مانلی

نویسنده
ایلیا سازان

شعر امروز ایران؛

شاعران مستقل و محافل ادبی

 

رضا چایچی؛ ساختار روایی و خیالی ملموس

رضا چایچی؛در گروه شاعران مستقل و با استعداد شعر دهه هفتاد است که با انتشار چند مجموعه از آثارش، شعر وی مورد توجه محافل ادبی قرار گرفت. چایچی با بهره گیری از ساختار روایی در شعر هایش و همچنین خیالی ملموس مخاطب را تحت تاثیر قرار می دهد. او شاعری است که هوشنگ گلشیری وی را در سالهای دهه هفتاد چهره ای آینده ساز برای شعر نو فارسی خوانده بود.

 

سکوت

آن سوی علفزار

چه پر شور

مرا به خود می خواندند

آسمان پر از لکه های ابر

از علفزار می گذشتم

خورشید از پشت ابر ها می گریخت

در آخرین پرتو آفتاب

از کف پاهام گل ها ی سرخ می روییید

و در کامم قطره های سیاه چکید

علفزار پر از خرده شیشه بود

برف ها را تند و تند

می گذاشتم در دهانم

تا قطره های جوهر نچکد

و فریادهایم.

 

باله

شاهدی نداشت

رقص پنهان ماسه ها

در توفان

مرغ های دریایی که به سمت خورشید بال می زدند

زنانی که می چرخیدند

و در مکث تند باد

به چشم بر هم زدنی

فرو می ریختند

کنار صدای موج ها

باله ای از موج پنهان درهم ماسه ها

که شاهدی نداشت.

 

کتایون ریزخراتی؛ دریافت غریزی و لحن عاطفی

کتایون ریزخراتی میان شاعرانی که در دهه هشتاد معرفی شده اند، یکی از مستعد ترین هاست، منتقدان شعر امروز عمدتاً با انتشار دو مجموعه از او در انتشارات آهنگ دیگر و چشمه وی را شاعری با دریافت غریزی و لحن عاطفی طبیعی در خیال شعرهایش معرفی کرده اند. ریزخراتی عمدتاً شاعری برونگرا(به لحاظ اجرای محتوایی)، متوجه انسان پیرامون خود می باشد، او در فرم شعر به صورت کلی در کنار شاعرانی قرار دارد که از ایشان با عنوان سهل و ممتنع نویس طی سالهای گذشته نام برده شده است.

 

همه می گن اون خیلی زرنگه …

ای کاش زرنگ بودی

اما مثل زرده ی تخم مرغ

خودت را مچاله کرده ای میان سفیده

میان تاریکی

و سکوت وقتی گرسنه هستی

و با ولع می خواهی در کمپوت آلوئه ورا را باز کنی

غیر منتظره

یکی از انگشت هایت را جر می دهد

سکوت حتی می تواند یک کتاب قطور را پاره کند

اهمیتی ندارد

 کتاب خطی باشد

مال قبل از ظهور ادیان باشد

مهم نیست حتی زندگی هیپاتیا باشد

مهم نیست به چیزی اعتقاد داشته باشی یا نه

همه فکر می کنند

سرت به کارت گرم است

هزار عاشق تراشیده ای این ور و آن ور

شب ها مهمانی می روی

 کولت بسته ای به کمرت

و قدم به قدم آدم نفله می کنی

خون انگشت ات را پاک می کنی

همان که با در فلزی کمپوت پاره شده

حتی قبل از رساندن انگشت ات به زیر آب

قطره های خون روی دامن و کابینت ها

روی زمین حتی میان میوه ی آلوئه ورا هم چکه می کند

صبح همان روز یک ساعت دوچره سواری کرده ای

در باشگاهی نزدیک ترمینال

-نه از این میدان و خیابان با تو خاطره ای ندارم

بعد دوش گرفته ای

قهوه ی- روبوستا -خورده ای با موسیقی لایت

چند ساعت بعد

می شنوی :

-همه می گن

اون خیلی زرنگه

همه رو سر کار می ذاره

با جای زخم بازی می کنی

انگشت هایت از هم فرار می کنند

شاید بعد از بلند شدن از پشت این میز

نارنجک به خودت ببندی

بروی زیر تانک  

هیپاتیا : زن منجمی که به فلسفه اعقاد داشت و توسط مسیحیان کشته شد .

 

جلال خسروی؛ شعرهای دریا و جنوب

جلال خسروی، شاعر بوشهری و جزء شاعرانی می باشد که در اکثر شعرهایش تمایلات اجرایی به چشم می آید، او وابسته دریا و طبیعت جنوب است، و عمده جریان های حسی شعرش نیز در چنین شرایطی شکل می گیرند، خسروی که در حال حاضر معلم بازنشسته می باشد، در مکتب شاعرانی مانند آتشی و در کنار شاعرانی مثل باباچاهی در سالهای اخیر معرفی شده، او که اصالت برازجانی دارد، همشهری روجا چمنکار، لیلی گله داران و زری شاحسینی(سه شاعر زن جوان شعر جنوب که آتشی معرف آنها بود و شهرتی دارند) است.

 

لیـلی

دریا

در خاطرم سوخته

آب را

نمی دانم

مجسمه ی باران

بر گوشواره های نخل

راه راهِ کلمه

شب ِشراب خانگی ی ترس

زمین

قلوه سنگی

 که دیگر

به شانه های خستگی اَم

باز نمی آید

نه…

استخوان های کبیسه

فریاد های اَخته…

اشک هم

که یادم نیست

تو…

تو… را

لیلی!

 

مهدی موسوی میرکلایی؛ شعرهای دریا و شمال

مهدی موسوی میرکلایی؛ بیشتر با ترانه هایش در ایران شناخته شده است به خصوص کتاب طاقت بیار رفیق که چند نوبت تجدید چاپ شده است او همچنین مجموعه ای از شعر های نو خود را نیز انتشار داده و می توان گفت از چهره های شناخته شده شعر مازندران در ایران است، او که همشهری نیما و ساکن شمال ایران می باشد، در کردار شعرش تحت تاثیر باران ها و آفتاب و دریای شمال قرار دارد، همچنین جریان های امروز شعر ایران را نیز مدنظر قرار می‌دهد، موسوی در شعرهای نو خود ریتمی خفیف اما کارساز را هدف اجرا قرار داده که مخاطب را همراه خود می کند.

 

چکمه

چکمه ‏/ این اصطکاک سرد

از زمین تا مغز استخوانت درد می کند / کلمات

روزی بیدار می شوی می بینی: دورت را گرفته اند

و باران که خوشبختی‌ست را

انگشتانت در یخ چنان اند / که خیس در باران / زبانت را می بندی

بی مجالی کاپشن ها در عبور / چتر ها اما وارونه اند

درست در روزی / زمستان / بی برفی /

ازکنارت/ کاپشنها می گذرند

از کنارت چکمه ها / و کلمات از کنارت / با چتر / از کنارت

بی اعتنا / خیس / از کنارت / حباب ها میگذرند

تا میبینی … آب می شوند، جاری در شهر

/ شهر اما به همه چیز مشکوک است

یک روز بیدار می شوی، می بینی : کلمات دور و برت را گرفته اند