درس‎ ‎های تاریخ

مهرانگیز کار
مهرانگیز کار

هنگامی که در زمستان سال 1357 فریاد استقلال خواهی فضای سیاسی ایران را متلاطم ساخته بود، حتی ‏سرسخت ترین مخالفان انقلاب باور نمی کردند بهای سنگین استقلال را باید جمعیتی از مردم ایران بپردازند که ‏بنیه شان از همه ضعیف تر است. اینک همه از آن جمله انقلابیون صدیق و مخلص باور کرده اند شهد و شیرینی ‏استقلال به کام زورمندان است و تلخکامی های آن بر مردم مسکین تحمیل شده است. آیا می شود باور کرد صحنه ‏پر هیجان انقلاب ایران را امپریالیسم طراحی کرده بود تا به ایرانیان بباوراند بهای استقلال خواهی بسی سنگین ‏است و مردم معمولی از آن به شدت زیان می بینند و از خواسته شان پشیمان می شوند؟ بی گمان پاسخ این پرسش ‏منفی است. امپریالیسم طراح انقلاب ایران نبود، اما امپریالیسم از خطاهای تندروهای انقلابی و جهل سیاسی ‏مدیران تا کنون سودها برده است. از طرفی استقلال خواسته ای شعاری نیست و حرکت های شتابزده و لجبازی ‏هایی که بر آن نقطه پایان نمی گذارند، به استقلال صورت واقعی نمی بخشد و تعریف واهی و شعاری از آن به ‏ویژگی های مفهومی اش مجال نمی دهد تا خود را تعریف کند. ‏

استقلال این نیست که سفارت خانه یک قدرت سلطه گر را تسخیر کنند و باندها و شبکه های مرتبط با هنجار ‏گروگانگیری جای آن سلطه گران را بگیرند. استقلال این نیست که گروههای خاص چنان مدیریت کنند که قیمت ‏کالای ساخته شده در کشور توسط تولید کننده داخلی نتواند با قیمت کالاهای وارداتی رقابت کند و در نتیجه تولید ‏کننده ایرانی کارخانه اش را ببندد و کارگرانش که بی کار و بی پول می شوند راه اعتراض و اعتصاب پیش ‏بگیرند و دست گدایی به سوی محافل خارجی دراز کنند تا بلکه بتوانند فقط و فقط گوشه ای از آلام شان را گزارش ‏بدهند. تازه در این راه هم دستگیر شده و از آنچه هستند مسکین تر می شوند. استقلال این نیست که انبوه جوانان ‏ایرانی به جرم آن که مسلمان نیستند یا زبان به انتقاد گشوده اند از حق بنیادی ادامه تحصیل دانشگاهی محروم ‏بشوند و چشم به آن سوی مرزها بدوزند. مرزهایی که عوامل قاچاق به سهولت از آن می گذرند، ولی جوانان تشنه ‏تحصیل مجال عبور از ان را به آسانی به دست نمی آورند. دستشان از مال دنیا تهی است و به فرض خروج، باری ‏دیگر در کشورهای ثالث طعمه باندها و شبکه های فساد خارجی می شوند. قضایای ویزا و خطرات ملیت ایرانی و ‏بسیاری دیگر از دامها در همین گریزگاه های ثالث پیش روشان گسترده می شود. ‏

استقلال بر پایه شعار و توهم درست در نقطه مقابل اثر می گذارد. نسلهای ما دوران پر ماجرای جمال عبدالناصر ‏را در مصر به خاطر می آورند و همچنین جلال و جبروت شعاری محمد قذافی را و پیامدهای آن ماجرا ها ‏درسهایی از تاریخ بوده و هست که هنوز می شود از آن آموخت. فقط لازم است چراغ دست بگیریم و بر تاریکی ‏جهل تاریخی غلبه کنیم. کافی است بتوانیم مدیرانی در خور این روزگار که از تاریخ درس گرفته اند انتخاب کنیم. ‏اما راستی مگر ما حق انتخاب داریم؟ انتخابات تبدیل شده است به یک توهم. با این وصف یک دهه پیش بسیار ‏تلاش کردیم تا از درون این توهم، گوهری صید کینم. گوهری که صید کردیم با خودش و با ما چه ها که نکرد؟!‏

بگذریم و برگردیم بر تعریف استقلال و تلاش سی ساله و شاید یکصد و پنجاه ساله برای دستیابی به آن. استقلال ‏خواهی یک پروسه است و نمی تواند مثل پروژه به یک ضرب در اختیار قرار بگیرد. استقلال خواهی در ‏مجموعه اقتصادی که پس از سی سال قطع دستهای آمریکا همچنان افتصاد تک محصول است، به لحاظ آنکه نان ‏افزایش قیمت نفت در جهان را می خورد، پایه اش لق است. استقلال با تبدیل استقلال تک محصولی به اقتصاد ‏تولیدی دست یافتنی می شود. خرج و مخارج استقلال را کاسبهای خرده پا و مردم کم بنیه نباید بپردازند. ثروتمندان ‏و طلا فروشان و در مجموع بازاری های کله گنده از پرداخت هزینه آن البته سر باز می زنند و دولت که سهل ‏است، اگر لازم باشد فاتحه نظام را می خوانند. مگر پیش تر چنین نکردند؟ اینها محصول استقلال طلبی بدون ‏برنامه ریزی است. ‏

اگر به استقلال مانند موضوعی با مشخصات پروسه نگاه کرده بودند تحریم دامان پایین ترین اقشار اجتماعی را ‏نمی گرفت و ثروتمندان را غنی تر نمی کرد. علیرضا، یک جوان کم بضاعت ایرانی شاهدی است بر این مدعا. او ‏از بد حادثه به دوبی رفته و چندی است در آنجا کاسبی کوچکی راه انداخته، وی سی سال پس از انقلاب به نشریه ‏آمریکایی بوستون گلوب، روز پانزدهم سپتامبر، گفته است:‏

من دانشجوی سابق دانشگاه تهران هستم و پس از آن که به لحاظ شرکت در اعتراض دانشجویان در خطر قرار ‏گرفتم به دوبی آمدم. این جا کار پیدا کردم و در یک کمپانی کوچکی که توسط ایرانیان صادر کننده برنج و آب ‏معدنی به ایران اداره می شود استخدام شدم. کمپانی با هزار مشقت توانست خود را سر پا نگاه دارد و در رقابت با ‏صادر کننده هایی که دستشان به روابط سیاسی با حکومت بند است در صحنه تجارت باقی بماند. کمپانی توانسته ‏بود با وجود رقبای تجاری که از یک طرف سوبسیدهای دولتی در انحصارشان است و از طرفی دولت برای آنها ‏مشتری یابی می کند فعالیت را ادامه دهد. ‏

این استواری تا وقتی ادامه داشت که دولت آمریکا اعلام کرد تحریم بر ضد بانک ملی و بانک صادرات ایران ‏اعمال می شود. یعنی دو بانک بزرگی که کمپانی ما سرمایه خود را در آن جا نگهداری می کرد. وقتی این دو ‏بانک رابطه شان با بانکهای جهان قطع شد، رئیس کمپانی محل اشتغال من دیگر قادر نبود گشایش اعتبار کند و ‏محصولات لازم را خریداری نماید. ورشکسته شد و در فوریه از پا افتاد. همزمان با او 24 کمپانی کوچک دیگر ‏هم از پا افتادند. ‏

یک جوان ایرانی دیگر که وارد کننده شکر است و نخواسته نامش اعلام بشود گفته است بارها اقدام کرده تا شاید ‏مجوز ارسال شکر به ایران را به دست آورد، ولی از آن جا که این صنعت توسط “مافیا”ی حکومتی در ایران ‏کنترل می شود و فقط برای این مافیا مجوزهای ورود شکر به ایران صادر می شود، لذا علی رغم تحریم، مافیا به ‏کار خود مشغول است. به گفته وی “این دولت نیست که آثار تحریم را تحمل می کند”. بلکه افرادی مانند او هستند ‏که راهی برای ادامه کار ندارند. او اخیراً سعی کرده یک کمپانی جدید به ثبت برساند در منطقه آزاد که در نزدیکی ‏دوبی در عجمان واقع است. ولی به او گفته شده ویزای کار تا زمانیکه روابط ایران و آمریکا چنین است به او داده ‏نمی شود. ‏

عجمان منطقه آزاد تجاری است که حتی این منطقه به روی کاسبهای خرده پای ایرانی بسته شده است. جوان ‏توضیح می دهد: ‏

دستجات و مراکز بزرگ ایرانی با وابستگی های سیاسی می توانند زیر فشار تحریم همچنان فعال باقی بمانند. آنها ‏شبکه های زیر زمینی دارند و طی چند دهه که از تحریم آمریکا می گذرد توانسته اند پول و کالا را همچنان در ‏گردش نگاه دارند. برای مثال، ناگهان سر از دفتر کار یک کمپانی هندی در می آورند که در تمام سالهای تحریم ‏آمریکا یکی از حلقه های شبکه شان بوده است. ‏

تصویری که از اوضاع دولت در دست است غم انگیز است. هر چند تلاش می ورزیم این تصویر را با ویژگی ‏های استقلال طلبی تطبیق دهیم و خود را دل خوش کنیم که اگر آواره شده ایم، اگر مسکین شده ایم، اگر امنیت از ‏دست داده ایم، اگر به اتهام تولد در ایران یا تابعیت ایرانی مانند مجرم بالفطره با ما برخورد می کنند، در عوض ‏استقلال به دست آورده ایم، دلایل منطقی برای این دل خوشی در اختیار نداریم. ایرانیان در هر موقعیتی که در ‏جهان امروز به سر می برند با آن شاعر عزیز ایرانی هم نفس و همدم می شوند که دنبال دل خوش می گشت و از ‏همه می پرسید: دل خوش سیری چند؟‏

اینک هزینه دل خوش به اندازه ای بالا رفته که همه آن را به تدریج فراموش کرده اند و گاهی به گدایی دل خوش ‏می پردازند. استقلال پیشکش. دل خوش سیری چند؟ ‏