آن منبع هراس و بیم، آن شیخ الحجیم، آن همدم نسیم احمدی، آن سردارالعساگر ابدی، آن شاهد مقامات مشهور، آن حامل موشک و خیارشور، آن آمده از پشت کوه قاف، آن رئیس سابق قالیباف، آن منور رجال، آن مولد قیل و قال، آن صاحب الصندوق، آن مانده از عهد بوق، آن قائم مقام هر ارگانی و نهادی، شیخنا و مولانا و وتدنا سید حسن فیروزآبادی، پهناور بود، و جایگاه او از باختر تا خاور بود، و محمود را یار و یاور بود.
نقل است چون زاده شد، هیچ جیغ نزد و صدایی از وی مسموع نشد. پس به ده روز دایگان نزد او بنشستند و گوش بر دهان او چسبانده تا اثری از او شنوند، اما هیچ صدا از وی نیامد. پس تا به سی شبانروز نشستندی و صدا نیامد. پس به یک سال بودندی و صدایی از طفل صادر نشد. و این بود تا دایگان برفتند و حکیم بیاوردند. سردار مسعود الحکما چون طفل بدید گفت: این طفل ریاست ستاد یابد و هر عملیات کند هیچ صدایی از او مسموع نشود. و این از عظمت او بود که با آن عظمت هر کار کند بی صدا بود.
نقل است که از او پرسیدند که این درجه به چه یافتی و بدین مقام به چه رسیدی؟ گفت شبی در کودکی از مال آباد بیرون آمدم، ماهتاب می تافت و حضرتی دیدم که هژده هزار عالم در جنب آن حضرت، ذره یی می نمود، پس خدای را خواستم تا مرا هیبتی چنین دهاد و خدای چنین بکرد. پس از آن بیابان همی برفتم و آتشی دیدم در صندوقی فتاده، پس سوزی در من افتاد و حالتی عظیم بر من غالب شد. گفتم: “ خداوندا! صندوقی بدین عظیمی و چنین خالی؟” پس خدای بگفت این صندوق ذخیره ارزی بود و هر کس این صندوق خواهد، باید هزار صندوق دیگر بدارد و این از اسرار بود. و شیخ محسن رضایی گفت: شیخ حسن و شیخ نورالدین هر صندوق که بود همی داشتند. و خالی کردن آن یک صندوق از پرکردن آن هزار بود.
نقل است که شیخ رحیم صفوی از شیوخ العساگر را سیبی سرخ از آسمان ظاهر شد، شیخ رحیم سیب بگرفت و در وی نگریست و گفت: گردی و سرخی! ناگاه صدایی بیامده و تصویر شیخ فیروزآبادی بر وی ظاهر گشته و ندا آمد که: ای رحیم! شرم نداری که نام ما بر میوه می نهی، گرد و سرخ مائیم، نه او. و تا دنیا دنیا بود، سردار صفوی سیب نخورد و این از معرفت و درستی و هماهنگی وی بود.
از شیخ حسن کلمات عالی نقل است. پس بگفت: “ انا یتدون الشیئی المحمود”( ترجمه: ما چیز احمدی نژاد را تدوین می کنیم.) و بگفت: “ و اعدوا الهم السلاح فی الانبار دی دونت اندرستاند ایتز نیم”( ترجمه: ما سلاح هایی داریم که دشمن حتی اسم آنها را هم نشنیده است.) و گفت: “ الدوله المحمود الدوله المشتی”( ترجمه: دولت احمدی نژاد محبوب رهبر است.) و بگفت: “ انا یتقوقف العدو فی الهرمز زرت زرت”( ترجمه: دشمن را در تنگه هرمز بسرعت متوقف می کنیم.) و بگفت: “ الدکتور، فقط! نعم”( ترجمه: برخی نه تنها با دکتر همراهی نمی کنند، حتی با دشمن علیه دولت کار می کنند و سپاه پشت سر احمدی نژاد می ایستد و برین جلو بوق بزنین، فکر کردی چی؟) و چون شیخ مهدی عظیم الغیظ بر او غضب بکرده که چه کنی و چه خواهی، چنین بگفت: “ لاتدخلونی و لاتخرجونی فی الصندوق ابدا”( ترجمه: ما در انتخابات دخالت نمی کنیم، خیالت راحت شد؟)
گفتند بر آب می روی؟ گفت قایق فرمانده نیروی دریایی بر آب رود. گفتند در هوا می پری؟ گفت فرمانده نیروی هوایی در هوا بپرد. گفتند در شبی به کعبه می روی. گفت فرمانده هوانیروز در شبی از هند به دماوند رود. پس گفتند آن که هیچ کس نشنود شنوی؟ گفت آن که مسوول شنود رکن دو باشد همی شنود. گفتند در مجاهده ها چون بودی؟ گفت شانزده سال به جنگ بودم و در جای خویش بنشسته، تا مرا هیبتی عظیم حاصل شد، این هوا! خواستم دنیا را سه طلاق دهم، اما خود به سه طلاق رفته بود. و این از عظمت و کرامات شیخ بود.
و چون شیخنا خواست دعا بخواند، بگفت: بارخدایا تاکی میان من و تو منی و تویی بود؟ منی از میان بردار تا منی من به تو باشد تا من هیچ نباشم. و خدای حرص همی خورد از این سخنان ولی هیچ نگفت. پس گفت: الهی! با توام، بیشتر از همه ام و تا با خودم، کمتر از همه ام. پس خدای در وی نگریست و هیچ نگفت. پس شیخنا بگفت: بار خدایا تا کی میان من و تو فاصله بود و تا کی من اینجا باشم و تو آنجا؟ این فاصله نتوانم. پس خدای به زبان بیامد و گفت: حاجی! خفه ام کردی، برو عقب تر، اینقدر خودت رو به من نچسبون.
نقل است چون عزرائیل خواست او را ببرد، نتوانست، از آنک باری چنین را ملکی چنان تحمل نتوانست کرد. پس زنده ماند رضی الله عنه.