برای زیستن راهی است؟

احمد زیدآبادی
احمد زیدآبادی

خواندن مطلبی از ابراهیم نبوی که نمی خنداند بلکه باعث غم و اندوه می‌شود، می‌تواند بدترین خبر این روزها ‏باشد.‏

نمی‌دانم در غربت به دوستان چه می‌گذرد که هر از گاهی نفیر ناله‌شان به هوا می‌رود نفیری که افسردگی از ‏آن فوران می‌کند.‏

اگر غربت چنین سخت و سنگین است که آدمی را به مرز ناامیدی و افسردگی می‌کشاند، چرا باید انتخابش ‏کرد؟‎ ‎جواب این پرسش روشن است. کسی ترک یار و دیار را انتخاب نمی‌کند. این مصیبتی است که تحمیل ‏می‌شود.‏

با این حال باید به یاد داشت که آن کس که به این تحمیل هم تن نمی‌دهد، از عوارض ناامیدی و افسردگی ‏مصون نیست.‏‎ ‎جامعه ما سرشار از مشکلات و مصائبی است که توجه و تعمق به گوشه‌ای از آنها نیز حاصلی ‏جز یاس و نومیدی و سرخوردگی ندارد.‏

در چشم کسی که درک و فهمی از دنیا و زندگی دارد، در اینجا هر چیز بر مدار خود نمی‌چرخد و هر ‏دستگاهی جز تباهی و بدبختی تولید نمی‌کند. کافی است قطره‌ای از خون رمانتیک‌ها در رگهایتان باشد تا همه ‏چیز را غیر قابل تحمل ببینید.‏

نمی‌خواهم شمه‌ای از این تیرگی‌ها را باز گویم که مبادا به افسردگی‌ها دامن زده باشم، ولی این خود نیز از ‏بغرنجی وضعی حکایت می‌کند که در آن به سر می‌بریم.‏

خداوند ما را از سنگ و چوب و آهن نیافریده از پوست و گوشت و خون پدید آورده، بنابراین توان و تحمل ‏مان محدود است، اما ادامه زندگی و حیات ما در این جامعه نیازمند توان و تحملی نامحدود است.‏‎ ‎آیا می توان ‏توان و تحملی نامحدود به دست آورد؟

جامعه بشری هر گاه دچار شدائد بسیار شده، آدمیان به سمت و سوی یاس فلسفی، کلبی مسلکی، درویش مآبی، ‏شک گرایی و بی بندوباری رفته‌اند. آیا همه اینها به واقع بد است یا خود مکانیسمی است برای جان به در بردن ‏از مصیبت‌های روزمره‌ای که پی در پی رخ می‌نماید؟

در ایران اما اینها هم سرپناهی نیستند. درویشی را جرم می‌دانند و کلبی مسلکی را برنمی‌تابند و گویی تنها بی ‏بند وباری مانده است که در خلوت خانه‌ها بیداد می‌کند و پناه بردن به افیون و اعتیاد که بیدادش از آن هم فراتر ‏است.‏

در این میانه اما برای زیستن و شاد زیستن آیا راهی هست؟ زیستن و شاد زیستن در غیاب زمینه‌های عینی آن ‏اما فلسفه‌ای می‌خواهد که موجود نیست و هنری می‌طلبد که گمشده ماست.‏

عرفان شرقی و اسلامی و ایرانی بن مایه شاد زیستن در تلاطم تحولات و نابسامانی روزگار است. آیا باید به ‏احیای آن پرداخت؟‎ ‎چه کسی احیاء کند و در کجا؟ روزگارانی که دکتر عبدالکریم سروش شرح مثنوی معنوی ‏می‌داد، گویی گذشته است. دیگر نه آقای دکتر سروش اینجاست ونه اگر هم باشد امکان برپایی کلاسی عمومی ‏و امن.‏

در هر حال، اوضاعی به غایت بغرنج در هر دو بعد شخصی و اجتماعی جاری است، اما به باور من نباید ‏تسلیم یاس و سرخوردگی شد.‏

شاید نتوان فلسفه‌ای فراگیر و هنری همه پسند برای زیستنی شاد در شرایطی ناشاد ارائه کرد، اما هر کس ‏می‌تواند در درون خود، در آنجا که دست هیچ صاحب قدرتی به آن نمی‌رسد جهانی ساخت و پرداخت که مایه ‏نشاط و حیات ما باشد.‏‎ ‎با ساخت چنین جهان درونی می‌توان در هر گوشه و کناری، زیبایی‌هایی دید که به ‏زندگی ارزش می دهد، زیبایی هایی که در وضع متعارف رخ نمی نمایند و یا اگر می‌نمایند، دیده نمی‌شوند.‏

مسلما این نوعی ترویج هپروت نیست، مکانیسمی انسانی برای پشت سر گذاشتن یک دوره جانکاه و اسفبار ‏است.‏

در جهان درونی‌مان بخصوص باید این نکنه را پررنگ کرد که امور جهان هیچگاه ثابت نمانده و هرگز هم ‏ثابت نخواهد ماند. روزگاران رنگارنگ دیگری در انتظار است که به امید دیدن و حتی ندیدن آن، باید زیست ‏با شادی و نشاط.‏

پس دوست دور از وطنم را توصیه می‌کنم که تو همچنان طنز بنویس تا هر روز لبخند را بر لب هوطنانت ‏بنشانی. روزگار خلق تراژدی هم فرا خواهد رسید، اینقدر بی صبر نباش.‏

استعینو بالصبر و اگر اهلشی صلاه نیز!‏