گفتگوی تمدن ها و جهان اسلام

سید حسین نصر
سید حسین نصر

در مبحث گفت و گوی تمدن‌ها نخستین پرسش مطرح شده، مفهوم تمدن است. چندین قرن متمادی است که قدرت و جلای جهان، تحت سلطة تمدن متجدد یا مدرن، باعث شده واژة تمدن به معنای تمدن مدرن غرب مفهوم پیدا کند و تمامی دیگر تمدن‌ها در مراحل تکمیلی برای رسیدن به تمدنی در نظر گرفته شوند که دانشنامه‌نویسان قرن هجدهم فرانسه آن را “Ia civilization” نامیده‌اند. برای مدت زمانی طولانی مباحث روشنفکرانة غرب استفاده از واژة تمدن را به این مفهوم تک‌بعدی محدود کردند و از قرن نوزدهم، بسیاری از آسیایی‌ها و آفریقایی‌های نوگرا نیز تسلیم این دیدگاه غربی شده‌اند. اما به رغم قدرت فراگیر تمدن جدید غرب که خود در نتیجة مخالفت با تمدن مسیحیت در قرون وسطی پا به عرصة وجود گذاشت، دیگر تمدن‌ها گرچه از بسیاری لحاظ ضعیف شده‌اند، هرگز از صحنة روزگار حذف نشده‌اند. اکنون در آغاز قرن و هزارة نوین مسیحی، به رغم گسترش تهاجمی مصرف کنندگی جهانی و سطحی‌ترین جنبه‌های فرهنگ غرب در اقصی نقاط کرة خاک، بار دیگرگفت و گو در مورد تمدن‌ها و مجموع آنها آغاز شده است. نه، دیگر تمدن‌ها از بین نرفته‌اند و بعضی از آنها، به ویژه تمدن اسلامی، در واقع در تلاش برای احیای مجدد خود هستند. بنابراین لازم است که پیش از پرداختن به موقعیت کنونی به مفهوم سنتی تمدن بازگردیم؛ مفهومی که شامل جامعیتی در میان سنتهای متفاوت جامعة انسانی است که جهان را در طی هزاره‌ها فراگرفته است.

واژة تمدن به کلمة تمدن”civitas ” یا “شهر” در زبانهای اروپایی مربوط می‌شود. کلمة لاتینی “civitas ” خود از ریشة یونانی “kei” به معنای “گسترده” و “گشوده” گرفته شده است. بنابراین “شهر، خلوتی است که در آن شهروند بسترش را می‌گستراند که بران بیاساید.” پرسش مطرح شده این است که چه کسی این شهر را اشغال می‌کند. واژة شهر در زبان سانسکریت، یعنی “پور”(pur) بیانگر این پاسخ است، زیرا این واژه ریشة کلمة “Purusa” یا “جهان مرد”(الانسان الکامل) در متافیزیک اسلامی نیز به شمار می‌رود. ساکن شهر مطلوب”purusa” است؛ یعنی کسی که بنا به اوپانیشادها[1]” شهروند همة شهرهاست.” و یا به گفتة فیلون “خداوند تنها شهروند است؛ همچنانکه تنها حاکم است.” این شهر که در عین حال کیانی، اجتماعی و عالم صغیراست، منشاء مفهوم سنتی تمدن است. این شهر در عین حال از نظام بشری فراتر می‌رود و به تمدن‌های سنتی رسوخ می‌کند، اما به شکلهای متفاوتی و این تفاوتها براساس هنجارهای دینی است که شالودة همة تمدن‌ها محسوب می‌شود. تمامی واقعیتهایی که حیات یک سنت را تشکیل می‌دهند، نوعی “شهرخدا” را دربردارند که تجلی آن در زمین، تمدن موردنظر را به وجود آورده است. به علاوه، هر انسانی این “شهر” را در خود دارد؛ و اگرروح خود را کامل نماید می‌تواند به آن دست یابد. اگر این بحث را به گونة سنتی دنبال نماییم، انسانِ به راستی متمدن، کسی است که این “Civitas Dei” را درون خود تشخیص داده است و به این بینش درونی دست یافته است که تنها فرماندة این شهر، روح جاودان است و نه خود سرکش درون بشرها. انسان بدون این دریافت درونی، گرچه خیال‌انگیزترین وسایل را اختراع کند، هنوز حیاتی وحشی و نامتمدن دارد.

از دیدگاه دیگر می‌توان گفت که هر تمدن سنتی در سلطة یک “ایدة حاکم” یا “Presding Idea” یا حاکمیت تفویض شدة الهی (مشیت الهی) قرار دارد که جوهرة آن هدایت کنندة تمدن موردنظر است و شکل آن، مشخص کنندة ساختار صوری این تمدن در ارتباط با نبوغ نژادی مردمانی است که طبق ارادة الهی آن تمدن را به وجود می‌آورند و بناست عضو آن تمدن باشند. این “ایدة حاکم” را می‌توان براساس آیین درجهانی‌ترین مفهوم آن(“الدین”‌در زبان عربی) مشخص کرد. هر تمدن سنتی همواره از این واقعیت متعالی و فطری آگاه است. مردمان این تمدن همواره در فضایی زندگی کرده‌اند که همانند فضای درون یک دایره است که مرکزی متعالی و ثابت دارد و زمان را همواره در ارتباط با آغاز- که همان انجام وجودشان نیزهست- تجربه کرده‌اند؛ یعنی اول و آخر هستی‌شان. تمدن‌های کهن هرگز مرکز(Center) و مبدأ (Origin) خود را فراموش نمی‌کنند.

این دیدگاه عمومی، البته بیانگر این مفهوم نیست که “ایدة حاکم” به رغم وحدت درونی که آنها را به هم متصل نگه می‌دارد، در تمامی تمدن‌های سنتی یکی است.

بنا به گفتة مارکو پالیس[2] : “واقعیت ایناست که هر تمدنی که بتوان آن را اصیل نامید، دارای اصول واحد و منحصر به فردی است که در تمامی نهادهای متمدن مطرح، به درجات مختلف منعکس است. اصول واحد به معنای “ایدة حاکم” است که تناسب دارد با جنبه‌ای از حقیقت؛ و گیرنده تأکید ویژه‌ای است که تمدن موردنظر برای بیان آن، ویژگی خاصی از خود بروز می‌دهد”.

وحدت درونی یا متعالی که به آن اشاره کردیم، به هیج عنوان نمی‌تواند واقعیت اصل وحدتِ خاصِ هر تمدن سنتی را خنثی کند. نتیجتاً‌، از دیدگاه سنتی تمدن‌های چندی وجود دارند که هریک نظام رسمی خاص خود و قیومیت الهی خود را دارد، لکن با دیدهایی بسیار مشابه دربارة حقیقت این تشابه از حدّ کلی که از طریق صور گوناگون تمدن‌های سنتی را به وجود آورده و حفظ کرده است، سرچشمه می‌گیرد.

برخلاف تمام آنچه گفته شد، تمدن مدرن که درغرب و براساس و به منظور مخالفت با بسیاری از عقاید اصولی تمدن مسیحیت لاتین به وجود آمد و اکنون تا چهار گوشة جهان کشیده شده است، براساس خودکامگی انسان خاکی، طغیان علیه اوامر الهی، فردگرایی و بشرمداری نضج گرفته است و از بسیاری جهات، ‌حکومت بشر را جایگزین حکومت خداوند کرده است.

این تمدن دیگر “ایدة حاکم” متعالی که تمامی تمدن‌های سنتی داشتند را به همراه ندارد و ارزشهای معنوی و اخلاقی‌ای که در آن دیده می‌شود، میراث تمدن مسیحیت است که این تمدن در تلاش جایگزینی آن بوده است. در واقع اگر صریح باشیم، باید بگوییم که کسی نمی‌تواند تمدن غرب مدرن را تمدنی جدید بنامد، بلکه این تمدن ادامه، و در عین حال واکنشی علیه تمدن مسیحیت غرب است.

از دیدگاه سنتی، در جهان امروز تمامی تمدن‌ها رو به انحطاط دارند و از کمال مطلوب خود سقوط کرده‌اند؛ با این تفاوت که تمدن‌های شرقی در چند قرن گذشته به گونه‌ای کنش‌پذیر، و تمدن غرب از زمان رنسانس به گونه‌ای فعال، رو به انحطاط گذاشته‌اند.

اخیراً‌ آن نوع انحطاط که در دوران جدید در آسیا و آفریقا دیده می‌شد، در غرب نیز ظهور کرده است و آن نوع انحطاط فعال به صورت انحراف از معیارهای سنتی در تمدن‌های غیرغربی دیده می‌شود. و این واقعیتی است که باید در گفت و گوی جدی بین تمدن‌ها مورد نظر قرار گیرد.

در جهان امروز شاهد تمدن‌های بزرگ و کوچکی هستیم که شامل تمدن‌های غربی، اروپای شرقی و روسیه، اسلامی، هندی، چینی و ژاپنی، سیاهان آفریقا و دیگر تمدن‌ها و فرهنگهای بومی است. افرادی از قبیل ساموئل هانتینگتون، آفریقای جنوبی را تمدنی مجزا از غرب، و تمدن ژاپن را متفاوت از چین تلقی می‌کنند. همچنین درون هریک از این تمدن‌ها، زیرمجموعه‌هایی وجود دارد که از طریق قوم‌گرایی، ملی‌گرایی، تفسیرهای متفاوت مذهبی، زبان و دیگر عوامل از هم متمایز می‌شوند. با این حال واقعیت این تمدن‌ها را نمی‌توان زیر سؤال برد.

در جهان امروز هیچ تمدن سنتی دست‌نخورده‌ای وجود ندارد. با این حال، تفاوت عمده‌ای بین تمدن و غرب متجدد و دیگران وجود دارد. از این جهت که تمدن غرب بیش از دیگران بیانگر اندیشة مدرنیسم است و قدرت کافی برای فرافکنی نظرات جهانی و ارزشهای خود را بردیگر تمدن‌ها دارد، اما عکس ان در مورد دیگر تمدن‌ها صادق نیست. اگر نهضتی برای اجرای گفت و گوی تمدن‌ها در شش قرن پیش وجود می‌داشت، شرایط بسیار متفاوت می‌بود. در آن صورت هر تمدنی براساس “ایدة حاکم” خود عمل می‌کرد که به رغم وجود تفاوتهای آشکار با “ایدة حاکم” دیگر تمدن‌ها، شباهتهای قابل توجهی داشت. اگر بنا بود این تمدن‌ها در مورد  ماهیت و هدف زندگی انسان به بحث بپردازند، شباهتهای بسیاری در گفتارشان وجود می‌داشت. هنگامی که فهرست فضایل اصیل تمدن کنفوسیوسی و کنفوسیوسی نوین را بررسی می‌کنیم، درست مانند این است که متنی از اخلاق اسلامی در مقابل خود داریم. مهمتر اینکه همگی در مورد اینکه حقیقت خارجی جهان و انسان مبتنی بر حقیقتی نهایی است که متعالی و نیز در درون همه چیز است، اذعان دارند. آنان در درک یکدیگر در سطح متافیزیکی هنگام گفت و گو از برهمن، اتمن، واحد، ‌اهورامزدا، دئو، الله و حتی از نیروانا، با مشکل چندانی روبرو نیستند. البته چنین مقوله‌ای در مورد تمدن مدرن غرب صدق نمی‌کند، زیرا در آن گرچه هنوز عناصر مسیحیت و یهود وجود دارد، مباحث سکولار و علم زده، جنبه‌های گسترده‌ای از زندگی انسان و همچنین فلسفه، علم وهنر را در سلطة خود گرفته است. امروز گفت و گوی تمدن‌ها از یک سو به معنای گفت و گو بین تمدن‌های سنتی و تضعیف شده و تا حتی متجدد، و همچنین بین هریک از این تمدن‌ها با تمدن‌های غربی مدرن و پست مدرن است که در آن هنوز عناصر مهم مذهبی و روحانی دیده می‌شود. و اما همین تمدن در عین حال نیروی محرک پشت پردة تمام افکار و آرمانهایی است که می‌کوشد مبانی تمدن‌های سنتی تضعیف شده ولی هنوز پابرجا را از بین ببرد.

انسان برای دنبال کردن مباحث جدی در چنین شرایطی دشواری، باید نخست به خاطرداشته باشد که تمامی تمدن‌هایی که اطلاعایت از آنها در دست داریم، چه آنها که وجود دارند و چه آنها که از بین رفته‌اند، به وسیلة دین یا “ایدة حاکم” که قبلاً‌به آن اشاره رفت، به وجود آمده‌اند. تمدن چین براساس آیین کنفوسیوس و تائو استوار است، تمدن غرب برمسیحیت تمدن اسلامی براسلام؛ همچنان که تمدن رومی برپایة مذهب رومی و تمدن مصری براساس مذهب مصر بنا شده بود. البته نمی‌گوییم که تمدن‌ها از تمدن‌های قبلی وام نمی‌گیرند، بلکه پیام تازه‌ای از سوی حق، عناصر مختلفی از آنچه قبلاً وجود داشته است را در درون وحدت تازه‌ای ادغام می‌کند که منعکس کنندة ماهیت روحانی خاص آن تمدن است. بی‌تردید تمدن مسیحیت بسیار به روم و یونان وامدار است؛ اما نمی‌توان این تمدن را به سادگی ادامة دهندة آنها خواند. هیچ تفاوتی بیشتر از آنچه بین معبدهای رومی و کلیساهای سبک رومانسک و یا معبدهای یونانی و کلیساهای سب بیزانس دیده می‌شود، وجود ندارد. این روح نوین دمیده شده توسط دینی تازه است که عناصر مادی و خاکی را به تمدنی با ساختار خاص اجتماعی، هنجارهای اخلاقی، علمی و هنری تبدیل می‌سازد.

به دلیل مرکزیت و اهمیت ادیان در ایجاد تمدن‌هاست که فهم متقابل بین ادیان که منشاء ارزشی و ایدة‌آلی هر تمدن محسوب می‌شود، در قلب هر گفت و گوی تمدنی که با هدف تفاهم و احترام متقابل انجام می‌شود، قرار دارد. در اینجاست که نمود سنتی خرد جاودان یا حکمت خالده که حقیقت درونی اتحاد ادیان در عالم معنی و ورای جهان صورت و کثرت بیان می‌کند، بدون اینکه حرمت ساختارهای صوری و خاص هر دین را مخدوش کند، در مباحث جاری گفت و گوی تمدن‌ها اهمیت بسیاری می‌یابد. اگر این گفت و گو بناست که به درک متقابل منجر شود، انسان باید قبل از هرچیز آنچه که آن را “اتحاد متعالی ادیان”[3] می‌خواند، بپذیرد و درک کند که علی‌رغم اختلافات در شکل ظاهری، تمامی راههای روحانی اصیل “‌به یک هدف ختم می‌شوند” برای گفت و گوی تمدن‌ها هیچ چیز به اندازة درک مشترک از اصول پایه اهمیت ندارد، حتی بین تمدن‌های غیرغربی و غرب. گرچه بسیاری در غرب بسیاری از این اصول را از پارادایم‌های حاکم کنار گذاشته‌اند، ولی نه تنها بین مسیحیان و یهودیان بلکه در سطحی وسیع‌تر بین افرادی که آگاهانه یا ناآگاهانه به مذهب نیاکان خود پشت کرده‌اند نیز، هنوز اثری از این اصول باقی مانده است.

تصادفی نیست که در طلیعة هزارة جدید، فراخوان گفت و گوی تمدن‌ها و نه برخورد آنها از جهان اسلام و بخصوص توسط سید محمدخاتمی، رئیس جمهوری اسلامی ایران برخاسته است؛ سرزمینی که یکی از کانونهای اصلی تمدن اسلامی در سیزده قرن گذشته به شمار می‌رود و حتی قبل از آن نیز قلب امپراتوری و تمدنی عظیم بوده است. جهان اسلام همواره از موجودیت خود به عنواتن تمدنی متحد که توسط اسلام، چه به معنای عام کلام یعنی دین و چه به عنوان راه و روش کامل زندگی، با یکدیگر مرتبط شده است، آگاهی داشته است. جهان اسلام از همان نخستین قرن پیدایش خود، از قلب فرانسه تا مرزهای چین گسترده شده بود. این دین، جهانی را به وجود آورد که از لحاظ تمدنی متحد محسوب می شد و دو محدودة مشخص، یعنی عربی و ایرانی است که به آن محدوده‌های دیگر بعداً‌ اضافه شد. این تمدن، نه تنها اختلافهای جغرافیای و آب‌وهوایی متفاوت‌تری نسبت به تمدن اروپایی غرب، در خود داشت، بلکه از لحاظ قومی و زبانی نیز با تنوع گسترده‌تری همراه بود. زبان اصلی مسیحیت غرب، لاتین بود و تمامی زبانهای اروپایی بجز گروه کوچکی از آنها به یک خانواده تعلق دارند، در حالی که سه زبان عمدة جهان اسلام یعنی عربی، فارسی و ترکی از سه گروه زبانی کاملاً متفاوت مشتق شده‌اند. با این حال، گرچه اسلام در آغاز تاریخش کاملاً‌به تفاوت تمدنی خود آگاه بود، به ویژه در زمینة هنر و علوم، عناصر بسیاری از تمدن‌های پیشین را جذب خود ساخت.

مورخان کهن اسلامی علاوه بر اهمیت تاریخی دیگر تمدن‌ها، در مورد تأثیرات مذهبی و فلسفی آنها نیز مطالبی نگاشته‌اند که در آثار طبری و مسعودی و دیگران مشاهده می‌شود. یکی از این مورخان، یعنی ابن خلدون، را می‌توان پدر مطالعات تمدنی خواند که با دیدگاه عمیق و استثنایی خود در مورد ظهور، تداوم و سقوط تمدن‌ها، مطالبی نگاشته است.[15] مورخ اسلامی بزرگ دیگری به نام رشید‌الدین فضل‌الله، نخستین تاریخ جهانی آن زمان را که از فرانک‌ها تا چینی‌ها و تقریباً‌ تمایم اقوام آن میان را در بر می‌گرفت، تألیف کرد.[16] در واقع تمدن اسلامی تنها تمدن قبل از دوران جدید بود که تقریباً‌ تجربة تمامی تمدن‌های عمدة دیگر جهان را با خود داشت. این تمدن وارث دانش، علوم، فلسفه و تکنولوژی مصر، تمدن‌های بین‌النهرین، یونان باستان، ایران باستان و تا حدودی روم، هند و حتی چین است. و براساس این میراث، سنتهای گستردة علوم و فلسفه اسلامی را بوجود آورد که بر غرب تأثیر عمیقی به جا گذاشت.[17] این تمدن همچنین از بسیار فنون و معماریهای قدیم برخوردار شد و به آن روح وحی اسلامی را دمید و به این ترتیب هنری خاص و متفاوت ایجاد کرد که تأثیر آن را حتی امروز می‌توان در آمریکای جنوبی و مرکزی به عنوان هنر مُودخَر[4] مشاهده کرد. تمدن اسلامی به محض اینکه پا به عرصة وجود گذاشت، در ارتباط مستقیم با تمدن‌های چین و هند در شرق، بیزانس و مسیحیت غربی در غرب و سیاهان آفریقا در جنوب قرار گرفت- اگر نخواهیم از بین‌النهرین و مصر و ایران که بخشی از جهان اسلام هستند، نامی به میان آوریم. برخلاف غرب که تجربة دیگر تمدن‌ها، بجز تمدن اسلامی را، در آغاز مدرنیته به دست آورده بود، اسلام از بسیاری از دیگر تمدن‌ها و همچنین ادیان پیش از دوران جدید آگاهی کامل داشت. برای هزار سال تمدن اسلامی مهمترین و قدرتمندترین تمدن‌ها بود، اما ضربة شدیدی که دنیای اسلام را با واقعیت تلخ ضعف خود در برابر غرب مدرن روبه‌رو کرد، فتح مصر توسط ناپلئون در 1798 و شکستهای پی در پی عثمانی در اروپا و نابودی قدرت مسلمانان در هند توسط انگلیسی ها بود.

از قرن هیجدهم، تمدن اسلامی در نقاط مختلف به میزان متفاوتی ضعیف شد. بیشتر بخشهای اسلامی توسط قدرتهای اروپایی به ویژه انگلستان، فرانسه، هلند و روسیه به مستعمره تبدیل شدند. از قرن نوزدهم به بعد، مسلمانان متجدد به امید دستیابی به قدرت و کسب استقلال به تقلید و پیروی از غرب پرداختند و در واقع به بهانة نجات تمدن اسلامی به تضعیف آن پرداختند و این روند رو به سرعت تا پایان نیمة نخست قرن بیستم ادامه یافت. در ابتدا مقاومتهای بسیاری وجود داشت، اما مقامات دولتی که توسط قدرتهای استعماری یا مسلمانان متجدد اداره می‌شدند و مطیع و فرمانبر بودند، اغلب موفق می‌شدند. لباسهای اسلامی نیز رفته رفته همچون هنر، معماری و برنامه ریزی شهری جای خود را به نمونه‌های غربی داد. نظام آموزشی غربی در همه جا برای معرفی علوم و دانش غرب به قیمت کنار گذاشته شدن علوم اسلامی، گسترده شد. حتی قوانین که از شریعت یا قانون الهی و براساس قرآن و احادیث پیغمبر اسلام(ص) به وجود آمده بود، در بسیاری از سرزمینها به نفع قوانین غربی کنار گذ اشته شد. بسیاری در این اندیشه بودند که به زودی دیگر چیزی از تمدن اسلامی باقی نخواهد ماند.

با این همه، برخلاف این آشفتگی باورنکردنی که تقریباً‌در تمام سرزمینهای به وجود آمده بود، تمدن اسلامی نابود نشد، زیرا دین اسلام که بانی این تمدن بود هنوز بسیار قدرتمند بود. از دهة 1950 میلادی به بعد، همزمان با حیای تفکر اسلامی و کنار گذاشتن اطاعت کورکورانه و کامل توسط بسیاری از مسلمانان تحصیل کرده از غربی که خود در آغاز تجربة بحرانی در زمینة ارزشها بود، باعث شد که به تدریج جنبه‌هایی از تمدن اسلامی احیاء شود. این فرآیند که هنوز در ابتدای راه است، به جای تقلید صرف از غرب که خود نیز نمی‌داند به کجا می‌رود، در تلاش برای تأکید برهویت اسلامی جهان اسلام است که اغلب ضد غربی تلقی می‌شود.

بنا به دلایل واضح سیاسی، مخالفت با منافع غرب در جهان اسلام، اغلب به عنوان مخالفت با خود غرب تلقی می‌شود. در حالی که جریان احیای اسلامی ربطی به حقوق و خواسته‌های غرب در سرزمین خود ندارد. اما از آنجا که غرب در سرزمینهای مختلف اسلامی، دارای منافعی است که می‌خواهد آن را حفظ کند و هنوز از تمامی تمدن‌های غیرغربی قدرتمندتر است، بعضی از تلاشهای جسورانة مسلمانان شکلهای افراطی به خود می‌گیرد و در اغلب آنها از ایدئولوژی غرب برای مبارزه و ضربه زدن به غرب استفاده می‌شود. در بسیاری جاها آنان هیچ روش دیگری برای دستیابی به اهدافشان که به طور طبیعی باید با به کارگیری روشهای صلح جویانه باشد، پیدا نمی‌کنند. اما این عملیات افراطی، بدون توجه به اینکه تا چه حد در رسانه‌های غرب مورد سودجویی قرار گرفته است، در مقایسه با حقیقت علاقة تمدن اسلامی به ظهور مجدد هویت خود و حفظ ویژگیهای دینی و فرهنگی خود، حتی در شرایط اجتناب ناپذیری که با آن روبه رو می‌شود، از عوامل دسته دوم به حساب می‌آیند. اکثریت وسیعی از مسلمانان نه هیچ علاقه‌ای به برخورد با دیگر تمدن‌ها دارند و نه می‌خواهند منافعی در خلیج مکزیک یا تنگة مانش داشته باشند که حفاظ از آن نیازمند به برخورد باشد. در واقع، هرکجا که در جهان اسلام از قبیل فلسطین یا کشمیر یا چچن، درگیری وجود دارد، اغلب به دلیل تلاش مسلمانان برای حفظ حقوق، آزادی و یا حفظ سرزمینشان است که از آنان گرفته شده و یا در خطر تهدید قرار دارد. این درگیریها برای فتح دیگر سرزمینها و ادارة آنان با توسل به زور نیست.

در جهان امروز عوامل متعدد با گفت و گو و تفاهم بین تمدن‌ها و حتی درون هریک از این تمدن‌ها مخالفت می‌کنند. منافع اقتصادی، ادعاهای قومی و ملیتی و حتی شور و اشتیاق برای تحت نفوذ گذاشتن دیگران به شیوه‌های سیاسی واقتصادی وجود دارد. اما همچنین برای از بین بردن اختلافات درون هر تمدن و بین تمدن‌ها، عواملی وجود دارد که بدون توافق با دیگر افراد و هماهنگی با خلقت خداوند، نمی‌توان آینده‌ای برای زندگی انسان برروی زمین تصور کرد. به نظر می‌رسد که آیندة انسان بین برخورد و یا گفت و گو بین تمدن‌ها در نوسان است. زنان و مردان با حسن نیت اعم از یهودی، مسیحی، مسلمان، هندو، بودایی و یا حتی آنان که مرام لاادری دارند، اکنون دریافته‌اند که نوع بشر برای بقا، راهی بجز گفتمان و توافق در پیش ندارد.- حتی اگر این گفت و گو باکسانی باشد که در اصول نیز با آنان اختلاف دارد.

در این برهه از زمان، گفت و گوی تمدن‌ها باید قبل از هرچیز بین تمدن‌های سنتی باقی مانده و براساس اتحاد حقیقت متعالی که آنها را به هم وابسته می‌کند، صورت گیرد؛ و سپس باید قراردادی صورت گیرد مبتنی براینکه بر روی آنچه توافق نداریم با آنان اختلاف داریم توافق کنیم. اگر بین ادیان و حتی ادیان موجود درغرب که سکولاریسم در بسیاری زمینه‌ها، در آنها پیشبردهایی داشته است، تفاهمی به وجود آید، گفت و گوی تمدن‌ها نیل به تفاهم را آسان‌تر می‌کند. و سپس براساس این تفاهم متقابل می‌توان حداقل در سطح عمل هماهنگی بیشتر بین آنان که اصول متعالی و هدف عالی زندگی انسان را فراتر از مادیات و زندگی دنیوی پذیرفته‌اند، و آنان که مخالف این اصولند، به دست آورد.

امروزه تمام تمدن‌ها، هریک به نوبة خود، با بحرانهای بی‌سابقه‌ای روبه‌رو هستند. جنگ، سقوط نظام اجتماعی، تضعیف هنجارهای اخلاقی و از همه مهمتر نابودی طبیعت که تمام تمدن‌ها در آن سهیم هستند، همواره وجود دارد. باید به هر تمدن، آزادی مبتنی بر احترام متقابل داده شود تا متوجه مشکلات روحانی، عقلانی و اجتماعی خود گردد. و بر اساس این احترام متقابل، تمدن‌های متفاوت باید بتوانند برای مقابله با مشکلات جهانی از قبیل بحران محیط زیست یا پراکندگی بیوتکنولوژی‌های جدید، این مشکلات هیچ مرز ملی یا تمدنی نمی‌شناسد و تنها امید مقابله و حل این مشکلات، ‌گفت و گو و تفاهم است نه استفاده از برخورد و درگیری نیروهای انتظامی و اقتصادی.

در این فرآیند پیچیده که آیندة انسانیت به موفقیت آن بستگی دارد، مقدر بوده است که اسلام و تمدن اسلامی نقش اصلی ایفا کنند. اسلام آخرین دین عمده در این چرخه از تاریخ انسان است و قرآن از حقانیت ادیانی که قبل از اسلام برای بشر فرستاده شده بود، سخن می‌گوید. از آنجا که تمدن اسلامی نیمة میانی جهان را اشغال کرده است، هم از نظر جغرافیایی و هم از نظر تجارت تاریخی، می‌تواند گفت و گو با تمدن‌های مختلف را به عهده بگیرد و خود پلی میان شرق و غرب باشد. و نور آن درخت زیتون مقدس را منعکس سازد که قرآن به آن اشاره می‌کند که نه از آنِ شرق و نه از آنِ غرب است، بلکه پیام‌آور بندگی در برابر خداوند است که خدای تمامی شرق‌ها و غرب‌هاست.

 

منبع: دیپلوماسی ایرانی

 

پانوشت


[1]. upanishads

[2]. Marco Pallis

[3]. Frithi of Shun

[4]. Mudejar