تشییع پیکر مرتضی پاشایی خاطره بدرقه “ستاره” ها را زنده کرد؛ هنرمندان یا ورزشکارانی که وقتی جهان را ترک میگویند هزاران نفر را بااشک و حسرت به خیابا نها می کشانند.
این تاریخ با نام بزرگ ملک الشعرای بهار- آخرین شاعر بزرگ کلاسیک ایران -آغاز می شود که هنگام مرگ شهرتی بسزا داشت و چهره های سرشناس دیگر را در پی می آ ورد تا شاعر بزرگی دیگر: سیمین بهبهانی. اما مرتضی پاشایی که سفر ابدی او بهانه پرونده این هفته “هنرروز” است، این رسم قدیم را بهم زد. او تا هنگام فوت – بویژه در میان نخبگان- شهرتی در خور نام های پیش از خود نداشت.
در این میان درگذشت دو تن دیگر هم گسترده، مردمی و خودجوش برگزار شد: علی حاتمی و سیمین بهبهانی که در هر دو مورد دولتیان وقت کوشیدند “ستاره” مردم را وسیله ای برای بازیهای رسانهای خود کنند.
مَهوَش : ۱۳۳۹
دیماه سرد سال ۱۳۳۹ ، خیابانهای تهران ناگهان مملو از جمعیت شد. آن روزها خبری در روزنامههای ایران منتشر شده بود که منجر به ثبت رکوردی جدید در فروش روزنامهها شد: «مهوش درگذشت».
مهوش (معصومه عزیزی بروجردی) خوانندهای بود متعلق به نسل کاباره خوانان. از اولین زنانی بود که در کابارهها خواند. نخست میخواست بازیگر شود اما این اتفاق چند سالی به تعویق افتاد تا زمانی که معروفیت او کارگردانان را مجبور به استفاده از ترانهها و چهرهاش در فیلمها کرد. فیلمهایی که با حضور فروش چشمگیری پیدا میکردند.
مهدی رئیس فیروز کارگردان ایرانی دراینباره میگوید: «میخواستم فیلم “لغزش” را بسازم. داستان این فیلم درباره زنی بود که به انحراف کشیده شده بود و من از این زن در این فیلم یک مادر مقدس ساختم. قصد داشتم فیلمی کاملاً واقعی بسازم. به سراغ مهوش که در کافههای خیابان شاهآباد میخواند رفتم و برای اولین بار او را به استودیو آوردم. اما بدرد بازیگری نمیخورد. به او گفتم :« تو موفق خواهی شد اما نه در کار هنرپیشگی» و نقش را به دختر دیگری دادم. »
پیشبینی رئیس فیروز درست از آب درآمد و مهوش بهزودی تبدیل به یک ستاره شد. کسی که به سمبل سکسی نسل خود بدل شد و برخی او را مرلین مونروی هنر ایران نامیدند.
مهوش در شب ۲۶ دیماه و در حالی که در خیابان شاه تهران مشغول رانندگی بود با یک تاکسی تصادف کرده و کشته شد. او در زمان مرگ چهل ساله بود. مراسم تشییع جنازه او یکی از بزرگترین اجتماعات خیابانی در آن سالها بود. برخی تعداد شرکتکنندگان در این مراسم را بیش از پنجاه هزار نفر تخمین میزدند.
فروغ فرخزاد: ۱۳۴۵
فروغ یکی از معروفترین هنرمندان و حتی چهرههای زمان خودش بود. زنی که انقلابی را در عرصه شعر فارسی به وجود آورده بود و بعدها تبدیل به الگویی برای بسیاری از زنان ایرانی شد. فروغ را بسیاری از مردم میشناختند. وقتی که بر اثر تصادف درگذشت این خبر مثل موج تهران و ایران را فرا گرفت. شاید قابل پیشبینی بود که جمعیت فراوانی در مراسم خاکسپاری او شرکت کنند. کسی مرده بود که از ستارههای محبوب زمان خودش بود. نام فروغ و آثار بااهمیتش به همراه مرگ دراماتیک او جمعیتی را به خیابانها کشانید که تا مدتها کمتر در خیابانهای تهران دیده شد.
بهمنماه سال ۱۳۴۵ مردم به خیابانهای تهران آمده بودند اما نه برای حرکتهای انقلابی که چند سال گذشته شهر را درنوردیده بود بلکه برای خاکسپاری یکی از تأثیرگذارترین چهرههای هنری تاریخ خود. در میان جمعیت نامهای بزرگی به چشم میخورد: احمد شاملو، مهدی اخوان ثالث، سیاوش کسرایی، جلال آل احمد، بهرام بیضایی، صادق چوبک، ابراهیم گلستان، هوشنگ ابتهاج، غلامحسین ساعدی، پری صابری، محمدعلی سپانلو، اکبر رادی، اسماعیل نوری علا، محمد قهرمان، سیروس طاهباز، انجوی شیرازی و …
اسماعیل نوریعلا بعدها درباره آن روز نوشت:
«همه تنگ هم ایستاده بودند و در وسط حیات ساختمان یک آمبولانس منتظر بود تا فروغ را به آخرین سفرش در دل خیابانهای تهران ببرد. جمعیت فشار میآورد و ناآرامی میکرد. تهران تا آن روز تشیع جنازهای به این مفصلی برای یک شاعر را ندیده بود.»
غلامرضا تختی: ۱۳۴۶
انگار در آن سالها زمستان فصل رفتن چهرههای محبوب مردم ایران بود. کمتر از یک سال پس از درگذشت فروغ فرخزاد و درهفده دیماه ۱۳۴۶ ، «جهانپهلوان» درگذشت. خبری که برای مردم باورکردنی نبود چراکه «آقا تختی» محبوبتر از این حرفها بود که مردم نبودنش را به این راحتی باور کنند.
از همان لحظه اول که خبر منتشر شد شایعات در ایران پیچید: «تختی را حکومتیها کشتند». مردم عزادار بودند و خشمگین. خبر درگذشت تختی را هنوز باور نکرده بودند اما شایعه را زود پذیرفتند.
تختی به هواداری از دکتر مصدق و مخالفت با حکومت محمدرضا شاه معروف بود. ورزشکار محبوبی که بعد از زلزله بویینزهرا روزهای متمادی برای جمعآوری کمکهای مردمی برای مناطق زلزلهزده راه افتاد و شهر را وجب کرد و کمکهای مردمی را برای کمک به زلزلهزدگان جمع کرد. مردم گویا به او بیش از آنچه تصور میشد اعتماد داشتند زیرا حجم آن کمکهای فراتر از حد تصور بود. مردمداری تختی روزبهروز بر محبوبیتش افزود و از او یک جهانپهلوان مورد اعتماد مردم ساخت.
نوشیروان کیهانی زاده، خبرنگار وقت روزنامه اطلاعات از روزهای پس از مرگ وی میگوید: «من که در آن زمان در تحریریه روزنامه اطلاعات، یکی از دبیران خبر بودم از خلیل بهرامی، خبرنگار مربوط خواستم تا فتوکپی یادداشت (منصوب به پهلوان تختی) را تهیه کند، و آن را عیناً در صفحه حوادث روزنامه اطلاعات کلیشه کردیم تا روزنامه صحتوسقم مندرجات آن را روشن نکرده باشیم و مردم (مخاطبان روزنامه) خود قضاوت کنند و روز تشییع جنازه تختی هم، برخلاف روش روزنامه اطلاعات، با آماده کردن خود برای تحمل هرگونه اعتراض، عکس جسد جهانپهلوان را که در تالار تشریح پزشکی قانونی گرفته شده بود در صفحه اول روزنامه چاپ کردیم… بهرغم نارضایی باطنی دولت وقت، هزاران نفر جنازه جهان پهلوان ایران را از تهران تا ابنبابویه (شهر ری) تشییع کردند.»
محمدعلی فردین: ۱۳۷۲
اسفندماه سال ۱۳۹۲ بود که آلن ایر سخنگوی فارسیزبان وزارت امور خارجه امریکا در صفحه فیس بوک خود سؤالی را از مخاطبان ایرانیاش پرسید: «سلام بر همه شما - مثل اینکه بار دیگر دانش لغویام ناکافی در آمد: این اصطلاح «فردین بازی» یعنی چه؟»
سیزده سال از مرگ محمدعلی فردین و بیش از سه دهه از حضور نماد «داشمشتیها» بر روی پرده سینما میگذشت. فردین دهها سال بود که دیده نمیشد اما حضورش هنوز آنقدر پررنگ است که اصطلاح «فردین بازی» تبدیل به یک سؤال اساسی برای سخنگوی وزارت خارجه آمریکا میشود.
روزهایی که فردین درگذشت هیچ شبکه اینترنتی مجازی نبود تا تصاویر او آنها را درنوردد اما از لایک ها و کامنت هایی که استاتوس آلن ایر دریافت کرد میتوان حدس زد خبر درگذشت فردین چه غوغایی بر پا کرده بود.
رسانهها تلویحاً خبر درگذشت او را در قالب عروج یک «کشتیگیر» مطرح میکردند. نهادهای امنیتی ایران بر روی هنرپیشگی فردین حساس بود و او را منزوی کرده بود اما مردم فردین هنرمند را بسیار میشناختند. کسی که نه ظاهر زیبا و نه عنوانهای قهرمانیاش او را به اوج محبوبیت نرساند بلکه سینما بود که فردین را مطرح کرد و او شد راز فروش فیلمهای سینمایی.
فردین در زندگی اجتماعی هم مردمدار بود و این به محبوبیت او بسیار افزود انگار او فقط در فیلمهایش فردین بازی درنمیآورد بلکه در زندگی واقعی هم آیینه تمامقد نقشهای هنری خود بود.
مراسم تشییع پیکر او در خاطرهها ثبت شد. جمعیت فراوانی به مراسم خاکسپاری او رفتند و در میان شور و اشک، «علی بیغم» را به خاک سپردند. بعدها رضا کیانیان در مصاحبهای چنین گفت:
« وقتی فردین به رحمت خدا رفت تشییعجنازه او غلغله بود. از جلوی ورزشگاه امجدیه (شهید شیرودی) آغاز شد. خیابانهای اطراف هم بند آمده بود. در اصلی ورزشگاه یک دربان دارد که عاشق سینماست، همه او را میشناسند، از قدیم تا امروز.
من که بعدازظهر روزهای زوج برای دویدن به آنجا میروم با او سلام و علیک دارم. یکی دو روز بعد از تشییع جنازه فردین او را دیدم. گفت آن روز وقتی مردم رفتند و اینجا خلوت شد پیرزنی را دیدم که کنار در اصلی نشسته و زار میزند. به او گفتم: «ننه تو دیگه چرا اومدی؟ حالاکه مردم رفتند چرا نمی ری؟» پیرزن تعریف کرده چند سال پیش می خواسته دخترش را شوهر بدهد، جهیزیه نداشته. به او گفتهاند برو پیش فردین، فرشفروشی دارد میدان ونک. رفته و فرشفروشی را پیدا کرده. مدتی پشت شیشه سرگردان بوده، نمیدانسته چه کند، چه بگوید، که فردین او را میبیند.
میبردش داخل، مینشاندش، برایش چای میآورد و میپرسد چه میخواهد؟ پیرزن ماجرای جهیزیه را میگوید. فردین همانجا میفرستد یک یخچال و یک اجاقگاز برای او میگیرند و مقداری هم پول نقد به او میدهد و او را راهی میکند و سفارش میکند هر وقت مشکلی داشت به او مراجعه کند.
پیرزن برای فردین میگریسته. همه عوامل قدیمی سینما از فردین خاطراتی اینچنینی دارند. خیرش همیشه به همه رسیده…»
احمد شاملو: ۱۳۷۹
آیدا سرکیسیان همسر احمد شاملو به او می گفت: غول زیبا. البته شاملو تنها غول زیبای آیدا نبود بلکه یکی از نامدارترین چهره های ادبیات در یک قرن گذشته بود. بسیاری معتقدند نام شاملو به مانند سعدی و خیام در ادبیات ایران جاودانه خواهد ماند. این همه کفایت می کرد که او هوادارن بسیاری داشته باشد. هوادارانی بعضا متعصب که کتاب های او را بارها مانند کتاب مقدس می خواندند.
رفتن شاملو آنقدر دردناک بود که علی رغم عدم پوشش مناسب خبر درگذشت او در رسانه های رسمی ایران، جمعیت فراوانی را به امامزاده طاهر کرج کشانید. محیط آرامی که پس از خاکسپاری شاملو برای برخی از هوادارن او تبدیل به چیزی شبیه قبله شده است.
هر سال و علی رغم برخی تهدیدها، علاقمندان او بر سر مزارش جمع می شوند. جایی در همسایگی آرامگاه مختاری و پوینده. انگار این رابطه بسیار قوی تر و جدی تر از آن بود که سانسور حکومتی بتواند از وسعت آن بکاهد
ناصر حجازی: ۱۳۹۰
ناصرخان» فقط نماد باشگاه استقلال نبود. این مرد بلند بالا و خوشپوش یکی از محبوبترین ورزشکاران تاریخ ایران بود چنانکه روزی که خبر درگذشت او منتشر شد پلیس ضد شورش مجبور شد خیل گسترده مردمی را که در مقابل بیمارستان جمع شده بودند را با برخورد تند پراکنده کند. مردم به سمت خانه ناصرخان راه افتادند و در کمتر از چند ساعت تمامی خیابانهای منتهی به منزل او دچار ترافیک شدید شد.
همان روز مطلبی در روز آنلاین منتشر شد که تیتر آن واقعیت فضا را به خوبی نشان میداد: « ناصر خان آبی و قرمز را سبز کرد».
مشخص بود که مراسم خاکسپاری ناصر حجازی مملو از جمعیت و در فضایی امنیتی برگزار خواهد شد. آن روز زنهای ایرانی هم موفق شدند به استادیوم آزادی بیایند البته نه برای دیدن بازی فوتبال بلکه برای وداع با اسطوره فوتبال ایران.(گزارش تصویری)
هرچند که این مراسم تحت تدابیر شدید امنیتی برگزار و پیکر ناصر حجازی قبل از رسیدن مردم به بهشتزهرای تهران دفن شد اما نه دوری راه و نه فضای سنگین امنیتی نتوانست در وداع تاریخی مردم با اسطورهشان خللی وارد کنند. هزاران نفر در مراسم او شرکت کردند تا با کسی وداع کنند که هرچند جهانپهلوان نبود اما اسطورهای از جنس مردم بود. کسی که تا آخرین لحظات به مردم وفادار ماند و بارها اعتراضهای آنها را با صدای بلند بیان کرد.
سیمین بهبهانی: ۱۳۹۳
سیمین بانو» این اواخر به نماد اعتراض بدل شده بود. بانوی فرتوت و لاغراندامی که با شور دغدغههای مردم را میسرود. به سرودن هم اکتفا نمیکرد. تجمعهای زیاد اعتراضی اتفاق افتاد که سیمینِ ادبیات ایران در آن میدرخشید. معروف بود؛ محبوب هم شده بود. محبوبیتی که سالها به خاطر آن تلاش کرد و به مانند سعیدی سیرجانی؛ نهادهای امنیتی گاهی «تلنگرهای سفتی هم به روح او میزدند».
سیمین بهبهانی اما کار خودش را میکرد و این برای مردم ستایش برانگیز بود. روزی که رفت تنها علاقهمندان به شعرهای ناب او در مراسم خاکسپاریش شرکت نکردند بلکه مردم زیادی از طبقه های مختلف اجتماعی مراسم تشییع جنازه او را «هزاران نفری» کردند و این یکی از موارد خاص بود که چنین جمعیتی برای بدرقه فردی از «طبقه روشنفکری ایران» جمع شده بود.
به غیر از حضور گسترده مردم، چهرههایی شناخته شده زیادی در این مراسم شرکت کردند و محمود دولتآبادی، محمدرضا شجریان و جواد مجابی در آن مراسم سخن گفتند. شهرام ناظری، همایون شجریان و صدیق تعریف هم قطعاتی از شعرهای سیمین بهبهانی را بهصورت آواز اجرا کردند.