کالبد شکافی فیلم “جدایی نادر از سیمین”
بحران اجتماعی ایران، طغیان یک نسل
پیش درآمد
مهرماه سال گذشته در یک نشست عجیب و غریب سینمایی، همراه با جمعی از روانشناسان و روانپزشکان، فرصتی دست داد تا با اصغر فرهادی گپی بزنم.
نقدم را درباره فیلم قبلیش “درباره الی” خوانده بود و گفت گاه گاهی سری به این محیط مجازی می زند و بعضی نوشته های اینجا را می خواند.
آن زمان صحبتی از ساخت “جدایی نادر از سیمین” نبود. طرحی آماده کرده بودم که دوست داشتم با او مطرح کنم. در مورد طرح با او صحبت کردم. پیش از آنکه از طرح بشنود خواهش کرد که چیزی نگویم، چون ممکن است جزئیات ذهنی اش را در مورد طرحی که خود پایه ریزی کرده تحت تاثیر قرار دهد و افزود ترجیح می دهد طرحی را که خودش در ذهن ساخته و پرداخته کرده کار کند و احساس می کند هنوز دغدغه های ذهنی اش در خصوص موضوعات مطرح شده در دو فیلم قبلی ادامه دارد و باید در همان مسیر حرکت کند.
به احترام خواست فرهادی چیزی از طرح نگفتم و بحث را کشاندم به جایی که با فرهادی در آن دغدغه مشترک داریم.
چند دقیقه ای درباره بحران اجتماعی امروز ما در گذار از سنت به مدرنیته حرف زدیم و به فرهادی گفتم که در این بحران به نظرم سرعت زنان اجتماع ما با مردانمان همخوانی ندارد.
سرعت حرکت مردان در گذار از سنت، کُند و لخت است اما در مقابل زنان بی محابا سعی دارند این مسیر را طی کنند و فضای امروز خانوادگی بسیاری از قشر متوسط به خاطر همین ناهماهنگی و ناهمخوانی است که دچار تشنج شده است.
بحثم این بود که مرد امروز ایرانی هرچند به حرف و عمل مدعی زندگی به شیوه مدرن یا تلاش برای مدرن زندگی کردن باشد، در ته مانده ذهنش رگه ها و ریشه هایی عمیق از وابستگی به سنت دارد و در مقابل زن ایرانی به خاطر جفایی که تصور می کند سنت در گذر تاریخ در حق او کرده، مدام در تلاش برای کندن از سنت و پیوند یافتن با مدرنیته است و این باور را بصورت کامل و قاطع پذیرفته است.
تا اینجای کار فرهادی مهربان و باصفا فقط شنونده بود و احتمالا حوصله اش از این همه اظهار فضل بنده، سررفته بود اما متواضعانه به حرف های من گوش داد. با جمله انتهایی ام به فرهادی به سراغ بررسی فیلم “جدایی نادر از سیمین” می روم.
به فرهادی گفتم بحران اجتماعی معاصر ما بسیار شبیه به بحران اواخر دهه 50 آمریکا است و برای اینکه بیشتر با این بحران و ویژگی های آن آشنا شود از او دعوت کردم فیلم “مسیر انقلابی” سام مندس را ببیند که تا آن موقع ندیده بود و گفت حتما خواهد دید.
اما طرحم که فرهادی به دلایلی که گفتم نخواست بشنود، اشتراکاتی با طرح فعلی “جدایی نادر از سیمین” داشت. جالب آنکه به دلیل دغدغه مشترکی که در بالا ذکر آن رفت، احتمالا هر دو در یک مقطع زمانی یکسان ناخواسته و نادانسته روی یک موضوع تمرکز کرده بودیم. تنها تفاوت مهم و اساسی طرح من با فرهادی این بود که در داستان جدایی من، کودکی وجود نداشت و از اشتراکات مهمش تمرکز روی همین بحران و آثار و حواشی آن در جامعه امروز ما و نیز زیر سئوال رفتن اخلاقیات و ارزش ها در کانون خانوادگی جامعه معاصر در طبقه متوسط ایران بود. در طرح من زوجی شبیه به همین زوج قبل از تولید نسل دچار بحران می شوند و سعی دارند به کشمکش های درونی و بیرونی رویارو شوند و سر آخر امکان مقابله با آن را نمی یابند.
خوشحالم که فرهادی چنین فیلمی را ساخته و توانسته بخشی از دغدغه هایی، که در ذهن من نیز بود، را با جامعه بحران زده معاصر امروز به اشتراک بگذارد.
چرا فرهادی با فرهادی؟
فرهادی در فیلم قبلی اش “درباره الی”فاصله معنا داری از سینمای ایران گرفت و شاهکاری خلق کرد که خواسته یا ناخواسته انتظارات از او را بالا برد.
فرهادی در مصاحبه با برنامه هفت در شبکه سوم سیمای ایران ضمن تایید این مطلب می گوید: «خود من هم تا مدتی درگیر این قضیه بودم اما احساس کردم برای غلبه بر این قضیه باید زودتر دست به کار شوم و کار جدیدم را بدون توجه به فیلم “درباره الی”شروع کنمک» و ادامه داد که بعد از فیلم “جدایی نادر از سیمین “نیز همین روند را ادامه خواهد داد و اگر امکان فیلمسازی داشته باشد سال 90 فیلم جدیدش را شروع خواهد کرد.
اما بسیاری از علاقمندان سینما و حتی منتقدان سینمایی بعد از اکران فیلم دست به مقایسه این فیلم با کار قبلی فرهادی زدند و جالب آنکه در این مقایسه نیز اظهار نظرهای بسیار متفاوت و حتی متضادی را شاهد بودیم. یعنی یک عده این فیلم را پایین تر و ضعیف تر از فیلم “درباره الی”ارزیابی می کنند و در مقابل، عده دیگری این فیلم را حتی فراتر از آن فیلم و چند گام به جلو می دانند.
اما به نظرم یکی از دلایل مهم این مقایسه ناخواسته، تمرکز روی محتوایی است که فرهادی به آن پرداخته است. در حقیقت می توان گفت “جدایی نادر از سیمین”ادامه ای است بر “درباره الی” همچنان که معتقدم “درباره الی”نیز می تواند ادامه ای باشد بر “چهارشنبه سوری” و اشتراک تمام ساخته های چند سال اخیر فرهادی در لوکیشن و طبقه ای است که بازیگران و کاراکترهای اصلی او را تشکیل می دهند، یعنی طبقه متوسط شهری در جامعه معاصر ایران.
اما واقعا این مقایسه چه ضرورتی دارد و چه تاثیری در کار ما خواهد داشت. فرهادی و سینمای فرهادی مرزبندی های کیفیت و دید سینمایی صرف را شکسته است و بیش از آنکه به فیلم او از منظر سینمایی توجه شود، فیلم و داستان او از منظر محتوایی است که مورد توجه و دقت علاقمندانش قرار می گیرد.
فرهادی میزانسن ها را خوب می چیند، در بازی گرفتن در حال رسیدن به مقام استادی است، خوب قاب می بندد، جزئیات مورد نیاز را به بهترین شکل تصویر می کند و با تدوین خوب و جاگذاری مناسب لحظات، در جایی که باید قرار بگیرند، هرجا که لازم باشد و اراده کند دستاوردهای ذهنی تماشاگر را بر هم می زند یا دچار چالش می کند و تماشاگر را مجبور به مرور ذهنی سکانس ها و پلان های گذشته می کند.
اما اگر از بحث سینمایی عبور کنیم، به نظرم منظر جامعه شناختی فیلم های فرهادی بیشتر اهمیت پیدا می کند. کارنامه کاری فرهادی در سینما و تلوزیون نشان از دغدغه زیاد او نسبت به اجتماع معاصر دارد و به تدریج فرهادی در یک خرق عادت جالب، با زبان و قلم تصویر، در حال تبدیل شدن به یک صاحب نظر مهم اجتماعی است.
فرهادی یک جامعه شناس مهم و تاثیرگذار است که کتاب را با قلم نمی نویسد بلکه با فریم فریم فیلم هایش و با جوهر نگاتیو کتاب های مصورش را در باره جامعه شناسی می نگارد و دلیل استقبال از آثار این جامعه شناس نسبت به دیگر جامعه شناسان این است که لازم نیست به خودتان زحمت بدهید و چند صد صفحه کتاب بخوانید تا با آمال و فکرها و دغدغه جامعه شناس مورد نظرتان آشنا شوید.
خوبی این جامعه شناس در این است که می توانید روی صندلی لم دهید و به پرده سینما خیره شوید تا او با زبان و ادبیاتی متفاوت، تمامی آنچه را که به دقت در جامعه ایران کاویده و تحقیق کرده را در کمتر از دو ساعت بصورت کپسولی و فشرده شده به شما نشان دهد، بربینگیزدتان و جایی از ذهنتان را ناخواسته درگیر و مشغول کند.
با این توضیح اجازه می خواهم از دوستان که از مقایسه این اثر فرهادی با کار قبلی اش از منظر سینمایی چشم پوشی کنیم و از منظر محتوایی نیز با پیش فرضی که در نظر دارم (ادامه ای بر داستان “درباره الی”درجامعه معاصر)جلو برویم. فکر می کنم اینطوری بهتر باشد. نکته جالب و مهم دیگر اینکه تا این لحظه درباره این فیلم یادداشت و نقد جاندار و پرمایه ای نخواندم. برخلاف فیلم قبلی فرهادی که به خاطر ظن و گمان شباهت به فیلم آنتونیونی می توانست برای دوستان منتقد به عنوان دست مایه خوبی برای نوشتن نقد سینمایی و مقایسه از منظر سینماشناختی کار باشد، این فیلم کمتر مورد توجه و دقت دوستان قرار گرفت و دوستان منتقد با نوشتن چند خط محدود از کنار فیلم عبور کردندیا ترجیح دادند به دلایل مختلف سکوت کنند. به نظرم شاید این فیلم از منظر سینمایی نتوانسته باشد دوستان را قانع کرده باشد و یا شاید لازم باشد فیلم را چند بار دیگر ببینند تا بتوانند در مورد این فیلم مطلبی مناسب بنویسند.
فرهادی در فیلم قبلیش روی چند خصوصیت اخلاقی ما در جامعه معاصر کنونی دست گذاشته بود و سعی کرده بود با تمرکز بر مقوله های قضاوت، اخلاق و دروغ فضایی هراسناک مثل نیمه دوم فیلم را برای ما تصویر کند، چیزی که شبیه به فضای فعلی اجتماع امروز ماست.
اما در فیلم “جدایی نادر از سیمین” در شکل ظاهری بیشتر روی یکی از ناهنجاری های مشخص و مهم و بارز جامعه معاصر ما، یعنی دروغ تمرکز دارد.
به نظر می رسد فرهادی در نماد ظاهری و رویه اولیه فیلم، بر خلاف فیلم قبلی تمرکزش را بر یکی از مهم ترین بی اخلاقی های اجتماعی معطوف کرده است. این توجه و تاکید به مقوله دروغ بخصوص با توجه به اتفاقات چند سال اخیر، بیش از پیش اهمیت پیدا می کند.
اما فیلم های فرهادی معمولا چند لایه است و شما در هر لایه می توانید با استنتاج و تحلیل به دستاوردهای جدیدی برسید.
گذشته از لایه ظاهری فیلم در لایه های پایین تر، فرهادی دست روی بحران مهم اجتماعی ما گذاشته و بصورت غیر مستقیم بحران زن و مرد معاصر در گذار را نشان می دهد. تفاوت بارز و آشکار زن و مرد فیلم ناشی از همان اختلاف سرعت در گذار است.
یک نکته را در مقدمه یادم رفت بیاورم که با توجه به مناسبت بهتر است همینجا نوشته شود. از تفاوت سرعت ها در گذار گفتم اما فراموش کردم بگویم که زن معاصر امروز علی رغم علاقه مندی به گذار با سرعت بالا، در خیلی مواقع قادر و مایل به هزینه دادن نیست و یا مایل است به هنگام هزینه دادن به نوعی مردش را (همسر، پدر یا حتی برادریا یک پشتیبان) دخیل کند تا به این ترتیب هزینه را به نسبت و سهمی که خود تشخیص می دهد سرشکن کند.
جامعه غرب و بخصوص جامعه معاصر آمریکا از بیش از 5دهه قبل این گذار را شروع کرد وتا به امروز به تجارب بزرگ و ارزشمندی رسیده است.
یکی از دستاوردهای بسیار مهم در گذار از سنت به مدرنیته، استقلال کامل زن معاصر در جامعه غرب بود. در جامعه در حال گذار ما، زن معاصر با وجود اینکه داعیه حرکت به سمت مدرنیته دارد، در بسیاری از موارد و در ابتدایی ترین نیازمندی ها عملا خودش را وابسته به مرد می بیند و برای رفع این نیازمندی ها و رسیدن به استقلال نیز کوچکترین تلاش و حرکتی نمی کند. جالب آنکه در بسیاری از موارد با تکیه و پشتیبانی و حمایت یک مرد به عنوان پشتیبان و حامی داعیه استقلال و مدرن بودن دارد.
در چنین فرآیندی است که قادر به طراحی یک پلن و برنامه مشخص برا ی زندگی خود نیست و چون از درون نمی تواند با خودش کنار بیاید و دچار عدم تعادل درونی است، به ناچار زندگی خانوادگی خود را نیز تحت تاثیر قرار می دهد.
نگاه کنید به شباهت های سیمین در “جدایی نادر از سیمین” با مینا در فیلم “کنعان”. جایی که هر دو بدون آنکه برنامه مشخص و پلن هدفمندی داشته باشند فقط برای تغییر احوال، مهاجرت را بر می گزینند. تنها تفاوت در این است که مینای کنعان ادامه تحصیل را بهانه می کند و سیمین فیلم “جدایی… ” تغییر شرایط برای تربیت فرزندش را.
باز نگاه کنید به شباهت های رفتاری “سیمین ” با “آوریل” در فیلم “مسیر انقلابی ” با بازی درخشان کینت وینسلت. ممکن است فرهادی تا لحظه نوشتن این مطلب هنوز هم موفق به دیدن مسیر انقلابی نشده باشد، اصلا مهم نیست. مهم این است که در فرهادی تنها با تفوات چند سال و چند دهه، با نویسنده رمان مسیر انقلابی در یک مسیر و جهت فکر کرده و شاید در برخی نقاط به اشتراکاتی ناخواسته رسیده است و تنها تفاوت در نسلی است که دچار این تزلزل شده است.
زن آمریکایی 5 دهه قبل وارد این بحران شد و امروز آن مرحله را طی کرده است اما زن ایرانی نزدیک به یک دهه است که دچار این بحران شده است و همانگونه که فرهادی نیز پیش بینی می کند و امیدوار است، این طی مسیر به مدد تکنولوژی و ابزارهای جدید و نیز تغییر معیارهای سنجش و قضاوت احتمالا زودتر طی خواهد شد.
فرهادی در مصاحبه خود در جشنواره برلین از بالا رفتن میزان طلاق در ایران صحبت کرد. بسیاری در ایران تصور می کنند که با توجه به مذهبی بودن جامعه ایرانی و تابو بودن طلاق، افزایش آمار نگران کننده است و حال آنکه فرهادی بر خلاف همه صاحبنظران نه تنها این آمار را نگران کننده نمی داند بلکه آن را جزو شواهد آشکار برای جد و جهد و تلاش بالا برای گذار از بحران می خواند.
کانون خانواده
نگاهی به کانون خانوادگی ما در سه دهه اخیر اطلاعات ذی قیمت اما تلخی را در اختیارمان قرار می دهد. خانواده به عنوان کوچکترین و نزدیک ترین اجتماع به فرد و اجتماعی که هر فرد خود در تکوین و شکل گیریش نقش داشته مطرح است.
تا نسل ها، کانون خانوادگی به عنوان یک کانون و حریم مقدس مطرح بود که باید اعضای آن به هر قیمتی و با هر هزینه ای حفظش می کردند، اما پایداری و مانایی کانون خانواده در ایران، در چند دهه اخیر لزوما به معنای ریشه دار بودن علاقه و عشق اعضای آن نبوده است. شواهد زیادی از غبار آلود بودن فضای خانوادگی در چند دهه اخیر نشان می دهد.
بسیاری از خانواده ها برای نخوردن برچسب طلاق از این تابو گریزانند اما در عمل در عین زیستن در اجتماع خانواده، جزایر ناهمگون و با حکومت های مستقل هستند. شواهد نشان می دهد در بسیاری از خانواده ها طلاق های غیر رسمی و عاطفی شکل کرفته و با پذیرش آن توسط زوجین، به عنوان یک قرار نانوشته کاملا در ارکان معمول زندگی جاری و ساری شده است.
به نظر من، اما بالا رفتن آمار طلاق در یک دهه اخیر نوعی عصیان است در برابر این سبک و سیاق زندگی و این عصیان عمدتا از طرف زنان صورت می گیرد. زن امروز در برابر هر نوع مشکلی در زندگی جاری و عادی (کاری به جنس و نوع بحران نداریم) به عنوان اولین اقدام، دست به انتخاب آخرین راهکاری می زند که زن نسل قبل از او ممکن بود با کراهت و به ناچار انجام دهد (درخواست جدایی و طلاق).
تا یک دهه پیش ازدواج و شکل گیری کانون خانواده با مادیات قرابت معنا داری پیدا کرده بود و ازدواج از یک قرار عاطفی به قراری کاملا مادی بدل شده بود و بنابراین بالا رفتن آمار طلاق به نوعی می توانست از دید مادی تعبیر و تفسیر شود. اما شواهد نشان می دهد در یک دهه اخیر آمار طلاق های توافقی به نحو شگرفی در حال بالا رفتن است و این به این معنی است که طرفین از طلاق و جدایی هدف و سودای مالی ندارند و این عصیان با تمام هزینه های مترتب بر آن تنها با هدف جدا شدن و جدا زیستن صورت می گیرد.
نسل امروز به تدریج یاد می گیرد آنجا که حس می کند کانون خانواده پایدار نیست و حرمت ندارد، به ریشه زند و درخت سبز خانواده را وقتی حس می کند که شته زده، از ریشه بکند.
نسل امروز بر خلاف نسل قبل، کم حوصله تر شده است. تکنولوژی به جای تسهیل امور زحمتش را بیشتر کرده و او را عصبی و تند مزاج بار آورده است. مخالفت و لجبازی به عنوان ارزش تلقی می شود و سکوت و همکاری و کوتاه آمدن عین حماقت شمرده می شود.
و یک نکته جالب دیگر اینکه امروزه به مدد ابزارهای جدید و فن آوری اطلاعات زیرپاگذاشتن اخلاقیات نیز سهل تر شده است و خانواده از این ویژگی نیز برای تخریب خود به بهترین شکل بهره می برد. مثلا با خارج کردن باطری موبال می توان خود را ازدسترس خارج کرد و آنتن ندادن را بهانه کرد. فکر می کنید چند بار چنین اتفاقی به صور روزمره در بین زنان و مردان خانواده تکرار می شود و هر بار چنی نبهانه مشابهی از طرف مرد یا زن در برابر همسرش به کار گرفته می شود.
همه اینها که گفتم در کانون خانواده و اجتماع کوچک آن بود. نمی توان به این اجتماع نگاه کرد و از اجتماع بزرگ تر محاط بر آن، یعنی جامعه چشم پوشی کرد. این جامعه محاط از یک سو جامعه محاط بومی خودمان است و از سوی دیگر جامعه محاط بزرگتری به نام جامعه جهانی.
جامعه جهانی بصورت غیر مستقیم و به مدد تکنولوژی تاثیر خودش را می گذارد ولی جامعه بومی بصورت کاملا مستقیم روی کانون خانواده تاثیر گذار است.
دگردیسی جامعه بومی ما در این چند دهه اخیر نیز در نوع خود جالب و قابل توجه و به نوعی منحصر به فرد و در بسیاری موارد شبیه به “قلعه حیوانات” جرج اورول است. به این معنی که مفاهیم و بخصوص ارزش ها در جامعه ما در گذر زمان تغییرات جزئی پیدا نمی کنند، بلکه کاملا مقلوبه می شوند و ارزش هایی که ظاهرا باید به عنوان معیار و محک ثابت باشند مدام در حال تغییر و گاه حتی تبدیل شدن به ضد ارزش هستند.
فرهادی تمام این موارد را می بیند و با جزئیات در برابر پرده به وقت نیاز فرا می خواندشان تا چشمانمان شنیده ها و دیده های قبلی را دوباره ببیند.
شاهدو ناظر
اصغر فرهادی چند سالی از من بزرگ تر است. خاطرمان هست موقع فیلم برداری دایره زنگی و یا “درباره الی”، سارینا کوچولو با موهایی افشان، دست در دست پدر به هنگام ضبط به لوکیشن فیلم های پدر یا مادرش می رفت و در صحنه حاضر بود.
به نظر می رسد این رفت و آمدها بی جهت نبوده و سارینا ناخواسته و نادانسته در یک کلاس غیر رسمی بازیگری قرار گرفته تا زمانی که به ابتدای دوران بلوغ و قد کشیدن می رسد، بتواند در عالم بازیگری، علاوه بر بازیگری و خودنمایی تصویری، حرف های نسل خودش را که من “نسل پنجم یا نسل بعد از این” می خوانم، بزند و مثلث هنری خانواده فرهادی-بخت آور را تکمیل کند. سارینا با این فیلم ضلع سوم این مثلث شد.
با این همه باور نمی کنم که این اتفاق بی دلیل و به دلیل پیدا نشدن بازیگر صورت گرفته باشد.
به نظرم سارینا کاملا هوشمندانه انتخاب شده است و اتفاقا تفاوت “درباره الی ” و “جدایی نادر از سیمین ” در یک کلمه به نام “سارینا” خلاصه می شود.
به نظرم فرهادی هوشمندانه دختر خود را در این نقش به کار گرفته تا به صورت غیر مستقیم دغدغه خود را بصورت فراگیر تر نشان دهد. او شجاعانه برای رسیدن به مقصود و ساختن این فیلم همه امکانات و ابزار در اختیار و حتی دخترش را هم به کار می گیرد، دقیقا شبیه کاری که سام مندس در فیلم خودش می کند.
سئوال – چرا؟
جواب – به این دلیل که در دغدغه ذهنی فرهادی دخترش سارینا و هم نسلان او جایگاه مهمی دارند. سارینا نمادی از نسل پنجم است. نسلی که در فیلم “درباره الی” زیاد قادر به تفکیک و تمیز غلط و درست نبود اما در “جدایی نادر از سیمین”بزرگ شده و به بلوغ رسیده و در عین بحران بلوغ با بحران عجیبی روبرو می شود که من اسمش را می گذارم “حقیقت سنجی” سارینا یا بهتر بگوییم “ترمه” در مواجهه با زندگی واقعی بسیاری از روال های جاری و ساری زندگی را، با اصول و ارزش های بنیادینی که در مدرسه از معلمان یا در خانه از پدر و مادر آموخته، در تضاد آشکار می بیند و به نظرم هیچ گاه حاضر نخواهد شد به سرنوشت حیوانات درون قلعه حیوانات دچار شود و از این منظر پدر، مادر، معلم و حتی اجتماع در تعبیر و استعاره برای او حمک همان خوک هایی را دارند که روی دوپا ایستاده اند و علی رغم تظاهر به انسان بودن، نسل بعدی باور قطعی دارد که هنوز خوکند. (چه تعبیر و مثال زدنی شد!!)
ترمه بر خلاف باورها و اعتقادات نوپا و شکوهمندش درباره دروغ، به جایی می رسد که ناخواسته اما عامدانه، مجبور می شود دروغ بگوید. ناخواسته به این باور می رسد که دروغ می تواند مشکل گشا باشد و چون مشکل گشا شد، گفتنش جایز است و ایرادی ندارد اما قرائن نشان می دهد که به زودی زود در برابر این کار عصیان خواهد کرد.
در تمام فیلم ترمه به عنوان شاهد و ناظر کشمکش زوج فیلم است و از بیرون به قضیه نگاه می کند، اما در انتهای فیلم اوست که انگار جای قاضی می نشیند.
قاضی در طلاق توافقی چیزی برای قضاوت ندارد و تنها باید جای امضا را پر کند پس قاضی واقعی در این دادگاه، درواقع همان شاهد ماجرا، یعنی ترمه است که ما در پایان فیلم قضاوت و حکم صادره از سوی او را نمی بینیم.
اتفاقا پایان باز فیلم و ندیدن نظر ترمه به نظرم تدبیری هوشمندانه بود. ترمه نادر را انتخاب می کند یا سیمین را؟ پاسخ مشخص نیست و دلیلش این است که در این یک جا ترمه به عنوان نماد و سمبل یک نسل ناشناخته عمل می کند. نسلی که هنوز آنچنان شکوفا نشده است که پیچیدگی هایش را بتوان مطالعه کرد ولی شواهد و قرائن دوران کودکیش نشان می دهد که حرف های عجیب و غریب و بزرگ بزرگ می زده و در بسیاری مواقع اظهار نظرهایی فراتر از سنش داشته (البته ما گمان می کنیم فراتر از سن بوده چون اینگونه حرف ها را با سن خودمان و دوران خودمان می سنجیم )و با این پیش زمینه در دوران بزرگ سالی پیش بینی تحولات فکریش را دشوار می کند. حالا ترمه به عنوان نماد این نسل، قرار نیست بین پدر و یا مادر یکی را انتخاب کند، که فیلم نشان می دهد هر دو دارای نقاط قوت و ضعف هستند. ترمه قرار است بین دو نوع خط مشی و شیوه زندگی یک روش را برگزیند و احتمالا فرهادی به خاطر ناشناخته ماندن این نسل است که پایان فیلم را باز می گذارد. اما اگر به من باشد و بخواهم درباره پایان فیلم حرف بزنم باید بگویم ترمه هیچ کدام از این دوخط مشی و شیوه را برنخواهد گزید. ممکن است بنا به اجبار زندگی با نادر یا سیمین را انتخاب کند اما در نهایت به راه هیچکدامشان نخواهد رفت و خودش روش و راهکاری جدید برای زندگیش تدوین خواهد کرد. راهکاری که لزوما و حتما متفاوت از زندگی پدر و مادرش خواهد بود.
به نظرم ترمه شرایط را بررسی خواهد کرد و فضایی را که بتواند بهتر به بازیابی هویتش کمک کند، برای زندگی انتخاب می گزیند.
از شاهد و ناظر گفتیم و نباید از کودک راضیه در فیلم نیز چشم پوشی کنیم. کودک راضیه با ترمه احتمالا پنج یا شش سال تفاوت سنی دارد. اما در فیلم می بینیم که او نیز هم به عنوان شاهد ایفای نقش می کند و هم به عنوان عامل، مجبور به دروغ گفتن یا راست نگفتن می شود اما به جهت نرسیدن به مرحله تشخیص و تمیز واقعی فرهادی او را به ورطه قضاوت نمی کشاند.
مذهب
آیا فرهادی در این فیلم ریشه های مذهبی نسل بحران زده ما را می کاود؟ قبل از پاسخ به این سئوال بهتر است پاسخ فرهادی را به سئوال خبرنگاری در جشنواره برلین گوش کنیم که تشویق حضار را به همراه داشت:
“پاسخ به سئوال دشوار است. باید تعریفی شفاف و تمیز از مذهب داشته باشم که بتوانم به این سئوال پاسخ بدهم. ترجیح میدهم نگویم فیلمم درباره چیست و شما کشف کنید خوشحال میشوم اگر بگوئید فیلمم یک فیلم انسانی است”.
نسل امروز از هر طرف در گیر است. سیمین و راضیه به عنوان دو وجهه زنانه متفاوت و نه متضاد در این فیلم، با گرفتاری ها و کشمکش های متفاوتی روبرو هستند.
سیمین از طبقه متوسط می آید و راضیه از طبقه ای پایین تر از طبقه متوسط. بدیهی است که درگیری های ذهنی این دو متفاوت باشد. سیمین از محیطی که در آن زندگی می کند می گریزد تا به ظاهر فرزندش در محیط دیگری به سامان برسد و حال آنکه راضیه در همین محیط، برای گذران زندگی عادیش حاضر می شود علی رغم بارداری، پرستاری از پیرمردی بیمار را بپذیرد.
از این منظر(تفاوت طبقاتی و البته به احتمال زیاد سطح تحصیلات و آگاهی اجتماعی) گرایش راضیه به مذهب طبیعی تر می نمایدو حتی سنجش مکرر رفتارش با روحانی و کسی که از او پرسشهای مذهبی می کند نیز عجیب و غریب نیست.
به نظر می رسد حضور مذهب در شرایط سخت و دشوار زندگی پر رنگ تر جلوه می کند. سماجت و اصرار راضیه بعد از درگیری با نادر و بیرون انداخته شدن از خانه فقط برای پول و مزد کار آن روزش نیست، بلکه برای تهمت زدن به کاری است که مذهب آن را زشت و ناپسند می شمارد و راضیه به خاطر همین زشتی است که می ایستد و با نادر درگیر می شود.
سیمین اما در مقابل راضیه قرار می گیرد و در طول فیلم تمایلات آشکار و پنهان مذهبی از خود نشان نمی دهد. به نظر می رسد سیمین از این منظر به هم نسلان خود در قشر و طبقه خودش شبیه باشد. راضیه از جایی می آید که هنوز با مذهب ریشه و پیوند عمیقی دارد. به نوعی این فیلم نشان از ناهمگونی و یک دست نبودن جامعه در افکار و عقاید نیز دارد. به نظر می رسد که این ناهمگونی اعتقادی، به حریم شخصی افراد ورود پیدا کند می تواند برای افراد در هر فکر و عقدیه ای از منظر اخلاقیات توجیه پذیر باشد. فرد مذهبی آنچه را که مذهب منع می کند، انجام نمی دهد. همچنان که فرد اخلاق گرا نیز آنچه را که با اخلاقیات ناسازگار است، بر نمی تابد.
اما شواهد و قرائن طول فیلم نشان می دهد که در شرایط اضطرار و موارد مختلف، هر کدام از کاراکترها، از هر خاستگاه و طبقه ای که می آیند، عملکردی به خطا و اشتباه دارند. تنها جایی که به نظر می رسد کاراکترها علیه خطای خود عصیان می کنند، صحنه ای است که راضیه حاضر نمی شود روی قرآن دست بگذارد و قسم بخورد و دیگر جایی که ترمه مجبور می شود به قاضی دروغ بگوید که به اعتقادم واکنشی است که در یکی از خاستگاه مذهبی می آید و در دیگری از خاستگاه اخلاق گرایی اما در عمل بسیار به هم شبیه است.
نسل گذشته
پدر دچار آلزایمر در این داستان چه کارکردی دارد؟ آیا باید حضور لًخت و کند پیرمردی که روز به روز به فراموشی محض نزدیک می شود را معنادار تعبیر کنیم؟
از منظر ظاهری پدر می تواند نماد نسل گذشته باشد. نادر به رغم اعلام ظاهری وابستگی به پدر در عمل و در رفتار آنچنان به پدرش نزدیک نیست.
اصول و ارزش های نادر که برآمده از سنت های گذشته است و بنا به توضیحات قبلی هنوز در وجود ایرانی اش ریشه دار است، او را وادار می کند که به خاطر نگهداری از پدرش قید سفر و مهاجرت را بزند، اما از طرف دیگر شاهد رفتارهای پارادوکس از همین نادر هستیم.
نادر با سیمین روند مهاجرت را طی کرده است و حالا که کار به سامان رسیده است زیر تعهداتش زده است. یعنی قبلا حاضر به ترک تمام وابستگی ها بوده و بنابراین بیماری پدر بهانه ای بیشتر به نظر نمی رسد. شاید نادر گمان می کند در مهاجرت نیز به آرامش نمی رسد و بنا به خصوصیات مرد ایرانی در دوره گذار، سعی می کند محتاطانه عمل کند و وضعیت فعلی زندگی را حفظ کند اما سیمین بنا به طبیعت زن دوران گذار تمام تلاش خود را می کند تا احتیاط را کنار بگذارد و به وجود همه هزینه ها به دل ناشناخته ها و تجربه های جدید بسپارد.
مادر سیمین نیز به عنوان نماد و سمبلی از نسل گذشته در این فیلم است که کارکرد و اثر چندانی ندارد. مادر علی رغم اینکه امکان حرف زدن دارد، دیالوگ های جاندار و پرمغزی ندارد و این نشان می دهد که نسل دوران بحران از این نسل کاملا عبور کرده است و تنها در پرده احترام و تعارفات معمول است که سعی می کند پرده دری نکند و تناسب شاکله های قبلا طراحی شده در خانواده ها را دستکاری نکند. از کجا معلوم که سرنوشت نزدیک مادر سیمین نیز شبیه به سرنوشت پدر نادر نباشد؟
اما نسل بعدی مطمئنا این دستکاری را انجام خواهند داد. اگر در نسل دچار بحران امروز، نسل گذشته حداقل به عنوان زنجیر اتصال یا توجیه اتصال مطرح بود، در نسل آتی این موضوع به شوخی شبیه خواهد بود. به این معنا که نسل بعدی و بعد تر یعنی نسل ترمه ها و ساریناها زندگی شخصی خود را بر پایه اصول و ارزش های خود و بدون دخالت دیگران و حتی والدین پایه گذاری خواهند کرد و به هیچ عنوان حاضر نخواهند بود هزینه عوامل خارجی تاثیرگذار بر زندگی عادی خودشان را (مثلا والدین) به صورتی که نسل بحران زده یا نسل قبل از بحران(پدران و مادران ما) می پرداختند، بپردازد.
ماشینی به گل ننشست
ماشین به گل نشسته انتهای فیلم درباره الی نشان می داد که جماعتی از نظر ارزش های اخلاقی به گل نشسته اند و خیلی چیزها زیر سئوال رفته است اما چرا در انتهای این فیلم چنین استعاره ای به کار نمی رود.
با توجه به تمرکز فرهادی به موضوع دروغ و فراگیر بودن آن در جامعه امروز به نظر می رسد فرهادی نیازی به استفاده از این استعاره ندیده است.
در فیلم “درباره الی” جمعی از ناپسندها جماعت را در پایان فیلم وادار به هل دادن ماشین به گل نشسته می کند، اما در “جدایی نادر از سیمین” دروغ است که شخصیت انسان معاصر را زیر سئوال می برد و از این منظر انگار تمام جامعه مشغول هل دادن چرخ خودرو معاصر هستند برای عبور از این دوران. دورانی که دروغ، نه فقط به ناچار که خیلی مواقع به اختیار و برای منافع فردی و جمعی و گاه به جای حقیقت یا در لباس حقیقت استعمال می شود.
جایی که فرهادی را نگران می کند. نه نگران نسل خودش، که درهم تنیدگی این نسل با دروغ آنچنان است که خیلی ها امید به درمانش نمی بینند بلکه برای نسل های بعدی است. نسل ترمه ها و ساریناها که فرهادی امیدوار است بالاخره روزی بر علیه دروغ طغیان کنند و هیچ وقت مجبور به هل دادن ماشین های به گل نشسته نباشند.
شناسنامه فیلم داستان
سیمین (لیلا حاتمی) می خواهد به همراه همسرش نادر و دخترش ترمه از ایران برود و همه مقدمات این کار را فراهم کرده. اما نادر (پیمان معادی) نمی خواهد پدرش را که از بیماری آلزایمر رنج می برد تنها رها کند.
این اختلافات باعث می شود سیمین از دادگاه درخواست طلاق کند اما دادگاه درخواستش را رد می کند و مجبور می شود به خانه پدرش برگردد. ترمه تصمیم می گیرد پیش پدرش نادر بماند به امید اینکه مادرش سیمین پیش آنها برگردد. نادر نمی تواند از عهده مراقبت از پدرش بر بیاید پس برای این کار یک مستخدم به نام راضیه )ساره بیات) استخدام می کند. این زن جوان که باردار است این کار را بدون اطلاع همسرش حجت (شهاب حسینی) قبول کرده است. یک روز نادر به خانه برمی گردد و پدرش را در حالی که طناب پیچ شده و تنها رها شده می بیند. وقتی راضیه به خانه بر میگردد دعوای شدیدی در میگیرد که عواقب تراژیک آن نه تنها زندگی نادر را زیر و رو میکند بلکه تصویر دخترش از او را دستخوش تغییر می کند.
عوامل
نویسنده، تهیه کننده و کارگردان: اصغر فرهادی
بازیگران: لیلا حاتمی (سیمین)، پیمان معادی (نادر)، ساره بیات (راضیه)، شهاب حسینی (حجت)، سارینا فرهادی (ترمه)، بابک کریمی (قاضی)، علی اصغر شهبازی (پدر نادر)، شیرین یزدانیان بخش (مادر سیمین) و مریلا زارعی (خانم قرایی)
دستیاران کارگردان: مهدی لطیفی، مریم نراقی، یاسر قارونی
تدوین صدا: رضا نریمی زاده
مدیر تدارکات: کاظم نامنی، منصور غضنفری
دستیار دوم فیلمبردار: احمد گودرزی
عکاس: حبیب مجیدی
دستیاران صدا: مهدی ابراهیمزاده، رضا تهرانی
مجریان چهره پردازی: طاهره مهدوی، رضا عربی
دستیار تدوین: شبنم حسینی
دستیاران صحنه و لباس: رشید حسینی، فرشاد مهدیادگار، مهناز غنی
مجری دکور: احمد ترابی
خیاط: زهرا ناموری
تصویربردار پشت صحنه: سید وحید حسینی
مشاور حقوقی: فرشته لسانی
مشاور رسانه ای: شیما غفاری
امور مالی: محمد هادی آموزگار
سینه موبیل: اکبر نظری
سرمایه گذار: بانک پاسارگارد
مجری طرح: نگار اسکندرفر
مدیر فیلمبرداری: محمود کلاری
تدوین: هایده صفی یاری
طراحی و ترکیب صدا: محمدرضا دلپاک
صدابردار: محمود سماک باشی
طراح چهره پردازی: مهرداد میرکیانی
طراح صحنه و لباس: کیوان مقدم
مدیر تولید: حسن مصطفوی
دستیار اول کارگردان و برنامه ریز: حمیدرضا قربانی
منشی صحنه: مریم نراقی
دستیار اول فیلمبردار: محمد ابراهیمیان
نور: کوهیار کلاری
دستیاران فیلمبردار: حسین اسدی، اکبر مشکینی، امیر محمدی، حسین نصیری، فرزین ابراهیمی