در شرایطی که عماد الدین باقی دوست و همکار عزیزمان را به بیمارستان انتقال داده اند، دوست و همکار دیگری یادداشتی نوشته و توصیه کرده است که کسی غم حکم “شلاق” او مدارد که اکنون نه به دار است و نه بار، بلکه همه در فکر “سعید حبیبی” باشند و عمادالدین باقی.
آنچه که امروز محمد جواد روح به روشنی و صراحت و مستقیم گفته و نوشته است، دیروز روزنامه نگاران و فعالان جنبش زنان، آن گاه که در پی تجمعی آرام یا اعتراضی مدنی دستگیر و در جریان صدور یک سری احکام زنجیره ای سازمان یافته و برنامه ریزی شده، در کنار حکم زندان های تعلیقی و تعزیری، به “شلاق” نیز محکوم شدند، به زبان و بیانی دیگر تکرار و تاکید کردند: “ما هنوز بیرونیم فکر آنانی باشند که اکنون دربندند و دور از خانواده”.
این دوست عزیز و روزنامه نگار جوان ما- که البته اکنون هم از نظر تجربه ی حرفه ای و هم از لحاظ درک شمیم نسیم بهار و همزمان چشیدن سرمای باد خزان و سوز زمستان، سرد و گرم زمانه را کشیده است- می تواند از جایگاه “یک روزنامهنگار و برادر کوچکتر” به “دوستان”، اعم از “رسانهها، سایتهای اینترنتی، وبلاگ نویسان” یا “ همکاران مطبوعاتی، یاران حزبی، نهادهای مدافع حقوق بشر و آزادی بیان” توصیه کند و بخواهد “ به جای من (که الحمدلله در بیرون زندان به سر میبرم و پروندهام هم، در استانداردهای جمهوری اسلامی نسبتا با روال قانونی رسیدگی شده)، نگران کسانی باشند که نه در آزادی که دربند به سر میبرند و هر روز، شایعه و خبر نگرانکنندهای از آنان به گوش میرسد.”
او چون دیگران که دیروز چنین کردند و امروز می کنند و فردا نیز- مادام که برای روزنامه نگاران و اهالی مطبوعات و…. در ایران در بر این پاشنه می چرخد- چنین خواهند کرد، می تواند دل به حال آزادیخواهان و ظلم ستیزانی بی گناه بسوزاند چون دانشجوی مبارز”سعید حبیبی عزیز که هر دم از باغ سلول انفرادیاش، شایعهای بدتر از قبل به گوش میرسد” یا استاد و همکار پیشین اش چون “باقی بزرگوار که فعالیتهای حقوق بشری او در کنار نظرگاههای دیندارانهاش، نشان و نمادی است ملی (و حتی جهانی) برای اثبات ممکن بودن پیوند میان «اسلام» و «حقوق بشر»، اینک به آشکارترین و بارزترین نمونه نقض حقوق بشر در کشور تبدیل شده است”، اما به نظر من به هیچ وجه حق ندارد در مورد ظلمی که به او رفته است و حکم ناحق و غیرانسانی ای که علیه اش صادر شده- گیرم در مرحله بدوی- دم فروبندد و فریاد اعتراضش را در مورد صدور حکم “شلاق” به گوش افکار عمومی داخلی و خارجی نرساند.
همه می پذیریم که در مورد حبیبی عزیز و دوستان دانشجوی هم فکر و هم مرام او تاکنون کاری بایسته و شایسته، درخور ارزش های والای حقوق بشر، انجام نداده ایم. همچنین همه قبول داریم که وضعیت باقی خطرناک است و هر لحظه می تواند فاجعه ای چون زمان اعتصاب غذای گنجی - که یک پایمان درزندان اوین بود و یک پایمان در بیمارستان میلاد و گاه ذهنمان می رفت به مراسم تشییع جنازه در بهشت زهرا- به بار آید، بخصوص که آگاهیم باقی تا دو هفته پیش زمان آخرین ملاقات بی دلیل بیست کیلو وزن کم کرده بوده است و دخترش دیروز گفت که در زمان حضور در بیمارستان نصف شده بود- اما درست نیست که ایفای حق و کسب خواسته ای اخلاقی را فدای پایمال شدن حق و مطالبه ای دیگر کنیم، آن هم در جایی که کسب یک حق، ایفای حقی دیگر را از موضوعیت نمی اندازد و از اولویت خارج نمی سازد.
آن دو عزیز حق دارند که آزاد باشند و به ویژه در آستانه ی سالروز پیروزی انقلاب 22 بهمن و سال نوی 1387 در کنار بستگان و دوستان، زندگی از سر بگیرند، اما دوستان دیگران مان چون محمد جواد روح و کنشگران جنبش زنان هم حق دارند که “شلاق” نخورند و از نظر جسمی و روحی “شکنجه” نشوند، و اگر هم گناهی انجام داده اند- تازه اگر آن اتهام و آن کین خواهی به معنای واقعی کلمه جرم باشد و مستحق مجازات- تن به شلاق نسپارند و زیادش جریمه ای بپردازند، نه حتی اینکه چون مریم حسین خواه و جلوه جواهری زندانی شوند.
به خاطر دارم اوایل دوران اصلاحات بود و ما هنوز در معاونت مطبوعاتی وزارت ارشاد در موضع قدرت واقعی بودیم؛ دست کم از نظر زبانی و طرح درخواست های منطقی. اگر اشتباه نکنم، جناب آقای علی رازینی دادستان بود و ما در مقام مسئولان مطبوعاتی دولت سید محمد خاتمی ـ رد و جای پای میراث دولت گذشته هنوز کشیده می شد به زمان اصلاحات؛ از قتل های زنجیره ای در تهران بگیر، تا اعمال مجازات شلاق برای روزنامه نگاران و اهالی مطبوعات در برخی از شهرستان ها ـ از اولین و اصلی ترین خواسته هایی که با مقام های قضایی مطرح کردیم این بود که مجازات های خشنی چون “شلاق” را دست کم برای صاحبان اندیشه و قلم ملغی کنید و تبدیلش کنید به مجازات هایی هم سنخ شغل و تفکر آنان و فرهنگ در یک جامعه ی به معنای مطلق اسلامی. چون هنوز آن زمان جوهر پیروزی اصلاح طلبان خشک نشده بود، و پذیرش حرف منطقی هنوز قاعده بود، نه استنثا- و دوران “بهار مطبوعات” سر نیامده بود و بیداد زمان و سرمای زمستان ”توقیف فله ای مطبوعات و بازداشت گسترده روزنامه نگاران” را نصیب ملت ایران نکرده بود- این خواسته ی به حق و منطقی به فوریت و با حسن نیت بخش خردورز قوه قضائیه اجابت شد و حکم “شلاق” در عمل ملغی، هر چند که در قوانین و احکام قضایی پابرجا، اما کمرنگ و کم اثر.
نه سبزی و خرمی آن بهار چندان پائید، نه عمر اقتدار اصلاحات. زمانه ای دیگر آمد و احکامی دیگر که سرمنشا هر دو یک جاست، در دست اراده های فراقانونی. و محصولش اکنون باز شلاق، فرو آمدن تازیانه بر بدن انسان، اما در حقیقت کشتن روح سرآمد موجودات جهان. یک روز پائین آمدن تسمه های چرمی شلاق ظلم بر جسم ظریف و نحیف کنشگران جنبش زنان، که چیزی نمی خواهند جز احقاق حقوق برابر، و یک روز بر پیکر ترد و سختی دوران نکشیده ی جوانان، که چیزی طلب نمی کنند جز حق آزادی بیان و قلم.
دوست عزیز و همکار جوانم، پس نگو که “ یک کلمه بگویم و خلاص. شلاق را اینک باقی و خانوادهاش، حبیبی و دوستانش دارند میخورند؛ نگران شلاق ناخورده ی بنده نباشید”، بگو که “من و ما نگران همه چیز هستیم، زندان، شلاق، شکنجه و از همه مهمتر کشتن روح انسان، سرآمد خلقت، تافته ی جدا بافته ی پروردگار”.
ببین امام علی چه می گوید؛ کسی که ما، کشور ما و رهبر حکومت، مدعی اجرای عدالت اوئیم. شاید بد نباشد که در این روز، عید غدیر، روزعلی، روز جشن شیعیان، از او مدد بگیریم و کلام نقض نهج البلاغه ای او:
”… در مقابل ظلم و ستم باید فریاد کرد و آشوب بر پا ساخت… برخیزید، بجنبید، مترسید. ترس یعنی چه؟ بدون کوچکترین واهمه، از لغزش هر کس که می لغزد جلوگیری کنید. و اگر می خواهید در این عبادت بزرگ، یعنی امر به معروف، نصیب کامل دریافت کنید، شاه ستمکار را از کردار ناسزاوارش نهی کنید، و با دست و زبان و قلم، و با قلب و اراده، مخالفت خویش را ابراز دارید. شما پیروزی را در نبرد از کجا شروع می کنید؟…“