بررسی موضع گیری ها در حوزه سیاست خارجی این واقعیت را برجسته می سازد که برخی از کنشگران ایرانی و بخصوص برون مرزی تفکیک و تمایز بین حکومت و کشور را یا قبول نداشته و یا نسبت به آن بی توجه هستند. اما حکومت معادل و برابر نهاد یک کشور نیست و از این رو معیار وفاداری و یا تعهد به منافع ملی لزوما همراهی و یا مخالفت با سیاست های دولت حاکم بر یک قلمرو جغرافیایی- سیاسی واحد نیست. کشور وملت واحد های اصلی حیات اجتماعی در یک منطقه جغرافیایی و دارای تاریخ مشخص هستند. حاکمیت ها مصادیقی برای اداره مقطعی و زمانمند کشور ها و ملت ها هستند و تغییر می کنند. این ویژگی در خصوص حکومت های غیر دمکراتیک و اقتدار گرا تشدید می شود. قریب به اتفاق فلاسفه سیاسی دنیا تا کنون اعمال حاکمیت ملی و همگرایی حکومت و ملت را تنها شایسته حکومت های مشروع دانسته اند.
اما رصد کردن برخی از موضع گیری ها سنخی از استدلال را آشکار می سازد که مستقل از ماهیت و یا سیاست های یک دولت در عرصه خارجی باید به همسویی با آن پرداخت و مخالفان آن حکومت در عرصه جهانی را مخالفان ایران نامید. رسانه ها و نهاد های حکومتی عامدانه و هدفمند مواضع کشور های خارجی علیه سیاست های جمهوری اسلامی را ضد ایرانی جلوه می دهند. رویکرد مشابهی نیز در بخشی از نیرو های مستقل و اپوزیسیون نیز وجود دارد که همین داوری را بکار بده و جمهوری اسلامی را معادل اصل کشور و ملت ایران فرض می کنند.
در حالی که این برخورد غیر واقعبینانه، مکانیکی و متکی بر صورتبندی غلط مسئله است. رویکرد درست در نظر گرفتن پیچیدگی ها و بنیاد نظری رابطه حکومت با کشور و ملت است. سیاست هر حکومت لزوما به معنای مصالح همگانی و سیاستی ملی نیست. بلکه حتی می تواند ضد ملی باشد. یکی از پایه های غلط این فرضیه تعریف ملی بودن به ضدیت با خارجی است. گویی هر جا خارجی موضعی بر علیه حکومت داخلی داشت، اقتضای برخورد ملی آن است که در برابر آن مخالفت کرد و یا موضع خنثی و منفعل داشت. نتیجه این برخورد نادرست به مقصد مشابهی با حکومت می رسد که کشور را چاردیواری محصوری می پندارد که هر اقدامی را می تواند در برابر شهروندانش داشته باشد و دول خارجی حق مداخله و اعتراض ندارند.
البته برخی از مخالفان خارجی جمهوری اسلامی گرایش های ضد ایرانی دارند اما نمی شود اصلی ثابت از این معادله استخراج کرد.
در واقع تعریف کلاسیک و متعلق به دوران جنگ سرد از حاکمیت ملی باعث شده است تا عده ای با قبول این همانی بین جمهوری اسلامی و ایران مخالفت هاو انتقادات را به عرصه سیاست داخلی فروبکاهند و در عرصه سیاست خارجی نوعی اشتراک منافع و همسویی با کلان سیاست های حکومت را مورد توجه قرار دهند.
البته در این میان شماری نیز هستند که آگاهانه این موضع را اختیار کرده اند تا پوششی برای برخورد های منفعت طلبانه در معاملات تجاری خارجی و یا کسب موقعیت های سیاسی فراهم نمایند و برخی نیز از سر اعتقاد به سیاست خارجی غرب ستیزانه با آن همراهی می کنند. ولی تعداد قابل ملاحظه ای هستند که بر اساس نیت های خیر خواهانه برای کشور و ملت و از سر میهن دوستی چنین تصوری دارند.
اما واقعیت حکم می کند که جمهوری اسلامی، ایران نیست و عملکرد و برونداد این حکومت آسیب های بزرگی به ایران و ایرانی زده است که تفاوتی با یک دشمن ندارد. البته حامیان و کارگزاران نظام بیگانه نیستند.از دل جامعه ایران برخاسته و بر خلاف تصور برخی کشور را اشغال نکرده اند اما کارنامه آنها در مملکت داری بر اساس معیار های شناخته شده و قابل قبول مردود است. اساسا در نگاه بخش مسلط قدرت کشور ایران مهم نیست آنها در سودای راه انداختن جریانی از بنیاد گرایی شیعی در جهان هستند و نگاه ایئولوژیک آنها به شکل ساختاری با ساز و کار تامین منافع ملی و اداره کشور بر اساس ایران محوری در تعارض قرار می گیرد. آنها انقلاب اسلامی را مقید و محدود به ایران نمی دانند.
ولی ایران اعم از کشور و مردم فراتر از حکومت ها است. حکومتی می تواند نماینده مشروع و واقعی ایران باشد که شرایط لازم را داشته باشد. هر مخالفتی با سیاست های جمهوری اسلامی از سوی دولت ها و یا جریان های خارجی را نمی توان لزوما ضد ایرانی بشمار آورد. همچنین هر مخالفت خارجی با جمهوری اسلامی نیز عیار تطبیق با منافع ملی و خواست مردم نیست. باید در خصوص هر سیاست و موضوعی به طور مشخص و جداگانه به داوری در چارچوب منافع ملی، ملاحظات انسانی و خواست و مطالبات ملت پرداخت و برمبنای پیش فرض ها متصلبانه برخورد نکرد. در این راستا توجه به دینامیسم و سیاق تحولات بایستگی دارد. مرز ملی و یا مردمی بودن سیاست ها و تصمیم ها را داخل و خارج از مرز های جغرافیایی کشور تعیین نمی کند بلکه ماهیت و جوهره آن سیاست ها و پیامد هایش تعیین کننده است.
بسیاری از حکومت ها در جهان بوده اند که تصمیماتی کشنده و مخرب برای کشور و مردمان شان اتخاذ کرده اند. آلمان نازی، فرانسه در دوره ناپلئون، ترک های جوان در عثمانی، صدام حسین در عراق، طالبان در افغانستان و… نمونه هایی روشنگر هستند. در تاریخ ایران نیز به عنوان مثال می توان به سلطان محمد خوارزمشاه اشاره کرد. او حاضر نشد والی خاطی اش را به چنگیز خان تحویل دهد که که به طمع ثروت بازرگانان مغولی را کشته بود. در سایه حمایت غیر منطقی و ناموجه سلطان محمد خورازمشاه ایران آماج حمله وحشیانه مغول ها قرار گرفت.
اگر قرار باشد هر فعلی از سوی دولتی داخلی صورت بگیرد در عرصه خارجی سزاوار حمایت باشد، پس در تجربه آلمان نازی و سیاست های ضد انسانی آن نیز باید مردم آلمان به دلیل رعایت نگاه ملی پشت سر هیتلر قرار می گرفتند و هر آلمانی که با سیاست های ویرانگر وی همراهی نمی کرد ضد آلمانی خطاب می شد! اما این ادعای حقیقت ستیز پروپاگاندای دستگاه تبلیغاتی فاشیسم بود. در حالی که دیدگاه درست برای منافع ملی آلمان محکوم کردن سیاست پاکسازی نژادی و عقیدتی و ماشین کشتار فاشیسم بود.
ملاحظات انسانی از قیود سیاست خارجی درست است. به عنوان مثال نمی توان به نام ایران و ایرانی نمی تواند به حمایت از مشارکت جمهوری اسلامی در کشتار گسترده مردم سوریه پرداخت. همانطور که چهره های افراطی سپاه در سرکوب خونین جنبش سبز در سال ۸۸ سزاوار محکومیت بدون قید و بند هستند. ماجراجویی و رفتار های خشن آنها در منطقه نیز مشمول حکم مشابهی است.
تجربه هنری گلدمن بانکدار معروف آمریکایی که آلمانی الاصل بود، در این خصوص روشنگر است. وی از بانکدار های معروف آمریکایی در قرن نوزدهم و بیستم بود. همان که موسسه مالی گلدمن- سکس را تاسیس کرد که بر مبنای برخی از نظرات بنیانگذار وال استریت در آمریکا است و خیلی زود به فردی مهم در صنعت و تجارت آمریکا تبدیل شد. در نزدیکی های جنگ جهانی اول گلدمن از شریکش ساموئل سکس جدا شد. دلیل اصلی این جدایی اختلاف نظر در خصوص حمایت از نیرو های درگیر در جنگ جهانی اول بود. او شدیدا خواهان طرفداری از آلمان و مخالفت با نیرو های متفقین بود. اما شرکایش بر حمایت از محور بریتانیا و فرانسه اصرار داشتند. گلد من به حمایت هایش از آلمان بعد از جنگ جهانی اول ادامه داد و از جمله از حاکمیت حزب ناری در آلمان نیز پشتیبانی کرد. اما وقتی در سال ۱۹۳۳ به برلین سفر کرد و از نزدیک جنایت ها و تبعیض های نازی ها بر علیه یهودی ها را دید تصوراتش فرو ریخت و دیدگاهی متضاد را پی گرفت. او تا زمانی که زنده بود به مخالفت با آلمان نازی در آمریکا پرداخت و کمک کرد تا روشنفکران و زنان و کودکان یهودی آلمانی به آمریکا مهاجرت کنند.
این مثال نمونه خوبی برای جوامع مهاجر ایرانی در دنیا است که نشان می دهد نفس تعلق خاطر به زادگاه دلیل نمی شود تا در هر رویارویی بین المللی لزوما جانب حکومت ایران را گرفت. بلکه مسئولیت میهنی و انسانی حکم می کند تا با شناخت و آگاهی از سیاست درست حمایت کرد نه اینکه پیشاپیش چون حکومت در درون قلمرو جغرافیای ایران است و حاکمان ایرانی هستند، به حمایت پرداخت و مخالفان خارجی حکومت را لزوما ضد ایرانی بشمار آورد.
این موضوع حساس است و به جای در نظر گرفتن ابعاد شکلی و در نظر گرفتن یک سری اصول موضوعه باید محتوی و کیفیت را در نظر گرفت. هر سیاست خارجی که حکومت داخلی تنظیم می کند لزوما سزاوار حمایت یا مخالفت نیست بلکه می باید در ترازوی منافع ملی و مصلحت کشور که خود تابعی از عقلانیت زمانه و وجدان جمعی است، سنجیده شود. هر فعلی که جمهوری اسلامی در خارج انجام می دهد قطعا درست یا غلط نیست بلکه باید به صورت دقیق مورد ارزیابی در خرد جمعی قرار بگیرد. اما به توجه به رویکرد ستیزه جو در سیاست خارجی باید با دقت بیشتری برنامه های آن را بررسی و ژرف کاوی کرد.
در پایان متذکر می گردد که مخاطب این مطلب گروه و یا افراد خاصی نیستند و به صورت کلی و غیر مصداقی به موضوع پرداخته است. هدف نهایی توجه به موضوع مهم تمایز جمهوری اسلامی با ایران است که از یک سو مورد غفلت گرفته و از سویی دیگر عده ای آن را نادیده می گیرند.