شرح احوال شیخ فیروزآباد

ابراهیم نبوی
ابراهیم نبوی

آن منبع هراس و بیم، آن شیخ الحجیم، آن همدم نسیم احمدی، آن سردارالعساگر ابدی، آن شاهد ‏مقامات مشهور، آن حامل موشک و خیارشور، آن آمده از پشت کوه قاف، آن رئیس سابق ‏قالیباف، آن منور رجال، آن مولد قیل و قال، آن صاحب الصندوق، آن مانده از عهد بوق، آن ‏قائم مقام هر ارگانی و نهادی، شیخنا و مولانا و وتدنا سید حسن فیروزآبادی، پهناور بود، و ‏جایگاه او از باختر تا خاور بود، و محمود را یار و یاور بود.‏

نقل است چون زاده شد، هیچ جیغ نزد و صدایی از وی مسموع نشد. پس به ده روز دایگان نزد ‏او بنشستند و گوش بر دهان او چسبانده تا اثری از او شنوند، اما هیچ صدا از وی نیامد. پس تا ‏به سی شبانروز نشستندی و صدا نیامد. پس به یک سال بودندی و صدایی از طفل صادر نشد. ‏و این بود تا دایگان برفتند و حکیم بیاوردند. سردار مسعود الحکما چون طفل بدید گفت: این ‏طفل ریاست ستاد یابد و هر عملیات کند هیچ صدایی از او مسموع نشود. و این از عظمت او ‏بود که با آن عظمت هر کار کند بی صدا بود. ‏

نقل است که از او پرسیدند که این درجه به چه یافتی و بدین مقام به چه رسیدی؟ گفت شبی در ‏کودکی از مال آباد بیرون آمدم، ماهتاب می تافت و حضرتی دیدم که هژده هزار عالم در جنب ‏آن حضرت، ذره یی می نمود، پس خدای را خواستم تا مرا هیبتی چنین دهاد و خدای چنین ‏بکرد. پس از آن بیابان همی برفتم و آتشی دیدم در صندوقی فتاده، پس سوزی در من افتاد و ‏حالتی عظیم بر من غالب شد. گفتم: “ خداوندا! صندوقی بدین عظیمی و چنین خالی؟” پس ‏خدای بگفت این صندوق ذخیره ارزی بود و هر کس این صندوق خواهد، باید هزار صندوق ‏دیگر بدارد و این از اسرار بود. و شیخ محسن رضایی گفت: شیخ حسن و شیخ نورالدین هر ‏صندوق که بود همی داشتند. و خالی کردن آن یک صندوق از پرکردن آن هزار بود.‏
‏ ‏

نقل است که شیخ رحیم صفوی از شیوخ العساگر را سیبی سرخ از آسمان ظاهر شد، شیخ ‏رحیم سیب بگرفت و در وی نگریست و گفت: گردی و سرخی! ناگاه صدایی بیامده و تصویر ‏شیخ فیروزآبادی بر وی ظاهر گشته و ندا آمد که: ای رحیم! شرم نداری که نام ما بر میوه می ‏نهی، گرد و سرخ مائیم، نه او. و تا دنیا دنیا بود، سردار صفوی سیب نخورد و این از معرفت ‏و درستی و هماهنگی وی بود.‏

از شیخ حسن کلمات عالی نقل است. پس بگفت: “ انا یتدون الشیئی المحمود”( ترجمه: ما چیز ‏احمدی نژاد را تدوین می کنیم.) و بگفت: “ و اعدوا الهم السلاح فی الانبار دی دونت اندرستاند ‏ایتز نیم”( ترجمه: ما سلاح هایی داریم که دشمن حتی اسم آنها را هم نشنیده است.) و گفت: “ ‏الدوله المحمود الدوله المشتی”( ترجمه: دولت احمدی نژاد محبوب رهبر است.) و بگفت: “ انا ‏یتقوقف العدو فی الهرمز زرت زرت”( ترجمه: دشمن را در تنگه هرمز بسرعت متوقف می ‏کنیم.) و بگفت: “ الدکتور، فقط! نعم”( ترجمه: برخی نه تنها با دکتر همراهی نمی کنند، حتی ‏با دشمن علیه دولت کار می کنند و سپاه پشت سر احمدی نژاد می ایستد و برین جلو بوق ‏بزنین، فکر کردی چی؟) و چون شیخ مهدی عظیم الغیظ بر او غضب بکرده که چه کنی و چه ‏خواهی، چنین بگفت: “ لاتدخلونی و لاتخرجونی فی الصندوق ابدا”( ترجمه: ما در انتخابات ‏دخالت نمی کنیم، خیالت راحت شد؟) ‏

گفتند بر آب می روی؟ گفت قایق فرمانده نیروی دریایی بر آب رود. گفتند در هوا می پری؟ ‏گفت فرمانده نیروی هوایی در هوا بپرد. گفتند در شبی به کعبه می روی. گفت فرمانده ‏هوانیروز در شبی از هند به دماوند رود. پس گفتند آن که هیچ کس نشنود شنوی؟ گفت آن که ‏مسوول شنود رکن دو باشد همی شنود. گفتند در مجاهده ها چون بودی؟ گفت شانزده سال به ‏جنگ بودم و در جای خویش بنشسته، تا مرا هیبتی عظیم حاصل شد، این هوا! خواستم دنیا را ‏سه طلاق دهم، اما خود به سه طلاق رفته بود. و این از عظمت و کرامات شیخ بود. ‏

و چون شیخنا خواست دعا بخواند، بگفت: بارخدایا تاکی میان من و تو منی و تویی بود؟ منی ‏از میان بردار تا منی من به تو باشد تا من هیچ نباشم. و خدای حرص همی خورد از این ‏سخنان ولی هیچ نگفت. پس گفت: الهی! با توام، بیشتر از همه ام و تا با خودم، کمتر از همه ‏ام. پس خدای در وی نگریست و هیچ نگفت. پس شیخنا بگفت: بار خدایا تا کی میان من و تو ‏فاصله بود و تا کی من اینجا باشم و تو آنجا؟ این فاصله نتوانم. پس خدای به زبان بیامد و گفت: ‏حاجی! خفه ام کردی، برو عقب تر، اینقدر خودت رو به من نچسبون. ‏

نقل است چون عزرائیل خواست او را ببرد، نتوانست، از آنک باری چنین را ملکی چنان ‏تحمل نتوانست کرد. پس زنده ماند رضی الله عنه.‏