هیجانات ضد آمریکایی

حسین باستانی
حسین باستانی

“در حالی که ایران و ونزوئلا طر‌ح‌هایی را برای یک سرمایه‌گذاری مشترک دو میلیارد دلاری برای تامین بودجه‌ی سرمایه‌گذاری‌ها در دو کشور اعلام کردند، روز شنبه احمدی نژاد و چاوز اعلام کردند که این مبلغ هم چنین صرف پروژه‌هایی در کشورهای دوست خواهد شد. چاوز گفت: این کار به ما اجازه خواهد داد که اساس سرمایه‌گزاری‌هایی را بیش از هر چیز در کشورهایی که دولت‌هایشان برای آزادی خود از یوغ امپریالیست (آمریکا) تلاش می‌کنند تشکیل دهیم… احمدی نژاد نیز این اقدام را تصمیمی بسیار مهم خواند که به ارتقای همکاری‌ مشترک در کشورهای جهان سوم به ویژه در آمریکای لاتین و کشورهای آفریقایی کمک خواهد کرد”. (ایسنا – 24 دی)

قطعا انتشار اخبار چنین بذل و بخشش هایی، ایرانیان گرفتار مشکلات اقتصادی، و حتی بسیاری از مسوولان ایرانی آگاه به وضعیت وخیم بودجه کشور را، به غایت خشمگین می کند. اما قطعا ایرانیان منتقد چنین تصمیم های پرهزینه ای، در روزهای آینده به اندازه کافی در نقد رفتارهای نمایشی رییس جمهور در عرصه خارجی خواهند نوشت. در نتیجه، ما در این مقاله قصد داریم از زویه دیگری به خبر فوق نگاه کنیم: از زاویه تاثیر آن بر “غیر ایرانیان” مخالف سیاست های آمریکا.

این واقعیت قابل انکار نیست که شعارها و اقدامات محمود احمدی نژاد، رئیس جمهور ایران، در میان بسیاری از نیروهای ضد آمریکایی در کشورهای مختلف جهان، با استقبال مواجه شده است. نیروهایی که در میان آنها، از شهروندان مسلمان خاورمیانه گرفته تا اقلیت های مهاجر مقیم کشورهای غربی، از تکنوکرات های چینی و روس گرفته تا رئیس جمهورهای چپ گرای آمریکای لاتین، و از احزاب ضد یهودی جهان گرفته تا حتی برخی از روشنفکران ضدآمریکایی غربی را می توان دید.

وقتی رییس جمهور ایران استانداردهای دو گانه نئومحافظه کاران آمریکا را در مورد دموکراسی یا تروریسم به نقد می کشد، حمایت بوش از نقض حقوق فلسطینی ها را محکوم می کند، رفتار با زندانیان گوانتانامو را ناعادلانه می شمارد، از مسوولیت آمریکا در مشکلات کشورهای فقیر سخن می گوید، یا نتایج حمله نظامی به عراق را زیر سوال می برد، “حرف دل” بسیاری از منتقدان سیاست های ایالات آمریکا در جهان را می زند؛ و البته، حقایق بسیاری در تمام این انتقادات وجود دارد.

اما چیزی که ظاهرا بسیاری از هواداران ضدآمریکایی شعارهای احمدی نژاد در درک آن مشکل دارند، این است که تمام این حقایق را، همیشه گذشته از نیروهای مترقی، تاکنون بسیاری دیگری از دیکتاتورهای دنیا هم بر زبان آورده اند. دیکتاتورهایی که با آگاهی از تصویر منفی سیاست های دولت آمریکا در نزد بخش های وسیعی از افکار عمومی جهان، کوشیده اند با طرح شعارهای ضد واشنگتن و حتی صرف بودجه های قابل توجه در مسیر آنچه “مقابله با آمریکا” می نامند، در میان منتقدان برشمار ایالات متحده محبوبیت و مشروعیت به دست آوردند؛ و غالباً نیز در پیدا کردن کسانی که در گوشه و کنار جهان از شنیدن شعارهای آنها به هیجان آیند، ناامید نشده اند. آقای احمدی نژاد هم دقیقا با علم به همین واقعیت است که، از وقتی بر سر پرونده هسته ای تحت فشار جهانی قرار گرفته، تصمیم گرفته شانس خود را برای استفاده از نیروهای ضدآمریکایی جهان بر ضد دشمنانش امتحان کند، و البته ناامید هم نشده است.

استقبال بسیاری از نیروهای چپ گرای دنیا از شعارهای “ضدامپریالیستی” تندروهای حاکم بر ایران، به نوعی تکرار تجربه ای است که پس از انقلاب سال 79، در این کشور به وقوع پیوست. سخن از زمانی است که در ایران نیز، چون بسیاری دیگر از کشورهای دنیا دغدغه اصلی فعالان چپ بر دو محور “تضاد با آمریکا” و “تضاد طبقاتی” متمرکز شده بود. در آن زمان نیز، تندروهای مذهبی ایران با سر دادن شعارهای بسیار رادیکال در هر دو زمینه، هیجان زیادی را در میان نیروهای چپ برانگیختند. نیروهایی آنچنان هیجان زده که در ماه های پس از انقلاب، بیشتر نگرانی خود را بر سنجش میزان ضد آمریکایی بودن و ضد سرمایه داری بودن حاکمان جدید متمرکز کرده بودند، و نه میزان رعایت دموکراسی و حقوق بشر از سوی آنان. به همین علت بود که اغلب فعالان “ضد امپریالیستی”، نه تنها به محاکمات سریع و اعدام های ماه های اول پس از انقلاب اعتراضی نداشتند، که بعضاً حکومت جدید را به خاطر آنچه عدم تسریع کافی در اعدام “عوامل امپریالیسم” می نامیدند، به “سازشکاری” متهم می کردند.

این در حالی بود که تندروهای مذهبی، نحوه رقابت با شعارهای چپ ها در زمینه سرمایه داری و امپریالیسم را به خوبی بلد بودند. این تندروها، در حالی که گروه های چپ، مایوسانه به تلاش برای تبیین اندیشه های “ضد امپریالیستی” خود برای کارگران و دهقانان ادامه می دادند، با سر دادن شعارهای تندتری چون “جنگ فقر و ثروت”، با تحقیر و متهم کردن “همه” ثروتمندان، با “تقدیس” افراطی “همه” فقرا، و با تکیه بر بیان مذهبی قابل فهم برای توده ها، موفق شدند به راحتی طبقات پایین اجتماع را پشت سر خود بسیج کنند. طبقاتی که اغلب نیز تحت نفوذ روحانیون سنتی “فقیر” بودند که “هنوز” به واسطه انقلاب ثروتمند نشده بودند.

مهم تر آنکه، در زمینه مبارزه با آمریکا، در حالی که بسیاری از گروه های چپ حکومت جدید را به آمریکایی بودن متهم می کردند، ناگهان در اقدامی باورنکردنی سفارت ایالات متحده در ایران اشغال شد و دیپلمات های آمریکایی به تحقیرآمیزترین شکل ممکن به گروگان گرفته شدند. اقدامی که باعث شد تا درجمهوری اسلامی ایران، بر خلاف شوروی، چین، کوبا و … آمریکایی ها از داشتن حتی کوچکترین دفتر نمایندگی دیپلماتیک در خاک ایران محروم شوند. این اقدام آنچنان گروه های ضدآمریکایی ایرانی را غافلگیر کرد، که تقریباً همگی به ناچار به ابراز حمایت از اشغال سفارت پرداختند؛ و به این ترتیب، بسیاری از گروه های چپ، تنها اندکی قبل از سرکوب شدن گسترده توسط حکومت ایران، دنباله رو مواضع “ضدآمریکایی” آن شده بودند.

اکنون، اگرچه 26 سال از آن زمان گذشته است، اما دولت جدید ایران، به نوعی در حال تکرار همان تجربه قدیمی است: تجربه بهره برداری تبلیغاتی از شعارهای چپ گرایانه و “هیجان آفرینی” در میان طیف وسیعی از نیروهای ضدآمریکایی مسلمان و غیرمسلمان، نیروهایی که به ظاهرا “هنوز”، حاضرند فریب هر دیکتاتوری که علیه ایالات متحده شعار بدهد را بخورند.

تردید نیست که سیاست های دولت آمریکا در جهان، با انتقادات بی شماری مواجه است. اما به نظر می رسد تا وقتی دموکراتیک بودن، شرط قبول عضویت در “کلوپ” منتقدان این سیاست ها نباشد، کلوپ مزبور از مشروعیت سیاسی و اخلاقی کافی برخوردار نخواهد بود.


——-

این مقاله، برداشتی از مقاله ای است که نویسند در نشریه “لیبرته” به چاپ رسانده است.