حال که بحث “آزادی های یواشکی” در فضای مجازی و محافل خانوادگی شدت گرفته است و مخالفان و موافقان بر سر درستی و نادرستی این شیوه ی مبارزاتی در برابر هم صف کشیده اند- حتی در چارچوب اصلاح طلبان و تحول خواهان و طرفداران جنبش سبز- شاید زدن نقبی به گذشته به تجربه های مبارزاتی بیفزاید.
یک ماه و چند روز که بگذرد درست می شود چهل سال از زمانی که وارد دانشکده اقتصاد دانشگاه تهران شدم و فعالیت های سیاسی و دانشجویی ام در جمع دوستان جدید شکل و فرم جدی تری گرفت و به تبع آن بحث و جدل ها و خط و خط کشی ها شدت یافت.
آن زمان در اوایل سال پنجاه و چهار، یک رویداد خونبار سیاسی صف و صف کشی را در میان گروه های مبارز، حتی طرفداران مبارزات چریکی و جنگ مسلحانه شدت بخشیده بود و آن چیزی نبود جز کودتایی ناجوانمردانه در درون سازمان مجاهدین خلق ایران که بعدتر سازمانی سیاسی از دل آن ماجرا بیرون آمد و شد “پیکار..”
قصد تکرار آن ماجرا که با شهادت مجید شریف واقفی و دوستان همراهش خونین شده بود را ندارم و هدفم بیان علت صف و صف کشی ها بود و جدایی جریان های اسلامی و چپ و سکولارکه می تواند تکرار شود و آسیبی مشابه به جنبش سبز وارد آورد.
در وقفه ای که در مبارزات سیاسی پس از انتخابات ریاست جمهوری سال ۸۴ پیش آمد، مدتی به داستان نویسی با نام مستعار پرداختم. چون یکی از شعارهای تبلیغاتی جریان تحول خواه طرفدار مصطفی معین “حجاب اختیاری” بود، داستان “اپیدمی؛ اپی دمی… دمی…” به گونه ای به بحث حجاب می پرداخت و گذاشتن و برداشتن آن به عنوان یک شیوه ی مبارزاتی.
در آن داستان کوتاه که امیدوارم روزی به مناسبتی بازنشرش دهم “حجاب گذاردن” و “حجاب برداشتن” هردو می شوند یک تقابل سیاسی ؛ پیش از انقلاب داشتن حجاب می شود نشان و نماد مبارزان مسلمان، از آن نوع که زهرا رهنورد در کتاب “حجاب سلاح زن” مسلمان مطرح می کرد و در تیراژی یک میلیونی به فروش رفت، و پس از انقلاب، به ویژه با ریشه گرفته جنبش تحول خواهی برآمده از دوران اصلاحات می شود راه عکس پیمودن و از چادر مشکی و چادر با روبنده، مرحله به مرحله به شکل حجابی و بدحجابی و بی حجابی رسیدن.
حاشیه زیاد رفتم، به اصل مطلب بازگردم. اکنون که فضا برای فعالیت های سیاسی و کنش های اجتماعی مسالمت آمیز کم خطر تنگ شده، باز جا برای روش های نو و ابتکاری با هدف نشان دادن نارضایتی باز شده است. اکنون نیز موضوع مبارزه است به شیوه های گوناگون از جمله از طریق اختیار کردن نوع پوشش و شکل حجاب در محیط های خصوصی و عمومی، به صورت آشکار و نهان. از این رو کشف حجاب هم شده است، نوعی “مقاومت مدنی” و البته در حد و اندازه های گوناگون و در میزان و توان مبارزان.
چون اصل نیت و هدف است این باید به عنوان یک اقدام آزادیخواهانه تشویق شود نه تقبیح- آن هم از موضع آرمان گرایانه و نزدیک به آنچه “شورشیان آرمان خواه” پیش از انقلاب می خواستند و تبلیغ می کردند و رفتار و کردار سیاسی بسیاری دیگر را نقد و رد.
دوست و همکار عزیزم، ژیلا بنی یعقوب از نخستین افرادی بود که این شیوه را برگزید و در برابر کار مسیح علی نژاد دیگر دوست و همکار مشترک ایستاد:
”حالا شده حکایت صفحه آزادی های یواشکی…کاش دلمان را به یواشکی ها خوش نکنیم…آزادی را باید فریاد زد.با یواشکی کردن آزادی، حرمت آزادی و مبارزه را از بین نبریم و لوث نکنیم…فراموش نکنیم آزادی در خلوت اصلا آزادی نیست، آزادی در جمع و جامعه است که معنا پیدا می کند.من فکر نمی کنم دیکتاتورها با آزادی های پسوند دار مشکل داشته باشند، آنها با “آزادی”مخالفند…
من نگران یک صفحه با این اسم و با هراسم دیگری نیستم، من نگران مشغول کردن و دلخوش کردن خودمان هستم، من نگران گم کردن دائمی راه هستم…اول مبارزه را فیس بوکی می کنیم و بعد هم مبارزه ی فیس بوکی یواشکی…قدم بعدی چیست؟”
در نگاه اول این سخنان از منظر مبارزان حرفه ای درست می آید و “آزادی های یواشکی” خود سد راه مبارزه ی واقعی تلقی می شود، اما این نکته فراموش می شود که همه نمی توانند مبارزه را جهشی آغاز کنند و روی نردبام ایستادن را از پله ی آخر و حتی وسط شروع کنند و لازم است ابتدا گام بر روی پله ی اول بگذارند؛ در این شرایط معلوم است که “قدم بعدی چیست”.
در آن زمان دور، چهل سال پیش داشتن حجاب، البته نه از نوع تحمیلی و تصویبی آن گامی در جهت مبارزه با رژیم پهلوی بود، هر چند بودند آرمانخواهانی که تنها راه مبارزه را جنگ مسلحانه می دانستند و با شیوه های گام به گام برای کشیدن زنان و دختران به میدان مبارزه با دیکتاتور از راه جذب از طریق تبلیغ حجاب مخالفت می کردند، هر چند که خود پس از چندی مشاهده می کردند تعدادی از همین زنان و دختران در خانه ی تیمی سکنی گزیده اند یا در کوچه و خیابان “مرگ بر شاه” می گویند.
آن زمان ها هم در رد و نفی افرادی که در سطح آرمانی وارد میدان مبارزه نمی شوند این شوخی و طعنه مطرح می شد که “فلانی به کوه می رود و روی سنگ شعار می نویسد، اما آن را برمی گرداند تا دیده نشود، چون نمی خواهد جانش به خطر افتد!” اما چندی بعد مشاهده می شد که همان فرد تحقیر شده در زندان است یا به شهادت رسیده؛ با شناخت منطقی و تدریجی گام و قدم بعدی.
مبارزه در شبکه های اجتماعی نیز چون مبارزه ی سیاسی در صحنه ی اجتماع مراحل و مراتبی دارد و نیاز به گام هایی مناسب و در حد توان هزینه دادن کنشگر سیاسی یا اجتماعی.
بسته به شرایط، یک زمان بسیاری از آنانی که در بیم خیابان رفتن و مرگ بر دیکتاتور گفتن را دارند، اما حاضرند حجاب به سر کنند، عکس بگیرند و روی صفحه فیس بوک بگذارند، چون زمان دستگیری “مجید توکلی”.
و حالا، عده ای هم که تعدادشان به صورت تصاعد هندسی فزونی می گیرد، شیوه ی مبارزه از راه کشف حجاب را برگزیده اند، نه بد حجابی و دهان کجی به حاکمیت از این طریق. آن ها نیز در خلوت و جلوت و حتی در برابر تابلوهای تبلیغ حجاب یا منزل این روحانی یا آن آیت الله روسری و شال از سر برمی گیرند، عکس می گیرند و روی صفحه فیس بوک شخصی خود یا صفحه “آزادی های یواشکی زنان ایران” می گذارند. چرا باید اقدام آن ها را به سخره گرفت و از گام بعد پرسید و اجازه نداد که خود بگویند “قدم بعدی چیست؟” البته هستند بسیاری که خود داشتن حجاب را می پسندند اما از تحمیلی بودن آن ناراضی اند و از این جنبش جدید حمایت می کنند.
در همان دوران دانشجویی که سه شیوه ی مبارزاتی گوناگون و گاه متضاد مطرح بود و طرفداران هر یک دیگری را نفی می کردند و بر شیوه ی خود پافشاری داشتند، عاقبت در عمل همه به یک نقطه رسیدند؛ “شاه باید برود”!
چه افرادی چون مرحوم “احسان نراقی” که شیوه ی “اصلاح از درون” را برگزیده بودند و چه آنان که مانند مرحوم مهدی بازرگان که طرفدار مبارزه سیاسی بودند و چه آنان گروه که تنها ره رهایی را جنگ مسلحانه می دانستند و راه و شیوه ی دیگران را به کلی مردود، عاقبت برایند فعالیت هایشان مردم را به خیابان کشاند و انقلاب بهمن 57 را به پیروزی رساند. اکنون که حدود چهل سال از آن دوران می گذرد و بسیاری از شخصیت های حقیقی و حقوقی به بازنگری شیوه ی مبارزاتی خود پرداخته اند کمتر شخصیت منصفی را می توان یافت که تاکید داشته باشد که من بهترین شیوه را برگزیده بودم و به نقد گذشته ی خود نپردازد-، آن هم در شرایطی که اکنون تعدادی از انقلاب کردن خود پشیمان شده اند و نمی توانند در برابر فرزندان خویش و نسل جدید پاسخگوی رفتار سیاسی پیشین خود باشند.
حال که در بر این پاشنه می چرخد، چرا تک تک ما نباید گمان کنیم که چند دهه بعد این ما هستیم که باید به راه و شیوه ی گذشته خود نقد وارد کنیم و شرمنده شویم که چرا دیگران را کوچک شمرده ایم و شیوه ی مبارزاتی آنان را بی ثمر و حتی عامل به خود مشغول شدن، دل خوشی های بی فایده و در مسیر سد حرکت های اساسی و درست خوانده ایم!
باید توجه داشته باشیم که حاکمیت حتی فعالیت در این سطح را پرهزینه و توام با خطر کرده است. اکنون عکس گرفتن و روی صفحات اجتماعی گذاردن نیز خطرناک است و عامل دستگیری، مگر مشاهده نمی شود که “کارت ملی” و مشخصات مندرج در آن از جمله عکس می تواند به راحتی ماموران را به خانه و کاشانه یا محل کار و تحصیل چنین افرادی رهنمون کند و حتی “شادی” لحظه ای و موقت را از گروه “شادی” بگیرد و سازندگان ویدئو کلیپ “هپی”!