اراده ملی، اراده شخصی

عیسی سحرخیز
عیسی سحرخیز

علاوه بر هزاران حسن آقای خامنه ای، یک حسن مهم رهبر جمهوری اسلامی آن است که علاقه ی فراوان دارد که در زمان حیات خود تاریخ ایران را آن گونه که میل دارد بنویسد و آن جور که دلش می خواهد تفسیر و تحلیل کند.

به این دلیل است که در تاریخ نگاری ایشان در خصوص مذاکرات هسته ای و گفت و گوی دوجانبه ی مستقیم ایران و آمریکا این گونه عمل شده تا مبدا مذاکرات مستقیم دو کشور زمان روی کار آمدن دولت محبوب و منتخب وی، محمود احمدی نژاد باشد!

بر این اساس، تلاش شد تنها آن چه که این جریان به اصطلاح پاکدست و سرمست قدرت انجام می توانست دهد قابل ثبت در تاریخ باشد. همان افراد ناکارآمد و نالایقی که در جریان یک شبه کودتای انتخاباتی به قدرت رسیدند و کارهای مثبت و اقدام های رو به جلوی پیشینیان خود، از جمله اعضای دولت خاتمی و فرد منتخبش به عنوان رئیس شورای عالی امنیت ملی را خراب کردند و خواسته و ناخواسته پل های پشت سر را شکستند و زمینه ساز صدور قطعنامه های اقتصادی علیه ملت ایران در شورای امنیت سازمان ملل شدند و مایه ی فلاکت ملت و بی آبرویی حاکمیت.

 این جمله آیت الله خامنه ای “در دیدار رمضانی با مسئولان نظام” در تاریخ ۴ تیرماه ۹۴- سه هفته پیش از انعقاد توافقنامه وین- به عنوان “تاریخچه‌ی کوتاهی از روند مذاکره با آمریکایی‌ها” به خوبی بیانگر چنین رویکردی است:

 ”موضوع مذاکره با آمریکایی‌ها مربوط به زمان دولت قبل است و به فرستادن واسطه به تهران برای درخواست مذاکره مربوط می‌شود. در آن زمان، یک نفر از محترمین منطقه به عنوان واسطه به دیدار ما آمد و به صراحت گفت رئیس‌جمهور آمریکا از او خواهش کرده که به تهران بیاید و درخواست آمریکایی‌ها برای مذاکره را مطرح کند آمریکایی‌ها به این واسطه گفته بودند می‌خواهیم ضمن شناخت ایران به عنوان قدرت هسته‌ای، مسئله‌ی هسته‌ای را حل و فصل کنیم و تحریم‌ها را ظرف ۶ماه برداریم البته ما به آن واسطه گفتیم به آمریکایی‌ها و حرفهایشان اطمینانی نداریم، اما با اصرار آن واسطه، قبول کردیم که این مسئله را یک بار دیگر امتحان کنیم و مذاکرات شروع شد”.

البته روشن است که منظور از نشستن سر میزمذاکره و گفت و گوی رو در رو با آمریکا در چارچوب سیاست “نرمش قهرمانانه” تنها با هدف برداشته شدن گزینه ی نظامی از روی میز و بازگرداندن ارزهای بلوکه شده نبوده است و بر مبنای این ضرب المثل که “با دست پس می زند و با پا پیش می کشد”، گوشه ی چشمی هم به مذاکره برای برقراری روابط دیپلماتیک با واشینگتن وجود داشته است.

 این امری است که به عنوان فاز دوم این مذاکرات با تمام شعارهای تند و لعن و نفرین های روزانه، اما با کاربرد مصرف در داخل نامحتمل نیست. البته قاطبه ی ملت ایران هم از آن استقبال می کنند.

 اما نکته ی اصلی در این میان نادیده گرفته شدن “اراده ملت” است و زیرپاگذارده شدن مطالبات مردم و قربانی تمایلات فردی و “اراده شخصی” کردن تمامی این درخواست ها. این موضوعی است که در دوران اصلاحات به صورت همه جانبه در دستور کار جریان تمامیت خواه قرار داشت و حتی پیش از آن به صورت محدود در زمان ریاست جمهوری هاشمی رفسنجانی.

 آن زمان تمام تلاش رهبری و نهادهای انتصابی حاکمیت این بود که ابتکار “گفت و گوی تمدن ها”ی سید محمد خاتمی که جهان سر تعظیم در برابر آن فروآورده بود و بیل کلینتون مصرانه می خواست در مقر سازمان ملل بسترساز شکل گیری فوری آن میان ایران و آمریکا باشد، به هیچ وجه ممکن پیش نرود.

 اگر حتی حافظه ی تاریخی ملت ایران خراب باشد، اسناد و مدارک فراوان موجود به روشنی نشان می دهد که واقعیت چه بوده و چه نیت هایی در پس پرده ی چوب لای چرخ گذاردن ها، این بازی ضدملی را پیش می برده است. از جمله این که آن زمان چه کسی و با چه هدفی اجازه نداد روسای جمهور دو کشور در نیویورک با یکدیگر دست بدهند و حتی یک عکس تاریخی دسته جمعی بگیرند. به گونه ای که در آن تصویر عاقبت جای سه نفر خالی ماند، دو دیکتاتور و یک مصلح سیاسی. میلووسویچ، صدام و در کنار آن ها سید محمد خاتمی.

 این همان عکس معروفی است که اگر رئیس جمهور ایران در آن حاضر می بود، شانه به شانه ی رئیس جمهور آمریکا قرار می گرفت و به ناچار باید سری به عنوان سلام و احترام تکان می خورد، لبخندی رد و بدل می شد و شاید هم دستی به سوی دیگری دراز می گردید.

 همان زمان بود که تمامی نظرسنجی های معتبر بین المللی نشان می داد که اکثر مردم ایران خواهان بهبود روابط با آمریکا هستند و از میان برداشته شدن دیوار بلند بی اعتمادی و لغو تحریم های کاخ سفید. نتایج به دست آمده همگی حاکی از این بود که “در جهان عرب اغلب مردم دشمن آمریکا هستند، اما رهبران کشورها دوست. برعکس، در جمهوری اسلامی ایران اکثر مردم دوستار آمریکا هستند، اما رهبران دشمن!”

 به هر حال هرچه که بود آن دوران شانزده ساله، خوب یا بد، با خاتمی یا احمدی نژاد، گذشت و در دوران دولت اعتدال و زمان ریاست جمهوری حسن روحانی، گام اول بهبود روابط جمهوری اسلامی با جهان خارج با موفقیت، با فکر و اندیشه ی تحسین برانگیز و دستان توانای دیپلمات های کارکشته ی ایران برداشته شد؛ همان هایی که سال ها توسط رهبری متهم بودند که قابلیت و توانایی مذاکره با آمریکا را ندارند و اغلب آن ها توسط امثال حسین شریعتمداری نماینده ی آیت الله خامنه ای در روزنامه کیهان به عنوان “تیم نیویورکی ها” مورد اتهام های فراوان از جمله مزدوری و جاسوسی قرار می گرفتند و باید در “پارکینگ السفرا”ی وزارت امور خارجه می نشستند و دم فرو می بستند.

 اکنون می ماند گام دوم، اقدام های لازم در جریان اجرای این توافقنامه و مذاکرات آینده ی واشینگتن و تهران که به فوریت می تواند به مرحله ی بهبود روابط سیاسی، اقتصادی، فرهنگی، ورزشی و… ایران و آمریکا ارتقا پیدا کند و حتی بازگشایی سفارتخانه ها و کنسولگری ها و آغاز پرواز مستقیم تهران -ـ نیویورک در جهت تسهیل و تسریع سفر شهروندان دو کشور.

 شاید هیچگاه در تاریخ روابط دو کشور شرایط برای شکل گیری ارتباطی ریشه دار- حتی با پیشینه ی ملی و مذهبی - چون امروز فراهم نشده باشد. چه بخواهیم و چه نخواهیم نیاکان باراک اوباما مسلمان بوده اند و نوادگان جان کری ایرانی خواهند بود. یکی پدرش مسلمان آفریقایی است و دیگری دامادش پزشکی ایرانی و نوه هایش آمریکایی ایرانی تبار. چه بسا که فردا عروس یکی از وزیران دولت حسن روحانی یک دختر تحصیلکرده ی آمریکایی باشد و نوه هایش ایرانی آمریکایی تبار.

 این امری بدیهی است که آینده ی جمهوری اسلامی از آن نسل های جدید خواهد بود، از جمله همین آمریکایی های ایرانی تبار یا ایرانی های آمریکایی تبار. نادیده گرفتن این واقعیت های تاریخی و چشم بستن دوباره بر روی “اراده ملی” و تاکید مجدد بر “اراده شخصی”- بخصوص تلاش برای نوشتن تاریخ بر اساس تمایلات فردی، - شاید فردا روزی دو جریان جنگ طلب را در برابر همدیگر قرار دهد، با به قدرت رسیدن روسای جمهوری چون احمدی نژاد و جورج بوش پسر، و چه بسا بدتر از آن ها، رهبران تندرو”داعشی های ایران “ و لیدرهای رادیکال “نئوکان های آمریکا”!