توجه: لطفا موقع خواندن این مطلب اصلا نخندید، این مطلب طنز نیست! البته من در پایان مطلب توضیح داده ام که چرا نباید بخندید. توضیح اینکه قبلا همان مطلب را گذاشته بودم بالا، ولی دیدم ممکن است فکر کنید منظورم از مطلب امروز همان موضوع اول است، در حالی که در واقع منظور اصلی ام موضوع اول نبود، بلکه موضوع بعدی بود. به همین دلیل موضوع اول را گذاشتم آخر و از شما هم می خواهم که تا وقتی دلیل نخندیدن تان را پیدا نکردید واقعا نخندید!
” موسوی، خاتمی” و کروبی
تا این جا همه چیز رو به راه است. خاتمی گفته است که “ یا من می آیم، یا میرحسین”. تاج زاده هم با وجود اینکه خودش می داند که خاتمی نمی خواهد بیاید، گیر سه پیچ داده که خاتمی بشود رئیس جمهور، میرحسین هم بشود معاون اول او. من نمی دانم تاج زاده چرا اینقدر بدگیر است؟ حالا که بالاخره معامله دارد جوش می خورد، نه و نو آوردن حکایت آلودگی صوتی خروس مذکور در ساعات آخر شامگاه است. آقا مصطفی! شما بی خیال!
به نظر من خاتمی رئیس جمهور نمی خواهد بشود و به همین دلیل ترکیب جدید خیلی بهتر و اجرایی تر و ممکن تر است؛ یعنی میرحسین بشود رئیس جمهور، و خاتمی بشود وزیر امور خارجه، یا بشود مشاور عالی رئیس جمهور. ممکن است در ذهن تان فکر کنید که برای خاتمی افت دارد که بشود وزیر امور خارجه، در حالی که اصلا نباید افت داشته باشد، چرا که بیست سال قبل میرحسین موسوی نخست وزیر بود و همین آقای خاتمی هم وزیرش بود. بنابراین افت ندارد. گیریم که افت هم داشته باشد، کسی که بخاطر مردم می خواهد کاری بکند، یک کمی هم کارش افت داشته باشد، “ راه دوری نمی رود”؛ چه دشداشه پوشیده باشد، چه نپوشیده باشد!
فعلا توافق میرحسین موسوی و خاتمی یک موفقیت بزرگ است. تقریبا می شود گفت اولین رفتار عقلانی اصلاح طلبان در مبارزات انتخاباتی شان در ده سال اخیر است. حالا باید این داستان را ادامه داد. به نظر من کروبی باید سومین آدم این ائتلاف باشد، یعنی از حالا توافق کنند که کروبی هم وارد ترکیب اتحاد “ موسوی- خاتمی” باشد، برای این کار چند تا دلیل منطقی و چند تا دلیل غیرمنطقی دارم که فقط دلایل منطقی را مطرح می کنم.
اول اینکه: اصولا کروبی موجود داخلی است، به درد بیرون کشور نمی خورد، از طرفی مدیر سیاسی است نه مدیر تکنوکراسی. او در حوزه تکنوکراسی امتحان پس نداده است. به همین دلیل حتی اگر رئیس جمهور هم بشود، باز هم باید میرحسین را بگذارد معاون اول و خاتمی را بگذارد وزیر خارجه. از طرف دیگر این لر غیور را که نمی شود تنهایی فرستاد نیویورک، بهتر است خاتمی برود فرنگ که راه و چاه را( بخصوص چاه را) در این چند سال یاد گرفته.
دوم اینکه: اساسا چیزی که کروبی به دردش می خورد وزارت کشور است، نه ریاست جمهوری. من فکر می کنم خاتمی و جبهه مشارکت برای وزارت کشور نیاز به یک نسخه شهرستانی از اصلاحات دارد، بهترین ترجمه خاتمی برای این منظور همین حاج آقای کروبی خودمان است. خیلی از دوستان فکر می کنند کروبی اصلاح طلب نیست، در حالی که این حرف اصلا درست نیست؛ اتفاقا کروبی اصلاح طلب است، ولی نه اصلاح طلب مدل کانت و دکارت و کارل پوپر و مرحوم هانتیگتون، بلکه اصلاح طلب مناسب برای توده های ایرانی. ساده نباشیم، از 24 میلیون رای طرفداران خاتمی در سال 1380 حداقل 15 میلیون نفرشان اصلاحات را با آن حرف های خاتمی در دانشگاه تهران نمی فهمند. آنها احتیاج به یک ترجمه ساده دارند و کروبی یک ترجمه مناسب از اصلاحات است. به نظر من کروبی و خاتمی و موسوی باید خودشان با هم کنار بیایند. جهت توضیح عرض کنم که منظورم اصولا اهانت به شهرستان نیست، منظورم خودم هست که ذاتا شهرستانی هستم و به آن افتخار هم می کنم.
سوم اینکه: احمدی نژاد در این چهار سال چنان تمام تپه های سی استان کشور را آبیاری کرده است. یک نفر به مدت دو سال باید فقط دستمال بگیرد دستش و کاری های این جوان را تمیزکاری کند، این کار از بچه سوسولهای فیلسوف آشنا با پوپر ساخته نیست. کروبی باید دستش را بزند به کمرش، پاچه شلوار را هم ببندد و اگر لازم شد یک دستمال هم دور سرش ببندد، هفت هشت تا قاب دستمال بگیرد دستش و این شهرستانهای کشور را حسابی تمیز کند.
به نظر من اصولا ترکیب “ موسوی- خاتمی - کروبی” بسیار نیکوست. و بر اهم مسلمین است که مثل همسایگان یاری کنند تا علاوه بر موسوی و خاتمی و کروبی، افراد دیگری هم به عنوان اعضای کابینه معرفی شوند. بهترین راه برای حفظ قدرت یا به دست آوردن قدرت، شریک کردن دیگران در آن است.( این فلسفه را در همین ده ثانیه قبل کشف کردم.) به همین دلیل فکر می کنم در این کابینه حتما کسانی مثل کارگزاران( مثلا با حسن روحانی) و بخش عاقل و میانه روی اصولگرایان( با افرادی مانند قالیباف و جواد لاریجانی یا ناطق نوری) حتی الامکان باید شریک شوند. چرا که نه!
حیثیت اجتماعی برای عمه اصلاح طلبان
وب سایت راستگرای انتخاب که می خواهد سر به تن عبدالله نوری و میرحسین موسوی نباشد، از قول وب سایت خرداد نوشت: “ طرفداران عبدالله نوری: میرحسین در دهه 60 گیر کرده.” براین اساس، در حال حاضر دقیق ترین خبرهای اختلاف درون جبهه اصلاحات را در رسانه های راست مخالف اصلاحات یا چپ مخالف اصلاحات، می توانید بخوانید. مثلا فردا فارس نیوز خواهد نوشت: “ نوری از هیچ کاندیدایی حمایت نمی کند.” یا پس فردا کیهان خواهد نوشت: “ طرفداران نوری آنجای دوستان میرحسین موسوی را گاز گرفتند.” حالا اینها به کنار، توجه به اظهارات حضرت احمد صدر حاج سید جوادی ضروری است. ایشان فرموده اند: “کاندیداتوری خاتمی به حیثیت اجتماعی او لطمه می زند.” اتفاقا به نظر من این حرف بسیار خوبی است، اگر ما بتوانیم کشوری داشته باشیم که در آن ده - بیست آدم باعرضه و دموکرات داشته باشیم که به حیثیت اجتماعی شان لطمه نخورده باشد، دیگر اشکالی ندارد که مثلا احمدی نژاد رئیس جمهور مملکت باشد و مملکت به باد برود، در عوض تا دل تان بخواهد حیثیت اجتماعی داریم.
به کوری چشم شاه، عکس امام توی ماه
این روزها در وب سایت رادیو زمانه مطلبی می نویسم به اسم “ سی سال قبل در همین روز”، مروری است بر وقایع سی سال قبل، و دقیقا سی سال قبل در همین روز، میلیونها نفر از مردم ایران، عکس آیت الله خمینی را در کره ماه دیدند. البته بهتر است بدانید که من نه اعتراضی به این موضوع دارم و نه شکی در آن دارم. اتفاقا چون خودم هم عکس آیت الله خمینی را در کره ماه دیدم، به نظرم می رسد این موضوع خیلی جدی بود. من نه تنها در همان سال، بلکه همین حالا هم وقتی به کره ماه نگاه می کنم به نظرم می رسد هنوز تصویر آیت الله خمینی در آن دیده می شود. ده سال قبل یکی از دوستانم می گفت که مدتی است هر وقت به کره ماه نگاه می کند تصویر آقای خاتمی را در آن می بیند. بیست سال قبل خیلی از دوستان مان وقتی به کره ماه نگاه می کردند عکس محسن مخملباف را در آنجا می دیدند، البته گروهی از دوستان مان معتقد بودند که این عکسی که در کره ماه است شبیه مخملباف نیست، بلکه یک جورهایی شبیه عباس کیارستمی بود. الآن یک هفته است که دوستانم از آمریکا و اروپا زنگ می زنند و می گویند عکس عبدالله نوری را در ماه دیده اند. در هر حال دارم فکر می کنم در مورد هنرهای ایرانیان در حوزه نجوم و ستاره شناسی باید چیزهایی نوشت.
یک درس از یک انقلاب: آیا تا به حال به این فکر کردید که تقریبا نود درصد نیروهای سیاسی موجه و غیرموجه( مثل بنی صدر و رفسنجانی و سازگارا و رجوی و احمدی نژاد و علی کشتگر)، نود درصد روشنفکران( مثل شاملو و ساعدی و مجابی و گلشیری و مخملباف) و روحانیون( مثل طالقانی و خمینی و منتظری و کدیور)، نود درصد دانشجویان و نود درصد ملت ایران، در انقلاب مشارکت فعال داشتند، اما وقتی الآن با آنها حرف می زنی چنان می گویند انگار آنها و بقیه مردم ایران همه در سال 57 در خانه شان خواب بودند و انقلاب را انگلیس و آمریکا و فرانسه در گوادالوپ انجام دادند
…… اما امروز کسانی مدعی رهبری و حضور جدی در انقلاب ایران هستند که در سال انقلاب با اساس انقلاب مخالف بودند یا اصلا نمی دانستند انقلاب چیست( مثلا مصباح یزدی، حمید مولانا و علی کردان)
من طنز نمی نویسم، لطفا پس از خواندن اینجانب نخندید
این هم شده مشکل من. نمی دانم با آن چه کنم
ایشان: آقا؟
من: بله، بفرمائید!
ایشان: می خواستم ببینم این حرفی که می خواهید بزنید طنز است؟
من: خب، صبر کنید ببینید اگر خنده تان گرفت یا اگر طنز بود متوجه می شوید که طنز است…
ایشان: ببخشید، ما اینطوری عادت نداریم، باید به ما بگویند طنز است که ما خودمان را برای خندیدن آماده کنیم، وگرنه همینطوری نمی توانیم بخندیم.
من: واقعیتش این است که چیزی که می خواهم بگویم طنز است، ولی خنده دار نیست…
ایشان: لطفا دست نگه دارید، ما باید تکلیف مان روشن شود، اگر طنز باشد و نخندیم جلوی در و همسایه آبروی مان می رود، لطفا از قبل به ما خبر دهید…..
تذکر: برادران، خواهران، مادران، پدران، فرزندان، رفقا! لطفا بیخودی نخندید، من دارم در مورد مرگ و زندگی حرف می زنم.
نتیجه گیری: ببینید، از حالا اعلام می کنم، اگر می خواهید من ده تا آدم معرفی کنم که وقتی مطلب می نویسند آدم از خنده روده بر می شود، در حالی که من خودم هم نمی دانم این چیزهایی که می نویسم طنز هست یا نه. من آدمهایی را می شناسم که شوخی هایی در مورد قوای جنسی می نویسند که از خنده روده بر می شوید، در حالی که من وقتی یک شوخی سکسی می کنم تا یک هفته مریض می شوم.
آدمهایی را می شناسم که برای خدا و پیغمبر شوخی درست می کنند توپ! در حالی که من اصلا از این شوخی ها ندارم، نه بخاطر اعتقاداتم، بلکه از ترس امت شهیدپرور و جهان اسلام. من خودم ده تا طنزنویس می شناسم که متخصص امام و خدا هستند و با شوخی در مورد خدا و پیغمبر می خندانند.
از طرفی من کلی طنزنویس می شناسم که مثل من طرفدار اصلاحات و خاتمی و از آن بدتر میانه روی نیستند، بلکه طرفدار جنگ با حکومت ظلم و طرفدار سرنگونی هستند و دست که بهشان بزنی ایکی ثانیه بسرعت منفجر می شوند. من اصلا از این شهامت ها ندارم و اهل جنگ مسلحانه، براندازی سفت، نرم، مبارزه زیربنایی و این جور چیزها نیستم، نه اینکه اصلا نباشم، قبلا مدتی از این مبارزات کردم، ولی الآن محل مبارزات قبلی ام درد می کند.
در هر حال تا انتخابات آینده دوستانی که دنبال مطالب و نوشته های بامزه می گردند، مطالب مرا نخوانند، چون خنده شان نمی گیرد و وقت شان تلف می شود. اگر هم دنبال کسی هستید که حسابی بخندید به من ای میل بزنید تا من به شما ده تا طنزنویس مبارز ضدامپریالیست سازش ناپذیر همیشه خندان معرفی کنم، مامان، ناناز، جیگر، توپ!