ما همانقدری عاشق فوتبالیم که خود برزیلیها. ما حتی گاهی از برزیلیها هم بیشتر و بهتر عاشق فوتبال میشویم. برزیلیها قطعاً به اندازهی ما عاشقپیشه نیستند. ما در کنار برزیلیها و شاید چند ملت دیگر، جزو آنهایی هستیم که وقتی طرف حرف از زمین خاکی میزند، قشنگ میدانیم یعنی چه. دویدن صد نفری دنبال یک توپ پاره را کاملاً زندگی کردهایم. مگر چقدر آدم در دنیا داریم که وسط خیابان با کفشهای پارهشان دروازه درست کرده باشند و بهش گل زده باشند؟
ما از برزیل ممنونیم، از جام جهانی برزیل ممنونیم، از هر کسی که باعث برگزاری و بعد، چرخش این جام شد ممنونیم. ما بیشتر از یکماه خودمان و آنچه که بهسرمان میرود را با توپی که در زمین میچرخید التیام دادیم. با هر ضربهای که به توپ زدند از جایمان بلند شدیم و نشستیم. شاید هیچکس در هیچجای دنیا اینقدر از جا بلند شدن و دوباره نشستن را به اندازه ما تمرین نداشته باشد. تمرین صد سالهای که نهتنها برایمان کهنه نمیشود، که هر روز شکل جدیدتری ازش میبینیم.
بیشتر از یکماه، جیغ زدیم، هوار کشیدیم، سر و صدا کردیم، خشمگین شدیم، خوشحالی کردیم، افسوس خوردیم، امیدوار شدیم، و هر کدام از کارهایی که شاید انجامش بهتنهایی، ده سال وقت میبرد، دسته جمعی و یک ماهه انجامشان دادیم. ما عاشق فوتبالی هستیم که احساسش بیشتر از عقلش باشد. چه اشکالی دارد؟ اینهمه برای تمام کارهایمان استدلال عقلی میکنیم، بگذار طرفداری فوتبالمان احساسی باشد.
خیال کردید وقتی بهسر بازیکن حریف تیم محبوبمان داد و هوار میکنیم، وقتی هر اتفاق ناخوشایندی در زمین را به داور وسط ربط میدهیم، وقتی تا حد جنون، حتی از بازیکن تیم محبوب خودمان عصبانی میشویم، درست در همین زمان، خیال کردید خودمان نمیدانیم هیچکدام از حرفهایمان اساس و منطقی جز احساس ندارد؟ خودمان بهتر از تمام دنیا میدانیم و ولی اتفاقاً به همین دلیل هم پای فوتبال مینشینیم. ما طرفدار هر تیمی که باشیم بازی برزیل و آرژانتین و ایتالیا و اسپانیا و هلند را دوست داریم. حتی اگر هفت-یک ببازند هم باز ما دوستشان داریم.
شما از هر رهگذر ناواردی در خیابان بپرسی، پله را میشناسد، مارادونا را میشناسد، رود گولیت را میشناسد، زیکو را میشناسد، اوزه بیو را میشناسد، پائولو مالدینی و کمی عقبتر، پائولو روسی را میشناسد. حتی نمیدانند که در کدام خط و چه سالی فوتبال بازی میکردند، ولی تمامشان را میشناسند. ما شاید گاهی دلمان میخواهد “اسمها” برایمان اسم بمانند. شاید به همین خاطر هم هرچه کلمبیا و کاستاریکا و مکزیک حتی تیم خودمان به زیباییهای این جام اضافه کردند، کما اینکه شاید دهها بار دیگر هم قبلاً تیمهای دیگری این کار را کرده بودند، دلمان نمیخواهد به چشممان بیاید. چشمهای ما باز هم رقص “مسی” وسط زمین را میبیند.
اگر هم اخیراً به کار خردگرایی زده باشیم که آنوقت چشممان فقط آلمان را میبیند. لاکردار انگار وسط زمین دارند مشق مینویسند! انگار دارند درس حفظ میکنند. با اینهمه بیست و چهار سال بود که کنکور قبول نشده بودند!