خواندن مطلبی از ابراهیم نبوی که نمی خنداند بلکه باعث غم و اندوه میشود، میتواند بدترین خبر این روزها باشد.
نمیدانم در غربت به دوستان چه میگذرد که هر از گاهی نفیر نالهشان به هوا میرود نفیری که افسردگی از آن فوران میکند.
اگر غربت چنین سخت و سنگین است که آدمی را به مرز ناامیدی و افسردگی میکشاند، چرا باید انتخابش کرد؟ جواب این پرسش روشن است. کسی ترک یار و دیار را انتخاب نمیکند. این مصیبتی است که تحمیل میشود.
با این حال باید به یاد داشت که آن کس که به این تحمیل هم تن نمیدهد، از عوارض ناامیدی و افسردگی مصون نیست. جامعه ما سرشار از مشکلات و مصائبی است که توجه و تعمق به گوشهای از آنها نیز حاصلی جز یاس و نومیدی و سرخوردگی ندارد.
در چشم کسی که درک و فهمی از دنیا و زندگی دارد، در اینجا هر چیز بر مدار خود نمیچرخد و هر دستگاهی جز تباهی و بدبختی تولید نمیکند. کافی است قطرهای از خون رمانتیکها در رگهایتان باشد تا همه چیز را غیر قابل تحمل ببینید.
نمیخواهم شمهای از این تیرگیها را باز گویم که مبادا به افسردگیها دامن زده باشم، ولی این خود نیز از بغرنجی وضعی حکایت میکند که در آن به سر میبریم.
خداوند ما را از سنگ و چوب و آهن نیافریده از پوست و گوشت و خون پدید آورده، بنابراین توان و تحمل مان محدود است، اما ادامه زندگی و حیات ما در این جامعه نیازمند توان و تحملی نامحدود است. آیا می توان توان و تحملی نامحدود به دست آورد؟
جامعه بشری هر گاه دچار شدائد بسیار شده، آدمیان به سمت و سوی یاس فلسفی، کلبی مسلکی، درویش مآبی، شک گرایی و بی بندوباری رفتهاند. آیا همه اینها به واقع بد است یا خود مکانیسمی است برای جان به در بردن از مصیبتهای روزمرهای که پی در پی رخ مینماید؟
در ایران اما اینها هم سرپناهی نیستند. درویشی را جرم میدانند و کلبی مسلکی را برنمیتابند و گویی تنها بی بند وباری مانده است که در خلوت خانهها بیداد میکند و پناه بردن به افیون و اعتیاد که بیدادش از آن هم فراتر است.
در این میانه اما برای زیستن و شاد زیستن آیا راهی هست؟ زیستن و شاد زیستن در غیاب زمینههای عینی آن اما فلسفهای میخواهد که موجود نیست و هنری میطلبد که گمشده ماست.
عرفان شرقی و اسلامی و ایرانی بن مایه شاد زیستن در تلاطم تحولات و نابسامانی روزگار است. آیا باید به احیای آن پرداخت؟ چه کسی احیاء کند و در کجا؟ روزگارانی که دکتر عبدالکریم سروش شرح مثنوی معنوی میداد، گویی گذشته است. دیگر نه آقای دکتر سروش اینجاست ونه اگر هم باشد امکان برپایی کلاسی عمومی و امن.
در هر حال، اوضاعی به غایت بغرنج در هر دو بعد شخصی و اجتماعی جاری است، اما به باور من نباید تسلیم یاس و سرخوردگی شد.
شاید نتوان فلسفهای فراگیر و هنری همه پسند برای زیستنی شاد در شرایطی ناشاد ارائه کرد، اما هر کس میتواند در درون خود، در آنجا که دست هیچ صاحب قدرتی به آن نمیرسد جهانی ساخت و پرداخت که مایه نشاط و حیات ما باشد. با ساخت چنین جهان درونی میتوان در هر گوشه و کناری، زیباییهایی دید که به زندگی ارزش می دهد، زیبایی هایی که در وضع متعارف رخ نمی نمایند و یا اگر مینمایند، دیده نمیشوند.
مسلما این نوعی ترویج هپروت نیست، مکانیسمی انسانی برای پشت سر گذاشتن یک دوره جانکاه و اسفبار است.
در جهان درونیمان بخصوص باید این نکنه را پررنگ کرد که امور جهان هیچگاه ثابت نمانده و هرگز هم ثابت نخواهد ماند. روزگاران رنگارنگ دیگری در انتظار است که به امید دیدن و حتی ندیدن آن، باید زیست با شادی و نشاط.
پس دوست دور از وطنم را توصیه میکنم که تو همچنان طنز بنویس تا هر روز لبخند را بر لب هوطنانت بنشانی. روزگار خلق تراژدی هم فرا خواهد رسید، اینقدر بی صبر نباش.
استعینو بالصبر و اگر اهلشی صلاه نیز!