صحنه

نویسنده
پیام رهنما

روایتی بر مبنای متن

نویسنده:آرش عباسی.کارگردان: بیتا الهیان

طراح صحنه :ویشکا آسایش/بازیگران:رزیتا غفاری/حمیدرضا فلاحی/روح الله کمانی/فریدون محرابی.

مکان اجرا:کارگاه نمایش مجموعه تئاتر/ساعت:18:30

 

خلاصه داستان:

لابی درباره دختر قهرمان و ورزشکاری است که یک روز مانده به قهرمانی خود در مسابقات جهانی تکواندو بانوان از مبارزه با دختر عراقی صرف نظر می‌کند. این خود باعث می‌شود دیگران بپندارند که مسائل عشقی و شکست ‌در آن چنین تصمیم غیرمنتظره‌ای را موجب شده است. بعد که این قضیه رد می‌شود، می‌پندارند که حضور دلال‌های خارجی و دادن پیشنهادهای سنگین و خوب چنین تصمیمی را بر او تحمیل کرده است.

مواجهه امروز ما با جنگ بیشتر از هر زمان دیگری با توجه به زمینه‌های ایدئولوژیک این پدیده، جمعی و رسمی است. جمعی از این جهت که جنگ را در آیینه تجربه افراد گوناگون و ذهن‌های متفاوت ندیدیم و به همین جهت بخشی از مواجهات و واقعیات این پدیده را از دست داده‌ایم.

رسمی هم از این زاویه که همیشه نگرشی از بالا و تصمیمی پیشینی در باب تجربیات فرهنگی هنری این پدیده تعیین شده که نمی‌شود از آن، پا را فراتر گذاشت. این دو مواجهه از یک سو جامعه را در بدترین حالت دچار یک فراموشی جمعی می‌کند که دیگر حرف زدن از یک واقعیت چند بعدی و متکثر جز قابی محدود، قابل پیش‌بینی و خلاقیت کش امکان پذیر نیست. این مواجهه جمعی و رسمی از سوی دیگر پرداختن به “خطوط ریز و تجربه‌های فردی” را -آنطور که قطب‌الدین صادقی در نمایش اخیرش “اگر نرفته بودی” مدعی پرداختش شده است- تبدیل به گفتمانی محذوف و مسکوت می‌کند. به همین دلیل نگاه مبتنی بر فردیت یعنی تکمیل واقعیت جنگ در فهم جمعی و همچنین بعد دادن به پدیده‌ای که در تعریف رسمی تبدیل به یک پدیده تخت فرهنگی شده است، رویارویی‌های سیاسی، اقتصادی و فرهنگی و یا پرداختن به معضلات جمعی جنگ با نگاهی که این حوزه‌ها را از فرد و تجربه‌های خرد تفکیک می‌کند، حتی با نگاهی انتقادی و جسور باز هم واقعیت را ناقص و معطل فرو می‌گذارد، به این دلیل که دیگر واقعیت در چشم افراد جز زاویه جمعی معنا ندارد.

 

 

از سوی دیگرمی‌دانیم که بهترین نوع روایت تاریخ و نیز روایت داستانی و دراماتیک ، نوع گشوده آن است، که چیزی را به مخاطب تحمیل نمی‌کند و تاویل و تفسیر نهایی را به خود او وامی‌گذارد. هدایت تماشاگر به معنا و نتیجه‌ای معین، جدای از ساده‌انگاری و بی‌حرمتی به ذهن مخاطب، به کنش روایت، زیرساختی ایدئولوژیک می‌بخشد؛ امری که از نظر مخاطب دور نمانده و تاثیرپذیری او را کاهش می‌دهد؛ و این همان مسئله ایست که اجرای بیتا الهیان از متن آرش عباسی از آن رنج می‌برد و لذا ابعاد تاثیرگزاری آن به حداقل تقلیل می‌یابد؛ که دلیل آن را باید در وفاداری بی‌خدشه کارگردان به متن، حذف دراماتورژی از فرایند اجرا و توسل به ابزارهای اجرایی کلیشه شده و کم جذبه و نیز افزوده‌های او به صحنه‌های آغازین و پایانی جستجو کرد.

آرش عباسی در”لابی” کوشیده است یک روایت دراماتیک مستند ارائه کند. او داده‌های روایت سه پاره خود را از رویدادهای تاریخ جنگ اخذ می‌کند وآن را بر بستر کشمکشی دو قطبی پیش می‌برد؛ کشمکشی که در آن شخصیت های اثر آشکارا و بی‌پرده در قطب های منفی و مثبت قرا می‌گیرندکه هر چند در روایتگری تاریخی، شاید بدون اشکال جلوه کند و مدافعان فراوانی هم داشته باشد، اما در درام و تئاتر، بسیار شکننده است. به علاوه نقطه عزیمت و آغازگاه متن او نیز که می‌باید مبنای بی‌تزلزلی برای رویدادها و کنش‌ها و کشمکش‌های آتی فراهم کند، آلوده به تصنع است

 

به این ترتیب متن نمایش از ضعف ساختاری از نظر روایتی برخوردار است و در شکل اجرایی نیز به قالب روایت گونه آن توجه نشده است. کارگردان در این اجراتنها با بهره‌گیری از جنبه‌های بصری طراحی صحنه به جای فراهم کردن بستر عمل نمایشی و رویدادها روایت خود را تکمیل می‌کند و گویا از یاد می‌برد که باید تماشاگر شاهد اتفاق‌های در صحنه باشد تا شنیدن آن از زبان بازیگران.
 هرچند آغاز نمایش با یک رویکرد غیر متعارف و جذاب شروع می‌شود؛ اما نداشتن پیرنگ قوی دراماتیک در ساختار نمایشنامه و برخورد شخصی با سوژه، موجب می‌شود تا با درهم شکستن فضای اجرایی، تعلیق داستانی اجرا هم در هم بریزد و با لو رفتن موضوع داستان در نیمه اجرا مخاطب نتواند از آن حظ لازم نمایشی را ببرد.
یکی از اصول اصلی برای اجرای یک نمایشنامه هرچند ضعیف در فضای مدرن تئاتر معاصر، به فعل درآوردن رویدادها و اتفاقات ساده نمایشی در مقابل چشم مخاطب و دوری از واگویه و بازگو کردن رخدادهایی است که به طور مشخص در اندک زمان ممکن رخ می‌دهد، اما در این اجرا ما می‌بینیم همان طورکه نمایشنامه از قالب روایت گونه خود جا می‌ماند، شخصیت‌های نمایش هم بی‌فرجام بدون پرداخت مشخصی در ذهن ما فرو می‌ریزند تا پیش از آن که بتوانیم لذت کشف کردن آنان را دریابیم در کوتاه‌ترین زمان ممکن در چند دیالوگ ساخته و آشکار می‌شوند و بیشتر از آن که برای مخاطب ما به ازای ذهنی داشته باشند برای خالق اثر ما به ازا دارند، چون برآیند خاطره‌ای از ذهن او هستند.

در وجه کارگردانی اثر نیز ما علاوه بر موارد فوق می‌بینیم هدایت بازیگران در صحنه به اندازه‌ای بی‌تأمل پیش می‌رود و میزانسن‌ها به گونه‌ای ساده طراحی شده که جذابیت بصری برای ذهن تصویرگرای این نوع نمایش‌ها فراهم نمی‌کند و حتی ریتم اجرا را به کندی پیش می‌برد تا بتواند ضعف‌های نمایشنامه را تا حدودی جبران کرده و مخاطب را درگیر جنبه‌های بصری نمایش کند و کمتر احساس خستگی را در او نمایان کند.
 از سوی دیگر کارگردان نتوانسته با گرفتن یک بازی حسی یا پرداختن عمیق به ریزه‌کاری‌های شخصیت‌های نمایشی خود مخاطبش را حداقل با بازی بازیگرانش سرگرم کند و با وجود تلاش‌هایی که بازیگران برای ارائه شخصیت‌های خود در صحنه ارائه می‌دهند، نمی‌توانند به خوبی از عهده ایفای نقششان برآیند.