناسایی گور پدرمان و شرایط مرگش هستیم. منوچهر بهزادی یکی از هزاران انسانی است که در غیر انسانی ترین شرایط متحمل زندان ودر پایان نیز کشته شد. چناچه سکوت کنیم ما نیزخود را شریک جرم میکنیم.
لاله بهزادی در دانشگاه Goettingenآلمان ادبیات عرب و علوم اسلامی تدریس میکند و مقاله وی به آلمانی در آدرس زیر درج شده است:
WWW.Zeit.de/2008/Iran/-offerner-brief-an-die-henker-meines-vaters