ای ایرانی
م.سحر
۱
ای ایرانی دلی صفا خواهی داد؟
راهی به پیام آشنا خواهی داد؟
از آن روزی که این قفس درشکند
آیا خبر ِ خوشی به ما خواهی داد؟
۲
ای ایرانی نشسته در ماتم خویش
گویی غم دین تو راست بیش از غم خویش
آن پارگی ی حنجرت از خنجر توست
هم زخم دل خویشی و هم مرهم خویش
۳
ای ایرانی بر تو ، نه غیر از تو بوَد
در بی خبری مُدام سیر از تو بوَد
دلبستهء مسجدی چنان ، کِت بر سر
این خاکِ کِنشت و خاکِ دیر از تو بود!
۴
ای ایرانی بر تو سوارند خَسان
گَردند به گِرد شرفت خرمگسان
بر نطعِ تو سرخوشند و خوش مینوشند
در شیشهء دین، خون ِ تو را هیچ کسان!
۵
ای ایرانی، حراج شد باور ِ تو
فرزند تو بنشست به خاکستر تو
دشمن به غنیمت از تو دل بُرد و ربود
روغن ز چراغ تو و عقل از سر تو!
۶
ای ایرانی زرت به تزویر زدند
تقدیر تو را به قید و زنجیر زدند
اول، راهت به بانگ تکبیر زدند
وانگه به سرت چماق تکفیر زدند
۷
ای ایرانی، دست ِ عداوت پیشه
با همدستانِ پَستِ بیاندیشه
دادند همه بود و نبودت بر باد
کردند همه خون تو را در شیشه!
۸
ای ایرانی، به دین سپردی وطنت
سوگ ِ وطنت نشست بر جان و تنت
دزدانِ رهت روان ربودند و نماند
جز پیکر زخم خورده در پیرهنت!
۹
ای ایرانی، دین تو دار ِ تو شده ست
زینگونه سیاه، روزگار تو شده است
دیری ست که سوگ و نُدبه کار تو شده ست؛
و آزادگی تو سوگوار تو شده ست!
۱۰
ای ایرانی راهِ ِ تو را سدّ کردند
پَستی همه پیوسته و مُمتد کردند
در حلقهء کین بود، که دین آوردند
با حربهء دین بُد که چنین بد کردند!
۱۱
ای ایرانی تو خود، حجابی بر خویش
کابوس ِ شب و یورش خوابی بر خویش
برخیز و بزن برقِ شهابی برخویش
چون رود ِ روان، بریز آبی بر خویش!
۱۲
ای ایرانی تو سدّ راهی بر خویش
همواره به کار ِ حفر ِ چاهی بر خویش
بیشبهه به چنگ ِاشتباهی بر خویش
خود زین همه خود کرده گواهی بر خویش!
۱۳
ای ایرانی، دمی ازین چاه بر آی
وز خفّت این فریب ِ جانکاه برآی
بیرون زن ازین ظلام وحشت پرورد
چون مهر فروزان شو و چون ماه برآی!
م.سحر
۱۸. ۸. ۲۰۱۲