سبز، زنده یا مرده؟

مرتضی کاظمیان
مرتضی کاظمیان

بهانه‌ی این نوشتار، سخنان اخیر محمدحسین صفار هرندی، عضو سابق شورای سردبیری کیهان، وزیر پیشین ارشاد، عضو ارشد و اسبق اداره سیاسی سپاه پاسداران، و مشاور فرمانده‌ی این نهاد نظامی است. صفار هرندی در نوعی جمع‌بندی از حوادث پس از انتخابات ریاست جمهوی 22 خرداد 88 و جنبش اعتراضی مردم ایران، به تازگی گفته است: “در فتنه سال گذشته عده‌ای وسیله دست خارجی شدند و عقبه‌ی بیرونی داشتند که با تلاش نیروهای اطلاعاتی بیش از سه هزار نفر شناسایی شدند که با تفهیم اتهام، کار آنها خاتمه یافت… صد تن از گردانندگان اصلی جریان فتنه هم که مجرم بودند محکوم شدند که ریشه‌ی قضایا خشکانده شد.”

آیا جنبش سبز، چنان‌که صفار و دیگر اقتدارگرایان توصیف (یا آرزو) می‌کنند و نیز برخی از نویسندگان مخالف جمهوری اسلامی در تحلیل‌های خود مورد اشاره قرار می‌دهند، خاتمه یافته (مرده/ نابود شده/ بلاموضوع/ سرکوب شده) است؟

اجازه دهید جنبش مدنی مردم ایران (جنبش سبز) را ار منظر جنبش‌های اجتماعی مدرن (و با این تعریف و تبیین) مورد تامل قرار دهیم. این‌چنین، اگر جنبش اجتماعی را نتیجه‌ی کنش گروهی و محل تبلور احساس محرومیت شهروندانی بدانیم که وضع ایشان با هویت مشترک جنبش پیوند خورده است؛ و اگر جنبش اجتماعی را تلاشی برای پدید آوردن و متحقق ساختن ارزش‌های جدید یا تغییر هنجارهای موجود و یا بازخوانی ارزش‌ها بدانیم که خود سرانجام، موجب تحرک جنبش می‌شود، در این صورت -و از این منظر- جنبش های اجتماعی، معطوف به تغییر وضع موجود بوده و مقدمه فرآیند تغییرات وسیع و دگرگونی‌های گاه غیر‌قابل پیش‌بینی هستند.

شمار قابل اعتنایی از شهروندان ایران زمین، از همان نخستین لحظه‌ی اعلام نتایج انتخابات، دچار حس محرومیت (نوهین و بی‌اعتنایی غریب نسبت به میزان و کیفیت مشارکت خود در انتخابات) شدند. این حس (که به‌گونه‌ای قابل اعتنا توسط بخش عظیمی از ایرانیان “وجدان” شده بود) با کمال تأسف، نه تنها با بی‌اعتنایی جریان مسلط در حکومت مواجه شد، بلکه مورد توهین و تمسخر و فراتر، سرکوب واقع شد. خشونت‌های غریب و پرسش‌برانگیزی که از همان شب انتخابات آغاز شد (از بازداشت توأم با ضرب و شتم احمد زیدآبادی پیش چشمان نگران و آشفته‌ی فرزندانش بگیرید تا قربانی ساختن جوانان معترض در کهریزک و…) بر “حس” مشترک شهروندان معترض دامن زد. اینک پرسش “رأی من کجاست؟” با یک خواست محتوایی و فراتر و مانده در ضمیر ایرانیان پیوند خورد: “انتخابات آزاد و سالم” و نیز رعایت حقوق اساسی و مدنی شهروندان در تمامی ابعاد.

آن گروه از تمامیت‌خواهانی که چون صفار هرندی بر این گمان‌اند که با پرونده‌سازی و تفهیم اتهام 3000 شهروند یا به بند کشیدن یک‌صد نفر، کار جنبش را ساخته‌اند و تکلیف اعتراض‌های مدنی و مطالبات اساسی شهروندان را مشخص کرده‌اند، یا از منظر پیش گفته و با تبیینی جامعه‌شناختی، حوادث پس از انتخابات را مورد توجه قرار نمی‌دهند و یا آنکه به سرکوب خونین و سرنیزه‌ای که بر آن تکیه کرده (یا می‌کوشند بر آن بنشیینند) دلخوش‌اند و از ارزیابی علمی و واقع‌بینانه‌ی روندها و ساختارها مغفول مانده‌اند.

در روی دیگر سکه نیز، آن طیف از منتقدان و مخالفانی که به‌خاطر عدم حضور پیوسته و همچنان شهروندان معترض به نتایج انتخابات، در خیابان‌ها، جنبش سبز را پایان یافته و سرکوب شده می‌خوانند و آن را به‌مثابه‌ی یک جنبش اجتماعی مورد ارزیابی قرار نمی‌دهند، به نظر می‌رسد یا با تعریفی کلاسیک جنبش سبز را مورد تبیین قرار می‌دهند و توقعات خود را از آن برجسته می‌سازند و بیان می‌کنند، و یا آنکه به دلایلی شخصی/فرقه‌ای یا روانشناختی و غیرعلمی می‌کوشند جنبش سبز مردم ایران را خاتمه یافته تبلیغ کنند.

اما نگارنده بر این باور است که واقعیت، مستقل از داوری و تبلیغ هر دو گروه پیش گفته، جاری و ساری است.

سبزهای به‌ظاهر خاموش، با گذشت زمان و با گفت‌وگوهای بیشتر، به “گفتمان”ی مشترک یا دست‌کم واجد نقاط اشتراک متعدد دست یافته‌اند. آنان هنجارهای جدیدی آفریده و ارزش‌های متعددی را مورد بازخوانی قرار داده‌اند و برای خود “هویت”ی مستقل و معنادار سامان داده‌اند؛ این ادعا را می‌توان با مروری اجمالی بر مجموعه دیدگاه‌های طیف‌های متکثر جنبش سبز، به‌وضوح مورد اشاره قرار داد. مردم ایران (چه آنان که در قالب معترض به خیابان آمدند، و چه آنهایی که به‌صورت بیننده تصاویر خشونت‌ورزی‌ها و سرکوب‌ها را از طریق رسانه‌ها مشاهده کرده و اخبار برخوردهای فراقانونی و غیرانسانی را از طرق گوناگون شنیده‌اند) محرومیت خود از دولتی ملی و دموکراتیک را که حقوق انسانی و قانونی آنان را پاس دارد و رعایت کند، به آنان دروغ نگوید و شعور ایشان را به بازی و تمسخر نگیرد، بیش از همیشه مورد درک جمعی قرار داده و نسبت به ضرورت تغییر آن همدل شده‌اند.

سبزها اگرچه دارای سازمان‌یافتگی سنتی و کلاسیک نیستند، اما در عین تکثر، واجد وحدت، و در عین پرت‌افتادگی ظاهری از هم، دارای ارتباطاتی محسوس و حتی عمیق‌تر از قبل هستند. بی‌شک بخش قابل اعتنایی از این روابط به برکت تکنولوژی ارتباطات و فناوری اطلاعات محقق شده است.

متوسط عقلانیت و خردجمعی سبزها نیز تاکنون کیفیت و سطح و اشکال پرداخت “هزینه” را تعریف کرده و متحقق ساخته است. این مقوله، دقیقا ذیل همان ارزش‌ها و هنجارهایی قابل تبیین است که جنبش مدنی مردم ایران در واقعیت، و به تدریج، آن را بازخوانی و تعریف کرده است.

همراهی و همدلی نمادهای راهبری جنبش سبز (از موسوی و کروبی گرفته تا رهنورد و خاتمی) با مطالبات اساسی و انسانی و مشروع معترضان، خود فایلی جداست که جز اشاره‌ای به تاثیرات آن، امکان توضیح بیشترش در این‌جا نیست.

مجموعه‌ی آنچه به اجمال مرور شد ناظر منصف و بی‌طرف را (صرف‌نظر از دلبستگی یا فاصله و تضادش با جنبش سبز) وامی‌دارد که چشم انتظار “تغییر” در ایران باشد؛ چرا که ساختارهای اجتماعی و واقعیت‌های جامعه‌شناختی ایران امروز، حتی اگر خود در کوتاه مدت به دگرگونی نیانجامد یا اگر ظواهر اعتراضی شهروندان منتقد وضع موجود، با سرکوب خشن و با تلاش  برای ایجاد آرامش گورستانی، دوره‌ای از سکوت آگاهانه یا انتظار توام با اعتراض زیرکانه را تجربه کند، خود به‌مثابه‌ی بستری برای تحول و تغییر گسترده و غیرقابل پیش‌بینی شده، ظهور و بروز خواهد داشت و خود را با وجود مخالفت‌ها و تهدیدها و موانع، متبلور خواهد ساخت.

اگر جز این است، چرا همچنان سرمقاله‌ها و خبرهای ویژه‌ی کیهان، ارگان تمامیت‌خواهان و دیگر رسانه‌های همفکر و همسو، یا خروجی بلندگوهای رسمی جریان مسلط در ساخت قدرت، جنبش سبز را هر روز می‌نوازند و مورد التفات قرار می‌دهند؟ چرا محل استقرار آزادگان سبز مستقر در زندان رجایی‌شهر تغییر می‌کند و بدتر می‌شود؟ چرا هر روز شاهد احضار و بازداشتی جدید هستیم؟ چرا وضع آزادگان سبز ساکن در اوین، بدتر و محدودیت‌هایشان بیشتر و بیشتر می‌شود؟ چرا مطبوعات نیمه مستقل موجود، با هزار تهدید و محدودیت مواجهند؟ چرا کوچک‌ترین و محدودترین نشست‌های جمعی روشنفکرانه یا حتی محافل مذهبی غیررسمی، تعطیل و تحدید می‌شود؟ چرا کوچک‌ترین اظهارنظر و اعلام موضع نمادهای راهبری جنبش، با واکنش گسترده‌ی مخالفان (داخلی و خارجی) مواجه می‌گردد؟ و…

از این دست “چرا”ها، کم نیست؛ جنبش سبز مردم ایران، مستقل از توصیف و اراده‌ی اقتدارگرایان و مخالفانش، همچنان زنده و پویا، به‌مثابه‌ی مهم‌ترین بستر تغییر وضع موجود، و امکان حرکت به‌سوی وضع مطلوب، به امیدواران و ناظران منصف چشمک می‌زند.