ژولیت بینوش بازیگر سخت گیر و کم کار است. در طول دو دهه بازیگری موفق در فیلم های ماندک، اما مهمی ظاهر شده و نقش هایی متفاوت و فراموش نشدنی و ماندگار بر پرده سینما آفریه است. کسی که جایگاهی بزرگ در سینمای امروز فرانسه و دنیا دارد، جایگاهی که در سال های پیش رو رفیع تر نیز خواهد شد. ژولیت بینوش چندی قبل به دعوت عباس کیارستمی به ایران سفر کرد و یک هفته میهمان او بود. اما هدف اصلی از این سفر گفت و گو برای بازی در فیلم بعدی کیارستمی بود که ظاهراً صحبت هایی با رابرت دنیرو نیز برای حضور در آن صورت گرفته است. بینوش تا امروز نقش های متفاوتی در برابر دوربین کارگردان های بزرگ ایفا کرده؛ از ژولی افسرده و تنها در آبی کریشتف کیشلوفسکی تا زن پریشان و مضطرب پنهان میشل هانکه…. و اینک باد منتظر بود و دید که سرانجام همکاری او با کیارستمی چه خواهد شد. اما تا آن لحظه بد نیست بیشتر درباره این گران ترین بازیگر زن سینمای فرانسه بدانید…
همه چیز درباره La Binoche
ژولیت بینوش متولد 9 مارچ 1964 پاریس، معروف به La Binoche فرزند ژان ماری بینوش- بازیگر، کارگردان و مجسمه ساز- و مونیک استلان- معلم، بازیگر و کارگردان- است. مادرش لهستانی و از کسانی بود که والدین اش به جرم روشنفکر بودن در آشویتس زندانی شده بودند. وقتی ژولیت چهار ساله بود، پدر و مادرش از هم جدا شدند و او به همراه خواهرش ماریون به یک مدرسه شبانه روزی فرستاده شد.
ژولیت بازیگری را به شکل تجربی از نوجوانی آغاز و در 17 سالگی نمایشنامه شاه می میرد اوژن یونسکو را کارگردانی و در آن بازی کرد. سال بعد وارد کنسرواتوار ملی هنرهای نمایشی پاریس شد تا در رشته بازیگری تحصیل کند. در این دوره به همراه دوستانش گروهی تئاتری تاسیس کرد و با نام ژولیت آدرین تور نمایشی در فرانسه، بلژیک و سوئیس اجرا نمود. پس از آموزش در کنسرواتوار نزد یکی از معروف ترین مربیان بازیگری به نام ورا گرف رفت تا درس هایی عملی از وی بگیرد. ژولیت که پا جای پای مادرش گذاشته بود، به زودی تبدیل به بازیگری شناخته شده در صحنه تئاتر شد تا این که در 1983 تصادفاً نقشی کوچک در یک فیلم تلویزیونی[Dorothée, danseuse de corde] به دست آورد.
اولین شخصیتی که ژولیت آن را در برابر دوربین بازی کرد، نامی نداشت. نقشی کوچک در یک نمایش تلویزیونی که با کارهایی مشابه در شبکه های محلی دنبال شد. اما زمینه را برای انتخاب او برای بازی در فیلم سینمایی لیبرتی بل به کارگردانی پاسکال کانه در همین سال فراهم کرد. این اولین چرخشگاه بزرگ زندگی ژولیت بود و باعث شد تا او تصمیم قاطع برای ادامه بازیگری در سینما را بگیرد.
کارنامه بازیگری بینوش از آن زمان تا امروز را می توان به سه قسمت تقسیم کرد:
ابتدا 1985 تا 1991 که بازیگر و بعدها ستاره ای فرانسوی و سپس اروپایی است. اغلب نقش های وی در این مقطع تصویر گر سیمای زن جوان فرانسوی هم عصر ماست که زندگی و تمایلات جنسی را کشف می کند. تصادفی دیگر در سال 1985 زمینه را برای حضور وی در فیلم سلام بر مریم ژان لوک گودار فراهم می کند. یک روایت مدرن از بکر زایی که مریم داستانش دختری است که بسکتبال بازی می کند و گاه در کارهای پمپ بنزین پدرش به او یاری می رساند. طبیعی است که نقش جبرئیل هم باید توسط یک راننده تاکسی ایفاء شود.
فیلم بعدی او در همین سال دخترها، دخترها… نام داشت که نقش اصلی اش را ماری فرانس پیزیه ایفاء می کرد. یک کمدی زنانه که پر از صحنه های برهنگی که نگاه مردان نسبت به زن ها[به مثابه ابژه جنسی] به سخره می گرفت. زندگی خانوادگی به کارگردانی ژاک دوئیون نیز در همین سال درامی درباره رابطه پدر و پسر 10 ساله اش بود که ژولیت نقش فرعی در آن بازی می کرد.
سال 1985 برای بینوش دوره ای پر مشغله بود. او در این سال در 3 فیلم دیگر-خداحافظ بلریو/باب دکو، یک زندگی بهتر/رنو ویکتور و قرار ملاقات/آندره تشینه- بازی کرد. خداحافظ بلریو بخت بازی در کنار سه بزرگ سینمای فرانسه[فیلیپ لیوتار، آنی ژیراردو و کریستین مارکان] را به او اعطا کرد و قرار ملاقات باعث شد تا با یکی از بزرگ ترین کارگردان های معاصر فرانسه آشنا و همکار شود. دیگر ویژگی قرار ملاقات برای بینوش بازی در نقش اول فیلم در کنار لامبرت ویلسون بود. قرار ملاقات یک درام اروتیک درباره یک زن و سه مرد بود که بر اساس فیلمنامه ای از الیویه آسایاس ساخته شده بود. قرار ملاقات در جشنواره کن درخشید و برای تمامی عواملش موفقیتی عظیم به همراه آورد. سهم بینوش جوان از این موفقیت اولین نامزدی برای دریافت جایزه بهترین بازیگر زن از مراسم سزار بود.
سال بعد بازی در کنار میشل سرو، میشل پیکولی و ژان کارمه در فیلم شوهر خواهرم او را کشته[ژاک روفیو] نصیبش شد که کمدی درامی پارودیک درباره داستان های کارآگاهی بود. فیلم نامزد دریافت خرس طلایی جشنواره برلین شد، اما توجه چندانی به بازی بینوش نشد و فیلم از نظر تجاری و هنری در فرانسه شکست خورد. اما چند ماه با درام جنایی و عاشقانه دشمن خونی[تنفر]یا شب جوان است ساخته لئو کاراکس-بار دیگر در کنار میشل پیکولی- دوباره نامزد دریافت سزار بهترین بازیگری شد. دشمن خونی دو سزار به همراه جایزه لویی دلوک را تصاحب کرد، ولی ژولیت نتوانست سزار بازیگری را به چنگ آورد. اما با دریافت جایزه رمی اشنایدر در همین سال از این بازیگر تازه کار تقدیر شد و همین تشویق ها او را برای ادامه کار دلگرم ساخت.
دو سال بعد فیلیپ کافمن با شاه نقش ترزا در سبکی گران بار هستی/بار هستی [بر اساس رمان مشهور میلان کوندرا] به سراغش آمد. بار هستی اولین فیلم انگلیسی زبان بینوش و چالشی مضاعف برای وی بود که باید در کنار دو بازیگر مشهور چون دانیل دی لوئیس و لنا اولین بازی می کرد. درام عاشقانه با پیرنگ سیاسی بار هستی اولین قدم بینوش برای راه یافتن به تولیدات بین المللی بود. طبیعی است که با وجود تلاش های زیاد، بازی لنا اولین بیشتر مورد توجه قرار گرفت و فیلمنامه اقتباسی ژان کلود کاریه و فیلمبرداری سون نیکویست در مراسم اسکار نامزد دریافت جوایزی نیز شد.
بعد از بازی در درام جنایی Un tour de manège و فیلم تلویزیونی زن ها و مردها 2: عاشقی هیچ قاعده ای نمی شناسد، دومین همکاری بینوش و کاراکس در 1991 شکل گرفت. عشاق پون نوف/عشاق پل نهم داستان عاشقانه دو ولگرد جوان [الکس الکلی و میشل که بعد از شکست در عشق دچار پریشانی شده و به سمت کور شدن می رود] بود که با وجود شکل نامعتارفش، به دلیل ساختار دیداری/شنیداری اش مورد توجه منتقدان قرار گرفت و بینوش را به اولین جایزه اش رساند. بینوش با این فیلم برای سومین بار نامزد دریافت سزار شد، اما فقط جایزه بهترین بازیگر از جشنواره فیلم های اروپایی را به چنگ آورد که در ارزش و اهمیت کمتر از سزار نبود. این فیلمه نقطه ختامی نیکو برای اولین دروه بازیگری بینوش 27 بود، اما دست تقدیر اتفاق های خوش بیشتری برای او در دهه 1990 تدارک دیده بود.
دومین دوره بازیگری بینوش در فاصله سال های 1992 تا 2000 شکل گرفت. سال هایی که از او چهره ای بین المللی ساخت و موقعیت اش را به عنوان ستاره ای فرانسوی تثبیت کرد. این دوره با بازی در برگردان پیتر کازمینسکی از رمان بلندی های باد خیز امیلی برونته برای بینوش آغاز شد. درام عاشقانه قدرتمندی که باید در آن همزمان دو نقش کتی لینتون و کاترین ارنشاو را بازی می کرد. همبازی وی در این اقتباس وفادارانه راف فاینس تازه کار- در آن زمان- بود که نقش هیث کلیف را ایفاء می کرد. هر دو نفر تمامی تلاش خود را برای بهتر شدن فیلم انجام دادند، اما پیتر کازمینسکی در اولین تجربه سینمایی اش نتوانست به انتظارات منتقدان و تماشاگران پاسخی مناسب دهد. او ترجیح داد تا به تلویزیون بازگردد، جایی که به آن تعلق داشت و چند سال بعد با فیلم نه با بچه های من شاهد موفقیت را در آغوش کشید.
فاینس و بینوش نیز به راه خود رفتند. فاینس چند سال بعد با فهرست شیندلر شناخته شد، اما بینوش یک سال بعد در فیلم خسارت به کارگردانی لویی مال با یکی دیگر از فیلمسازان بزرگ موج نوی سینمای کشور همکار شد. داستان عاشقانه یک نماینده مجلس[با بازی جرمی آیرونز] با نامزد پسرش بار دیگر بینوش را در مرکز داستان عاشقانه پر مخاطره ای قرار داد و چهارمین نامزدی نافرجام سزار را برای وی به ارمغان آورد. اما تقدیر چنین بود که با حضور در اولین بخش از سه گانه کارگردانی لهستانی کریشتف کیسلوفسکی شهرت و موفقیت بین المللی را در 1993 به دست آورد.
آبی در 1993 سرانجام او به سزار بازیگری رساند و در کنارش جوایز دیگری از جشنواره های سنت خوردی و ونیز هم دریافت کرد. آبی در آن سوی اقیانوس نیز با موفقیت روبرو شد و بینوش نامزد دریافت گولدن گلاب گردید و همزمان جایزه ای ویژه از جشنواره برلین نیز دریافت کرد. آبی داستان همسر آهنگساز مشهور اروپایی بود که بعد از مرگ وی در اثر سانحه رانندگی دچار اندوهی گران می شود و تا خودکشی نیز پیش می رود. اما دوستی اش با مردی دیگر، کشف اهمیت موسیقی و تلاش برای پایان بخشیدن به سمفونی ناتمام شوهرش از دست رفته اش سبب می شود تا زندگی تازه ای آغاز کند. بینوش به خاطر نقش ژولی در این فیلم از سوی منتقدان ستایش شد و این شادمانی با تولد اولین فرزندش رافائل [از اولین ازدواجش با آندره هال استاد غواصی]در همین سال دو چندان گردید.
دو سال بعد بازی در اقتباس عظیم و پر خرج ژان پل راپنو از داستان ژان ژیون به نام سوارکار روی بام باز او را نامزد سزار کرد و بازگشت مالی قابل توجهی در سراسر دنیا به دست آورد. پس از نقش هایی کوتاه در اپیزودهای سفید و قرمز از سه رنگ کیسلوفسکی، برای بازی در فیلم یک تخت روانکاوی در نیویورک به کارگردانی شانتال آکرمن به آمریکا سفر کرد. داستان عاشقانه فیلم و بازی بینوش در کنار ویلیام هارت با وجود توجه داوران جشنواره ونیز نتوانست تماشاگران را جلب کند. اما شگفتی بزرگ با فبیمار انگلیسی آنتونی مینگلا در راه بود.
بیمار انگلیسی داستان عاشقانه کنت لازلو د الماسی به کاترین کلیفتون بود که برای پرستاری انگلیسی[هانا/بینوش] در ویلایی مخروبه در ایتالیا و آخرین روزهای جنگ دوم جهانی روایت می شد و زمانی که به نمایش در آمد، بینوش به اوج قله موفقیت در کارنامه هنری اش دست یافت. کسب اسکار بهترین بازیگر زن نقش مکمل، جایزه بافتا، خرس نقره ای جشنواره برلین، جایزه جشنواره فیلم های عاشقانه، جایزه جشنواره کلوترودیس، جایزه جشنواره فیلم های اروپایی و انجمن ملی منتقدان آمریکا در کنار نامزدی گولدن گلاب و اتحادیه بازیگران سینما رویایی شیرین و شگفت انگیز بود که به حقیقت در آمده بود. این دومین بازی بینوش در کنارراف فاینس بود. فاینس و او دیگر بازیگران مشهوری بودند که می شد سرنوشت یک محصول عظیم و گران قیمت را به دست آنها سپرد. حاصل این تصمیم کسب 9 اسکار و 41 جایزه بین المللی و نزدیک به 300 میلیون دلار فقط در فروش آمریکا بود.
پس از این موفقیت خیره کننده جهانی بینوش به فرانسه بازگشت تا نقش مقابل دانیل اوتوی را در فیلم لوسی اوبراک به کارگردانی کلود بری بازی کند. اما پس از شش هفه کار به دلیل اختلاف با بری پروژه را رها کرد. دو سال بعد آندره تشینه به سراغش آمد و از او خواست تا پس از 13 سال بار دیگر در فیلمی تازه با او کار کند. حاصل این همکاری درام عاشقانه آلیس و مارتن بود که در 1998 به نمایش در آمد و با اقبال گسترده ای در فرانسه و آمریکا مواجه شد.
فرزندان بهشت در 1999 باعث شد تا بینوش نقش یکی از نویسندگان مشهور کشورش-مادام ژرژ ساند- را بازی کند. بازی در این نقش سبب شد تا با بنوآ ماژیمل همبازی شود و به او دل ببازد. ثمره این عشق در پایان همین سال تولد دخترش هانا بود.
بینوش تا پایان دومین دوره بازیگری در سه فیلم دیگر بازی کرد. ابتدا بیوه سن پی یر به کارگردانی پاتریس لوکونت و در کنار امیر کوستاریتسا و دانیل اوتوی[که بار دیگر نامزدی سزار را به دنبال داشت]، سپس کد ناشناس-داستانی ناتمام از چند سفر به کارگردانی میشائیل هانکه و سرانجام دومین شاه نقش اش در فیلم شکلات به کارگردانی لاسه هالستروم در کنار فوجی از بازیگران مطرح بی المللی همچون جودی دنچ، آلفرد مولینا، لنا اولین، کری آن ماس و جانی دپ که توفیق تجاری وهنری بزرگی در سراسر جهان کسب کرد. شکلات به ظاهر داستان عاشقانه زنی راز آمیز و تازه وارد به دهکده ای فرانسوی تحت سلطه مردی مومن بود، اما در لایه های زیرین خود به بینادگرایی مذهبی و امور تساهل و تسامح می پرداخت که در زمان درست تولید شده بود. بازی بینوش در نقش ویان روشه که با ورود خود به دهکده و عرضه شکلات هایش تغییراتی اساسی در رفتار ساکنان آنجا به وجود می آورد، بار دیگر توجه اعضای آکادمی را جلب و نامزدی اسکار نقش اصلی را نصیب او کرد. کسب جایزه تماشاگران از جشنواره فیلم های اروپایی، نامزدی دوباره گولدن گلاب، نامزدی جایزه بافتا و جایزه اتحادیه بازیگران پایان خوش تازه ای برای دومین دوره بازیگری بینوش رقم زد.
سومین و آخرین دوره در کارنامه بازیگری ژولیت بینوش از سال 2001، پس از بازگشت به فرانسه و بازی در فیلم خستگی پرواز به کارگردانی دانیله تامپسون و در کنار ژان رنو آغاز می شود. یک کمدی عاشقانه جمع و جور که توفیق تجاری بزرگی د فرانسه به دست آورد و توانایی های دو بازیگر اصلی اش را در ژانری دیگر به نمایش گذاشت که حاصل آن بار دیگر نامزدی بینوش برای جایزه سزار بود. شانس همکاری با جان بورمن یکی از بزرگ ترین کارگردان های انگلیسی در سال 2004 با در کشور من[Country of My Skull] نصیب وی شد. درامی تکان دهنده درباره نژاد پرستی که قصه آن در آفریقای جنوبی می گذشت و بازیگرانی قدرتمند چون ساموئل جکسون و برندان گلیسون نقش های دیگر آن را بازی می کردند.
سال بعد میشائیل هانکه با فیلمنامه پنهان[باز هم درباره نژاد پرستی!] به نزد بینوش رفت و نقشی تازه در کنار دانیل اوتوی به وی پیشنهاد کرد. دومین همکاری هانکه و بینوش برای هر دو نفر موفقیت آمیز تر بود. پنهان سر و صدای زیادی به پا کرد و منتقدان زبان به تحسین آن گشودند. فیلم با کسب 21 جایزه بین المللی از جمله سه جایزه از جشنواره کن نقطه اوج دیگری برای کارنامه هانکه رقم زد و برای بینوش آغازگر دوره تازه ای بود که با نامزدی جایزه بهترین بازیگر زن در جشنواره فیلم های اروپایی و انجمن منتقدان لندن دنبال شد.
بینوش در طول سال های گذشته در محصولاتی چون Bee Season با ریچارد گیر، مریم[ابل فرارا، این بار در نقش مریم و باز هم اقتباسی مدرن از داستانی انجیلی] با فارست ویتاکر و ماتیو موداین همبازی بوده و در اپیزود پالاس د ویکتوآر فیلم دوستت دارم، پاریس نیز در کنار ویلم دافو[دومین بار پس از بیمار انگلیسی] ظاهر شده است. اما مهم ترین نقش وی بازی در فیلم دیگری از مینگلا به نام هتک حرز در 2006 بود که چند ماه قبل در همین صفحات معرفی شد. نقش آمیرا در این فیلم برای بینوش نامزدی جایزه بهترین بازیگر از مراسم فیلم های مستقل بریتانیایی را به همراه داشت.
بینوش که هم اکنون با بازیگر و کارگردان آرژانتینی سانتیاگو آمیگوره نا زندگی می کند، پس از بازی در عشاق پون نوف به نقاشی کردن روی آورده و گاه پوستر فیلم نیز طراحی می کند. او از سال 1992 به کارهای خیریه و انسان دوستانه نیز روی آورده و نقشی بزرگ در کمک به کودکان بی سرپرست کامبوجی داشته است. او در حال حاضر مادرخوانده 9 کودک یتیم کامبوجی اشت و با انجمن پزشکان بی مرز نیز همکاری دارد.
بینوش که برای افتتاح یکی از آخرین فیلم هایش-چند روز در ماه سپتامبر- در جشنواره ونیز حضور یافته بود، هم اکنون فیلم های سفر با بالن قرمز را آماده نمایش دارد و بازی در فیلم ه Dan in Real Life را به پایان رسانیده است. قرار است فیلم های فصل تابستان، نوع دیگری از سکوت و پاریس در سال آینده با شرکت وی تولید و به نمایش در آید. برای آشنایی بیشتر باژولیت بینوش می توانید به ترجمه آخرین مصاحبه وی با کایه دو سینما که در همین شماره به چاپ رسیده، مراجعه فرمایید.