ساختمانی در حال فروریختن است و به زودی بر سر ساکنان خود خراب میشود.
میتوانیم ایران را به آن ساختمان شبیه بدانیم و مردم ساکن در این کشور را به ساکنان آن ساختمان رو به ویرانی.
برای نجات ساکنان آن ساختمان ضروری است مردم را چند صباحی از آن ساختمان بیرون بیاوریم، ساختمان را از بیخ و بن خراب کنیم و ساختمان جدید و مستحکمی برای آنان بسازیم. پس از آن میتوانیم از مردم دعوت کنیم برای سکونت به ساختمان جدید بیایند. ما بیشترین خدمت را به ساکنان آن ساختمان رو به ویرانی کردهایم.
گاهی برای تصویر وخامت اوضاع و نشان دادن عمق آن، کم و بیش چنان الگویی از اصلاح امور را در ذهن میپروریم. بر مبنای همین الگو همانطور که ساختن یک پل توسط پیمانکاران خارجی را ترجیح دادهایم، اصلاح امور فرهنگی و سیاسی و اجتماعی را نیز توسط پیمانکاران خارجی ممکن و موثر دانستهایم. (قرارداد رویتر را به خاطر بیاورید)
واقعاً چه اشکالی دارد که برای چند سالی همه امتیازات و حقوق این کشور را به یک کنسرسیوم مشترک از متخصصان وابسته به کشورهای پیشرفته بدهیم و آنها همه امور را برایمان درست کنند، برای ما یک الگوی زندگی دمکراتیک سامان دهی کنند، اصلاح ساختار آموزشی کنند، آداب بوروکراتیک را به ما آموزش دهند و بعد از آنکه نظم دمکراتیک و مدرن ما به خوبی نظامهای اروپایی و پیشرفته به کار افتاد، بگذارند و بروند و ما را در آن زمان به خود واگذار کنند؟؟؟
از نظر بنده هیچ اشکالی ندارد. من اصولاً فاقد تعصباتی نظیر حفظ استقلال یا حس بیگانه ستیزی همبسته با آن هستم. اگر ممکن بود مطلوبیت داشت، اما مساله این است که امکان ندارد. یک ساده اندیشی ابلهانه است.
امکان ندارد. اولین دلیلش این است که کشور را نمیتوانی خالی از مردم کنی و در فقدان حضور مردم دست به اصلاح بزنی. بنابراین قرار است ساختمان را با حضور مردم در طبقات آن تعمیر کنی. بالا و پائین بردن خاک و آجر از طبقات ساختمان، زندگی مردم را مختل میکند. باید مستمراً با مردم در ستیزه و منازعه باشی.
دلیل دیگرش این است که اگر اصلاح ساختمان نمادی از اصلاح امور کشور باشد، نه وفاقی در مورد اصل اصلاح وجود دارد و نه نقشه اصلاح. وفاقی نیز در مورد مهندس و پیمانکار صلاحیتدار برای انجام اصلاح وجود ندارد.
پیداست که اصلاح یک ساختمان در این وضعیت تقریباً به امری ناممکن بدل میشود.
فیلم اجاره نشینها را به یاد آورید. آن فیلم نیز وضعیت یک کشور را در یک ساختمان تجلی بخشیده بود. کم و بیش همین تعارضات در آن ساختمان نیز وجود داشت. پروژه اصلاح آن ساختمان به سرنوشت ویرانی تمام عیار انجامید.
من این بحث نمادین را پیش کشیدم، تا به تصورات خامی اشاره کنم که فکر میکنند مساله یک کشور یک مساله مهندسی است و با الگوهای مهندسی به مقوله اصلاح مینگرند. حاکمیت نگرش مهندسی دو سرچشمه دارد: یکی ساخت تفکر عصر روشنگری است که واقعاً تصور میکند میتواند بر ویرانههای تام و تمام سنت، ساختمان جامعه جدید خود را بنا کند، و دیگری حاکمیت تفکر مهندسی بر سنت روشنفکر ایرانی است. مهندسان تصور کردهاند که هستی جامعه نیز مثل هستی پل و ساختمان و آپارتمان است. در عالم تمثیل (که البته خود موجب بدفهمی بیشتر است) اجازه بدهید عرض کنم جامعه پل و ساختمان نیست، جامعه بیشتر به یک بدن به مثابه یک کل ارگانیک زنده مشابه است.
واقع این است که تفکر پزشکی کمی به سرشت امر اجتماعی نزدیکتر است. صرفاً از این حیث که پزشک جراح میداند دست کاری هر جزء بدن، نسبتی با کل ساختار بدن دارد. نمیتوان بدون ملاحظات مربوط به قلب، کبد و کلیه را دست کاری کرد.
جامعه نسبت به ساختمان به بدن نزدیکتر است. کل انداموار اجتماعی، با رگ و پی و پوست و ماهیچه به هم اتصال نیافته است. عامل پیوند اجتماعی، نمادها، باورها، خاطرهها و آرزوها، زبان، ساختارهای ریز و کلان فرهنگی و امثالهم است. البته تفاوتش با رگ و پی بدن در این است که وجوه پیوند دهنده اجتماعی، پر از ناسازهها و تنازعات و تفاوتهاست.
تفاوتها، پیوندها را تضعیف نمیکند، بلکه مولد انرژی اجتماعی برای حرکت و حیات جمعی است.
مهندسی کردن در عرصه اجتماعی، به معنای زندگی در منظومه پیچیده این باورها و نمادها و گرایشات و خاطرات جمعی است. اینهمه میتوانند تغییر کنند، اما تنها به شرط تکیه بر وجوهی، تغییر وجوه دیگر ممکن است. نمیتوان از تغییر سخن گفت و مقصودمان از تغییر، تغییر کل ساختار نمادها و باورها و گرایشات جمعی باشد. در شبکه پیچیده فرهنگ و سنتهای جمعی، نیازمند ایستادن در جایی برای اقدام به تغییریم، و علاوه براین قرار نیست موجود مردهای را تغییر دهیم و تغییر به شرط وجود و بقای روان اجتماعی میسر است. آنهمه که گفتم روح و روان اجتماعی است.
من از سنت سخن گفتم و کسانی نباید تصور کنند که سنت به معنای منظومهای از جزمهاست که برای آنها وجاهت قدسی قائلیم و فکر میکنیم باید به هر قیمت از آنها حراست به عمل آورد. به نظرم سنت موضوع تحول است اما فراموش کردهایم که همان سنت در عین حال شرط تحول نیز هست.
کسانی که مقوله سنت را دست کم گرفتهاند و با روایت مهندسی به مقوله اصلاح مینگرند، موضعی خطرناک اختیار کردهاند. آنها پیشاپیش و بیرون از روان و جان اجتماعی، تصمیمی در باب افق مطلوب حیات اجتماعی گرفتهاند و فکر میکنند نجات و رستگاری منوط به اعمال آن مدل بهینه است. دمکراسی برای این مهندسان مخاطره آمیز است، چرا که ممکن است کسب رای عمومی به خلاف نظر آنان به مدلی نامطلوب از اصلاح اجتماعی بیانجامد. آنگاه باید در غیبت مردم اصلاح کنند، کاری که رضاشاه انجام داد. من اعتقاد دارم این الگوی اصلاح تنها به روش رضاشاهی میسر است.
اتفاقاً کسانی نیز که به پاسداران سنت شهرت یافتهاند، بیش از آنکه به تعبیر من سنت گرا باشند، از همان تفکرات مهندسی متاثرند. با این تفاوت که نقشه احداث بنای آنها متفاوت است. کسانی نقشه خود را از انگلیس و آمریکا اخذ کردهاند و کسانی دیگر از قرون چهارم و پنجم اسلامی. اما هر دو از این حیث مشترکاند که فکر میکنند میتوانند وضع موجود را یکسره در پرتو یک الگوی ایدهآلی متحول کنند و هرگونه دلبستگی به عوامل همبسته ساز موجود را نفی میکنند.
ایدئولوگها هم مهندساند. دوست عزیز حق پرست در کامنت انتقادی که بر پست پیشین نهاده است از جوهر عقلانی ایدئولوژی دفاع کرده است. جوهر عقلانی ایدئولوژیها، ناظر به همان وجه مهندسانه آنهاست. ایدئولوژی نمونه اعلای گریز از سنت به مثابه منظومه امور متعارف، جمعی و تاریخی است همان ها که چسب و اتصال اجتماعی به مدد آنها ممکن است. ایدئولوگها مهندسی میکنند حتی در زمانیکه به سنت تمسک میکنند چون تلاش دارند سنت را به نحوی ابزاری عقلانی کنند. عقلانی می کنند برای موثر کردن سنت در جهت ایجاد فضای گرم عاطفی و تحریک عمومی. به خلاف ساختار سنت که از جنس عقل فردی نیست اما کارکردهای پیچیده و چند جانبه آشکار و پنهان دارد، ایدئولوگ ها برای پیشبرد یک هدف گذاری معین ساختار آن را عقلانی می کنند. و این البته از جنس عقل سلیم که به آن اشاره کردم نیست. .
سارا، در کامنت ارزشمندش خوب به کمک من آمده است. اگر روایت دکتر نصر از سنت را نفی کردم، دقیقاً مقصودم نفی روایتهای متصلبانه و مقدس انگارانه از جوهر سنت بود. سنت قدسیت ندارد، اما شرط حیات جمعی، و جوهر عقلانیت عمومی و تاریخی ماست.
دوستان، دمکراسی به اتکاء مبانی نظریاش امری جمعی و تاریخی است و به نحوی جمعی و تاریخی تحقق مییابد. این جمله هیچ معنایی ندارد جز آنکه دمکراسی مسیری است که از درون سنت میگذرد. چون سنت دائر مدار عقل جمعی و تاریخی است.
دین یکی از کانونهای اصلی و اساسی حیات جمعی و تاریخی است. به همین اعتبار نیز هست که بیرون ایستادن از آن در عرصه جمعی ناممکن است. اگر در کنار او بایستید و با او همدلانه سخن بگوئید، همدلانه با شما حرکت میکند. اگر چه آرام و کند و بسیار کمتر از انتظار شما. (چون امری جمعی و تاریخی است و به نحو تاریخی نیز تحول میپذیرد) اما اگر رویاروی آن بایستید و تصور کنید که قادرید آن را به حاشیه پرتاب کنید، چندان بر سرتان آوار میشود که قدرت حرکت و حیات را از دست خواهید داد.
به مدل آمریکایی دمکراتی کردن در عراق و افغانستان نظر کنید.
اما چرا تا سخن از سنت به میان میآید، به یاد دین میافتیم، مگر پارلمانتاریسم در ایران که به دوره مشروطه بازمیگردد، یک سنت سیاسی نیست؟ فکر میکنید پارلمانتاریسم در ایران را میتوانیم بدون تکیه بر این سنت و تحول آن پیش ببریم؟ زندگی شهری نیز یک سنت دیرپا در ایران دارد. شهر نشینی صورتی فربه از سنت و حیات جمعی ماست.
بحث من عبارت از آن بود که در الگوی تفکر روشنفکرانه خود، کمتر متوجه صورت بندی جمعی و تاریخی آگاهی هستیم. معیار صدق و کذب و تحول خواهی از عقل جمعی به کلی با تحول خواهی در ساحت عقل فردی متفاوت و متمایز است. از ملاحظات متفاوتی تبعیت میکند و نیازمند الگوی متفاوتی از تفکر انتقادی است.
منبع: سایت زاویه دید