گفت و شنید

محمد صفریان
محمد صفریان

گفت و گو با بهمن قبادی

چیزی بیشتر از مهاجرت اجباری…

 

اولین فیلم شهری بهمن قبادی و این همه حاشیه…، بد نیست گفت و گو را با قصه ی همین  حواشی و مهاجرت اجباری ات شروع کنیم…

من فکر می کنم واژه “ اجباری ” برای این مهاجرت واژه ی کاملی نباشه. ماجرا بد تر و سخت تر از اجبار است. بعد از این فیلم چهار بار توسط وزارت اطلاعات بازداشت شدم و هربار حرف آنها این بود که چمدان هایت را ببند و از ایران برو؛ بار آخر دیگه لحن گفتنشان طوری شده بود که  آدمیزاد از جان خودش می ترسید. ساده بگویم، کاری کردند که مطمئن شوم دیگر امکان فیلم ساختن در ایران برایم مهیا نیست. خواب راحت را از من گرفته بودند. بر خلاف دوستان فیلمساز دیگری که می گفتند در ایران آرام اند و خواب راحت دارند، من سالهاست که نتوانسته ام در کشور و خانه ی خودم خواب راحتی داشته باشم. حاصل جمع اینها همه، فکر می کنم چیزی بیشتر از “ اجبار ” باشد.

 

اساساً آرامش انسان در محیط آرام ممکن می شه، مگه می شه در فضای پر تنش زندگی کرد و به آرامش فکری رسید؟

نه نمی شه؛ دقیقاً درست می گی. می دانی به عقیده ی من زمانی که مردم مملکت ما امن و امان ندارند، ما نمی تونیم  حرف از افتخار بزنیم و جایگاه فرهنگی ایران. من فکر می کنم ما به عنوان هنرمند باید قبل از هرچیز تمام تلاشمان را انجام بدیم که مردم از یک زندگی آرام و دوست داشتنی برخوردار بشن. آنوقت وقتی ذهن مردم از این همه دغدغه ی بی دلیل آزاد شد و به آرامش رسید، بعد بریم سراغ هنر و مفاهیمش. البته الان به همین مقدار از سیاست گفتن بسنده می کنم. متاسفانه فضای کشور ما اینقدر سیاست زده هست که من ترجیح می دم با توجه به تمام آنچه آنها کردند، بیشتر از این وارد فضای سیاسی نشم و کار خودم را انجام بدم. من آمدم فیلم بسازم و کار هنری انجام بدم و باز هم مثال روزگار گذشته به عنوان یک ایرانی، یک کرد ایرانی برای کشور و مملکتم افتخار بیافرینم.

 

بریم سراغ فیلم؛ تو فیلمت رو بدون مجوز ساختی، یعنی تصمیم گرفته بودی که حتماً این کار رو انجام بدی؛ حالا سوال من اینه که وقتی تصمیم به ساخت این فیلم گرفتی فکر می کردی این همه حاشیه برات به وجود بیاد؟

نه؛ راستش رو بخوای من اصلاً همچین فکری نمی کردم. توی فیلم که دیدی، من در صحنه ها ی مهمانی، تصویر تمام دخترها را با روسری گرفته بودم…

 

می بخشی که حرفت رو قطع می کنم، اما موضوعی که اشاره کردی دقیقاً سوال بعدی من بود، پس بذار من اول سوالم رو بپرسم که این ماجرا رو هم تو ذهنت داشته باشی، سوال اینه : حالا که فیلمت بدون مجوز بود و عملاً کاری به ارشاد نداشت، چرا بازهم توی همه ی نماهای داخلی دخترها با حجاب بودن؟ قرصت خوبی نبود که فضای واقعی خونه های ایران رو به دنیا نشون بدی؟

دلیلش اینه که من سعی کردم هیچکس رو مجبور نکنم که تو فیلم بی روسری باشه. نگران این بچه ها بودم. فضای ایران رو که می دونی چه خبره. می ترسیدم برای بچه ها مشکلی پیش بیاد. برای همین هم فیلم درست مطابق با شرایط سینمای امروز ایران در اومده. یعنی هیچ نمای عجیب و غریبی که خلاف عادت سینمای ایران باشه تو این فیلم نیست. فیلم رو می تونستند توی سینماهای ایران هم نشون بدن. اگه این همه داستان درست کردند و حرف و حدیث پیش آوردن، فقط واسه خاطر اینه که اون سیستم، یک سیستم بیماره. مشکل از فیلم من نیست…

 

و این فیلم یک جورهایی به خود “تهران” هم به عنوان یک کاراکتر مستقل نگاه می کرد، این طور نیست؟

دقیقاً. می دونی من به عنوان یک کرد؛ سالها فقط در فضای کردستان فیلم ساختم و تو این مدت خیلی ها به من انگ جدایی طلبی زدند و باقی مسائلی از این دست. من با این فیلم می خواستم اون تصور غلط رو از بین ببرم. می خواستم به دوستهام و نه به سیستم ثابت کنم که درباره ی من اشتباه فکر می کنند. من 17 سال تهران زندگی کردم. همیشه هم دوست داشتم که احوال این شهر رو فیلم کنم. حالا هم خوشحالم چون فکر می کنم این فیلم با تمام فیلمهای دیگه ای که درباره ی تهران ساخته شدن فرق می کنه. اون ناامنی و فشاری که روی مردم هست. اون زندگی زیر زمینی که کسی جرأت پرداختن بهش رو نداره. به هر حال باید یکی خطر می کرد و این ناگفته ها رو بیان می کرد. باور کن که هنرمندان خلاق بسیاری از شر دیوارهای بلند سانسور به زیر زمین پناه بردن. من اینها رو با چشم خودم دیدم. شک ندارم که اگه یه روز این حصار بلند سانسور از میان برداشته شه، کارهای بزرگی از این آرتیست ها می بینیم.

 

دیروز، تو حرف هایی که بعد از نمایش فیلمت زدی، به این موضوع اشاره کردی که علاوه بر موسیقی، گونه های هنری دیگه ای هم در زیرزمین های ایران زندگی می کنن، می شه کمی از اونها هم بگی؟

بله. هست. خیلی هاش دیده می شه، خیلی هاش رو هم من و تو نمی تونیم ببینیم. مثلاً نویسنده های زیادی هستند که فقط می نویسن و آرشیو می کنن به امید روزی که بتونن چاپ کنن. نقاشی، رقص و… همه ی اینها هستن. باور کن در مدت تحقیق و فیلمبرداری این فیلم چیزهایی دیدم که برای خودم هم غریب بود. جوا نهای هنرمندی که می ترسند کارهاشون رو بذارن تو اینترنت. پول زندگی در اروپا رو هم ندارن… موندن که چه بکنند. سکوت کردن. اما سکوتشون از ناچاریه نه رضایت. شک نکنید که روزی هنرمندهای نابی از زیرزمین های ایران به دنیا معرفی می شن. می دونی اون چیزی که ما امروز به عنوان هنر از دریچه ی جمهوری اسلامی می بینیم فقط کسر کوچیکی از هنر ایرانه. اونجا همه چیز و همه کس سانسور می شن. مث انتخابات دیگه، سه هزار نفر کاندید می شن، دو هزار و نهصد و نود و شش تاشون رو رد صلاحیت می کنن. این رویه تو زندگی هنری هم هست.

 

و این گروه های موسیقی زیرزمینی که باهاشون آشنا شدی، خب خیلی از این بچه ها اومدن بیرون و خیلی ها هم اونجا موندن، می خواستم ببینم با این بچه ها ارتباط داری هنوز؟

بله. با اکثر بچه ها ارتباط دارم… اشکان و نگار که اومدن انگلستان. از اول هم قصدشون همین بود. اینها دارن شکل نوینی از موسیقی غنی ایرانی رو ارائه میدن. اینجا هم تهیه کننده های خوبی پیدا کردن؛ چیزی که تو ایران نیست… اینها می خوان کار کنن. یاد بگیرن. اجرا کنن و با تجربه ی بیشتری برگردن به خونه و مملکت خودشون. مث من. من هم نیومدم که بمونم. من یک ایرانی ام. خانه ام آنجاست. حاضر نیستم حتی یک وجب از خاک اون مملکت رو فراموش کنم. آنهایی که به ما می گویند، کشورتان را ترک کنید؛ همونها باید ایران رو ترک کنند. من اگه اینجام، فقط برای اینه که خودم رو آروم کنم و آرامش رو به روح و روانم برگردونم.همین و بس.

 

مثلاً قرار بود از سیاست حرف نزنیم، می بینی که انگار نمی شه، اما این سوالم راجع به سینماست؛ من فکر می کنم تو فیلمهای قبلیت بیشتر دغدغه ی سینما داشتی، مثلاً “زمانی برای مستی اسبها”، به نظر من اون فیلم به مفهوم سینما نزدیک تر بود… حالا چی شد که اون اون دغدغه ی سینما تبدیل به دغدغه ی جامعه و سیاست شد؟

خب باید بگم که من اصلاً مث تو فکر نمی کنم. این فیلم از نظر خودم بهترین کارمه. با خیلی های دیگه هم که صحبت کردم همین عقیده رو داشتن. مثلاً تو جشنواره کن، خیلی از منتقدین سینما به من گفتن که این فیلم ساختارشکن ترین فیلمیه که تو سینمای ایران ساخته شده. فضاش تازه است. قصه اش تازه است. ضرب آهنگ و ریتمش تازه است. به نظر من این فیلم با فرصت طلبی از موضوع ساخته نشده. یه حرفی بود که باید گفته می شد اما بی اجازه. یادت نره که من این فیلم رو تو هیفده روز ساختم. اون هم بدون بودجه و امکانات. هیچی نبود. یه دوربین و دو تا موتور سیکلت. همین و بس. اما با تمام این سختی ها و فشارها من از فیلمم راضی ام. حالا بیشتر از شصت تا کشور این فیلم رو خریدن. پخش کننده ها و خریدارهای زیادی براش پیدا شده. همین که مردم دنیا دارن این فیلم رو می بینن برای من عین رضایته. من می خواستم مردم دنیا صدای این بچه ها رو بشنون و به هدفم هم رسیدم. خارج از این مسائل هم باید بگم که، من از طریق موسیقی به سینمای دیگه ای دست پیدا کردم. حالا هم دارم روی نقاشی مطالعه می کنم. قصد دارم از طریق نقاشی هم به جلوه ی تازه ای از هنر دسترسی پیدا کنم و تو فیلم های بعدیم ازش استفاده کنم.

 

گفتی فیلم های بعدی؛ لطفاً کمی هم از پروژه ه های بعدیت بگو، سرآخر بهمن قبادی در خارج از ایران فیلم می سازه؟

حتماً. اصلاً اومدم که کار هنری بکنم. من الان دارم به صورت جدی روی نقاشی کار می کنم. همزمان دارم اولین آلبوم موسیقیم رو هم ضبط می کنم و در کنار اینها رمان اولم رو هم دست گرفتم…

 

رمان؟ واقعاً داری رمان می نویسی؟ راجع به چی؟

آره. رمان. دارم درباره ی خودم می نویسم.

 

 اوتوبیوگرافی می نویسی؟

نه، بخشیش خاطرات خودمه و بخشیش هم مث همه ی دنیای ادبیات تصور و خیاله. این رمان در واقع به آینده نگاه می کنه و حوادث ده، پانزده سال آینده رو پیش بینی می کنه…

 

چه جالب. پروژه ی سینمایی چطور؟ کار جدیدی دست نگرفتی؟

خب، دوتا پروژه ی جدی سینمایی دارم که نزدیکه دو ساله دارم روشون کار می کنم. یکیش هم در شرف کلید خوردنه. یک فیلم از زندگی یک نقاش. فکر کنم این یکی رو اکتبر آینده در آلمان یا نیویورک کلید بزنم. دومیش هم یک کمدی سیاهه که در کردستان عراق می سازمش و یکی دو هنر پیشه ی مشهور آمریکایی هم قراره تو اون پروژه با من همکاری کنن…

 

بسیار خوب. دیگه سوال خاصی باقی نمونده… تو می خوای مطلبی اضافه کنی؟

نه. حرف ویژه ی نیست… ممنون.

ممنون از تو و زمانی که به گفت و گو با من اختصاص دادی. امیدوارم اینجا موفق باشی. هم در هنر و هم در زندگی…

من هم از تو تشکر می کنم که به من وقت دادی و به حرفام گوش کردی.