ژیژک که به زعم عده ای فیلسوف زنده اروپاست، و آودینس شاعر معروف عرب، بنیادگرایی و سرمایه داری غرب را دو جریانی می دانند که همدیگر را تغذیه می کنند.ریدلی اسکات هم در فیلم خدایان و پادشاهان توامان چنین می کند. فیلمی پرخرج با ۶۰۰۰ هزار سیاهی لشکر که شتاب زده نشان می دهد بلایای خداوندی چگونه تر و خشک مصریان را با هم می سوزاند. موسی، که خود همکار فرعون بوده است، ناگهان جا عوض می کند و چون فرماندهی بی رحم بر دشمنان بنی اسرائیل هجوم می آورد ودر مقابل فرعون می ایستد. این فیلم را با رفتار داعش در سوریه مقایسه کنید؛ ابوبکر بغدادی یا بن لادن که زمانی دوست غرب و زمانی هم دشمن غرب می شوند. حال، چه این نوع رابطه، خطای محاسبه غرب باشد و چه نیت برخی جناحی های غربی، نتیجه کار یکسان است.
به هر حال توجیه این دو گرایش در تقویت هم نکته تلخی است. این بار ریدلی اسکات که از او فیلم های خوبی دیده ایم، فیلم بدی ساخته که متاسفانه به واقعیت هم نزدیک است؛ این فیلم روایت داعشی از موسی است منتها با جلوه های ویژه هالیوودی که داعش هم از آن ها استادانه در عملیات خود بهره می برد.
البته این نظام سرمایه داری فقط نیست که چنین می کند؛ هر نظام سلطه ای با سلطه پذیر چنین می کند. بی گمان نظام شوروی هم در پیدایش طالبان نقش موثری داشت.
ژیژک به شکل مصداقی به مواجهه بنیاد گرای بازار و بنیاد گرایی اسلامی اشاره می کند که سخن نادرستی نیست، اگر چه دقیق نیست، اما بحث من موضوع دیگری است که به آن می رسم.
این مقدمه را آوردم تا نشان دهم که سینما به عنوان هنر هفتم با توان قوی برای نشان دادن خیالی ترین رویاها و مکاشفات روحی و روانی و آرزوهای فردی امکانی اعجاب انگیز است.
از طرفی امروز تکنیک در سینما رویه ای از زندگی آینده را نشان می دهد که چگونه می تواند بسیاری از دستاوردهای مدرنیته را وارونه کند، چرا که قرار بود در عصرروشنگری، عقلانیت خردورز بر عقلانیت ابزاری پیروز شود و خرد آدمی برخرافه جهل برتری یابد. اما به نظر می رسد تکنولوژی در دست زنگی مست چه ها که نمیتواند بکند.
در عین حال این تکنیک که رویای آدمی را در اختیار خود گرفته، با ریاضی ترین شکل محاسبه که به خلق تکنیک منجر می شود، توان آن دارد که سودایی ترین و دورترین خیال های غیر ملموس حال را به صحنه تصویر بکشاند و همه صورغیرممکن در عالم واقع در خیال آدمی را در پرده سینما به اشتراک جمعی بگذارد که البته این هنر بزرگی است که تکنیک و فن به آدمی عرضه کرده است.
در دهه اخیر نمایش رویاها در سینما از این هنر به کمک جلوه های ویژه جلوه ای عجیب و مهیب ساخته است. از ارباب حلقه ها تا هری پاتر و هوبی و فیلم های مانند ۳۰۰ یا خدایان و پادشاهان که ساخته ریدلی اسکات است نشان می دهد که می توان رویا ها را با تکنیک فنی-ریاضی بر پرده آورد؛رویایی که چون بر پرده آمد به تسخیر نوع انسان در می آید و چون به تسخیرذهن انسان درآمد آن گاه است که امکان و میدان بروز و اجرای عملی آن در زندگی امروزی بوسیله آدمی قدرتمند ممکن می شود. اما این رویا ها بیشتر بر چه محوری هستند؟ می توان گفت بر محور1- قدرت 2-توجیه قدرت3- ستایش قدرت ؛که انسان گرگ انسان است.
حال اگر این امکان تکنیکی با ادبیات قدرت و سلطه و همراه شود سینما تبلور قدرت شر می شود و اگر این خیال بر محور خیر و فرشته خویی باشد، سینما می شود مظهر زیبایی و خیر.
اما تکنیک که در دست انسان است برای سلطه استعداد بیشتری دارد. عقلانیت ابزاری در دوره مدرنیته بر عقلانیت خرد ورز هجوم آورد که خود داستانی است. سینما به هر میزانی که به تکنیک پناه می بردمغلوب قدرت و سلطه می شود و در بازی جذب تماشاگر، به جلوه ویژه پناه می برد. اما جلوه ویژه هر بار باید هم بزرگتر، عظیم تر، خشن تر و مهیب تر باشد و هم به طرف بزرگتر شدن برود تا اشتهای مخاطب را ارضا کند؛ مخاطبی که عادت داده شده بر پرده جلوه های ویژه عجیب و مهیب و قدرتمند ببیند؛جلوه هایی که در عالم واقع وجود ندارد.
به عبارتی تماشاگر را معتاد کرده اند که سینما از بزرگی و عظمت و قدرت بگوید و در زمانی دو ساعته، جای منطق وعشق کمتر باشد. عشق به اعمال قدرت و زور به جایی رسیده است که قدرت خوب و بد هم چندان تفاوت ندارند چرا که تکنیک عرصه رفتار خوب و بد را محدود، تعریف و کنترل می کند. در قلمرو تکنیک نوع عمل و اقدام و سرعت العمل است که فرد را پیروز می سازد و درادامه راه، مبارزه دیگر در مواجهه شخصیت خوب و بد است نه درنوع مواجهه با هم و رعایت آئین مردانگی و اخلاقی نبرد با یکدیگر.
.به عبارتی خوبی و بدی در حرف و ادعا می ماند و رفتارها برای پیروزی خیر بر شر به هم شبیه می شوند. در نتیجه این سخن توماس هابس بیشتر خود را جلوه می دهد که انسان گرگ انسان است. همچنین بیشتر به این نظریه نزدیک می شویم که نوع آدمی از سلطه و جنگ و نفرت، انرژی بیشتری می گیرد.و با همین تکنیک برای سلطه گری چه کارها که نمی کنند.
نتیجه این نگاه ها توجیه قدرت و سلطه می شود، در نتیجه بازگشت مجدد مسیح هم با داوری همراه می شود که زور لازم دارد، پس بنیاد گرایی مسیحی را توجیه می کند.
در جهان اسلام هم این ذائقه طرفدار دارد.اگر امام علی شکست خورد به خاطر این بود که انصافش اجازه هر عملی را نمی داد حال که ما دولت شیعه برقرار کرده ایم باید این دولت را به هر شکل حفظ کنیم.اگر لازم شد با تهمت زدن به بی گناهان یا پیش دستی کردن بر مخالفان که همانا در آوردن چشم آنان است تا فتنه نکنند.
ولی نقطه اوج این توجیه در پدیده داعش رخ می دهد که با رفتار هالیوودی به دنبال بر قراری امارت اسلامی در جهان است و باشعار هر کس با ما نیست با مخالفان ماست ظاهر می شود؛حتی بر مسلمانان.
حال سوال این است که در دوره عقلانیت ابزاری که رویکرد روایت منفی عصر روشنگری است چه فرقی میان خوب وبد می ماند؟چه فرقی است میان خدا و شیطان و چه تفاوتی میان فرعون و موسی؟
آیا می توان ذائقه آدمیان را تا این حد تغییر داد؟