هر کسی با افکار خود
درباره ی الی، آخرین ساخته ی فرهادی پس از اکران پرحاشیه در ایران خود را به نمایش عمومی سینماهای اروپا رسانید و به نمایندگی از سینمای ایران راهی اسکار شد. به همین بهانه مروری دوباره خواهیم داشت بریادداشتی از اصغرفرهادی باب همین فیلم…
امروزه سینما به مقطعی از عمر خود رسیده که کیفیت رابطه تماشاگرش با آن، با روزهای تولدش بسیار متفاوت است، اگر روزگاری تماشاگر سینما منفعل و مرعوب، مسحور و جادوزده این تکنولوژی بود و بیشتر از آنکه به آنچه روی پرده می گذشت فکر کند، مبهوت معمای چگونگی این اتفاق بود و مدام از سمت پرده به پشت سر می نگریست تا بداند چگونه آن ستون نوری که از دریچه آپاراتخانه بیرون می آید، روی پرده به چنین دنیای رویایی تبدیل می شود، اما حالا دیگر موضع و زاویه تماشاگر به پرده، فیلم و سینما موضع ضعف و جهل نیست، راز این شعبده را دریافته. روزگاری این سینما بود که همه تقدیسش را از ناشناخته بودنش وام می گرفت و قدرت آن را داشت تا از زاویه یی برتر با تماشاگرش روبه رو شود و ریسمان ذهن و احساسات او را بگیرد و به هر سویی که میل دارد مایل کند. تماشاگر امروز اما، در ارتباطش با سینما به سطحی از شعورمندی رسیده (به مدد خود سینما) که از موضع بالا و نقادانه به فیلم و اثری که مقابلش است، بنگرد. سینمایی که خود را به آب و آتش می زند تا عقیده اش را به تماشاگر تزریق کند، هنوز بلوغ تماشاگرش را باور نکرده و در ذات خود نوعی رادیکالیسم را مخفی دارد که در پوسته یی از تعهدات اجتماعی یا اخلاقی، انسانی پیچیده شده. این نوع سینما در نمونه های قابل بحث اش، سعی دارد با ابزارهای روایی، رنگ آمیزی های تکنیکی، حواس تماشاگرش را از درد این تزریق پرت کند که این خود تقلبی جذاب است. فیلم ها و نمایشنامه هایی که وسیله یی هستند برای حمل و نقل و انتقال ایدئولوژی های گوناگون، شعارهای سیاسی، پندهای اجتماعی و… در بسیاری از موارد به رغم توانمندی های هنری و داعیه ها و دغدغه های مردم دوستی ابزاری هستند در جهت محصور کردن میدان اندیشه تماشاگر و توقف حرکت ذهن.در این نوع سینما به جای آنکه نشانی و آدرس جنگلی را به تماشاگر بدهند تا خود برود، قدمی در میان درختان بزند و هوای پاکی استنشاق کند به او کپسول اکسیژن می دهند. نکته ظریف طنزی که در این میان وجود دارد، گاهی این نوع فیلم ها حامل پیام هایی چون اهمیت آزادی در زندگی بشرند اما بی خبر از آنکه در دل خود دیکتاتورگونه این موضوع را بدون شریک کردن او در رسیدن گام به گام به این موضوع، به وی تحمیل می کنند. من آرزومند سینمایی هستم که عمیقاً به حق آزادی تماشاگرش معتقد باشد، با شاد یا اندوهگین کردنش او را از احساسات و عواطف به اندیشه و اندیشه ورزی راهنما شود. نکته مهم آن است که در این میان کمترین اهمیت در این است که تماشاگر این نوع سینما بعد از تماشای فیلم درست به همان چیزی بیندیشد که مولف و صاحب اثر پیش از او اندیشیده و در فیلمش مستتر کرده و حق آزادی یعنی همین؛ پروراندن زمینه یی پهناور برای تماشاگر تا او آزادانه و سبکبال بی هیچ احساس فشار عاطفی از سوی فیلم مسیر اندیشه اش را خود بیابد. حاصل ارتباط تماشاگر امروز با فیلم امروز، اندیشیدن اوست، نفس اندیشیدن و نه به چه اندیشیدن.در سینمای قصه گوی کلاسیک به هر حال تماشاگر از ابتدا تکلیفش با خود و روزگار درون فیلم روشن است. او ناظری ا ست که آمده است تا طرفدار خیر باشد و آرزومند به دام افتادن شر. و شر و خیر را فیلم خود تقسیم کرده. تکلیف روشن است و همه تماشاگران هم نفس در یک مسیر و با یک آرزو قصه را پی می گیرند؛ آرزوی پیروزی قهرمان یا «خیر» و نابودی «شر». آنها حق ندارند تاثیری در تقسیم بندی خیر و شر درون فیلم داشته باشند، این همان رادیکالیسم پنهان در فیلم است.اما در مقابل سینمایی که من آرزومند آنم، تماشاگر در طول تماشای اثر مجبور است قضاوت گر باشد و خود تشخیص بدهد که چه کس یا کسانی خیرند و چه کس یا کسانی شر، چه بسا تماشاگری که این را خیر می داند و آن را شر درست نظرش نقطه مقابل نظر و قضاوت تماشاگر صندلی کناری اش باشد. در واقع فیلم خط کشی مسلم و محرزی برای دایره قضاوت مجموع تماشاگران ترسیم نمی کند و از هم نفسی و یک صدایی تماشاگرانش خوشحال نخواهد بود. این سینما، امکانی را برای تماشاگرش فراهم می کند که پس از تماشای فیلم به شناختی از خود و روان خود دست یابد و به ناشناخته های درون خود پی ببرد. او هنگامی که از سینما بیرون می آید می تواند از خود بپرسد چرا دوست من که با هم به تماشای این فیلم آمده ایم، دوست داشت آن شخصیت به هدفش برسد و حق را به او داد و من درست برعکس، آرزوی شکست همان شخصیت را داشته ام، تفاوت درون و روان من با دوستم چیست. درباره الی تلاش من برای رسیدن به این آرزوست.