روز پرماجرا

عیسی سحرخیز
عیسی سحرخیز

اگر روزی کسی به من می‌گفت زندگی در زندان آن‌قدر هم که می‌گویند یکنواخت و کسالت‌آور نیست و در دل خود تنوع فراوانی دارد و دربردارنده ی حوادث بسیار و حرف و حدیث گوناگون است، به هیچ وجه باور نمی‌کردم. اما حالا که زندگی در حبس را تجربه می کنم و روزی چون امروز را با مسائل خاص خودش پشت سر گذارده ام، بیان این نکته امری طبیعی است.

 روز با آرامش شروع شد، در شرایط لذت بردن از محیطی که در آن به سر می‌برم، در بهشت اجباری. اما گویا آتشی در دل خاکستر نهفته بود که قرار بود غروب شعله بگیرد و شبی پرحادثه و پرکشش و پرکنش بیافریند.

 صبح با زندگی در محیط هواخوری جهاد آغاز شد؛ آن هم در هوایی که در ماه آخر تابستان کم‌کم حالت پاییزی به خود می‌گیرد. در سوز زودهنگام پائیزی، گاه در سایه نشستن ناممکن است و حس نیاز به گرما و لمس تابش مستقیم خورشید بر بدن در دل تابستان بر انسان غالب می‌شود. وضعیت به گونه‌ای است که مجبور می‌شوی از روی نیمکت آهنی موعود در سایه درخت شن به نیمکت دیگری آن سوتر ، در نزدیکی درخت بیدی معمولی نقل مکان کنی.

 روز چون همیشه با پیاده روی و نرمش محدود در هواخوری کارگری آغاز شد و کار با وسایل بدن‌سازی ساخت زندانیان عادی. این روزها گل‌های رز باغچه ها پرنقش و نگار شده‌اند و با رنگ و بوی خود انسان را به سوی خویش می خوانند. پس از مدتی قدم زدن در اطراف باغچه‌ها و ور فتن با گل و گیاهی که به نوعی نافرمانی مدنی کرده و شاخ و برگ به بیرون رسانده اند، نوبت به نشستن روی نیمکت موعود می رسد و در زیر سایه ی درختی غنودن که هوای نفسش در شرایط ورزیدن نسیمی خنک‌تر، بفهمی نفهمی بدنت را مورمور می‌کند.

 پا درد و کمردرد، هم ورزش و نرمش را تحت تاثیر قرار داده است و هم نحوه ی نشستنم را بر روی نیمکت بهشت اجباری. در واقع دیگر نشستن نیست، بلکه خود را ول کردن است و گاه به دلیل تشدید درد، اجبار به دراز کشیدن و پای راست را بر لبه ی نیمکت قرار دادن تا درد اندکی تخفیف یابد. این وضعیتی است که به نظر دکتر متخصص فیزیوتراپی زندان، اجلالی، می‌تواند طولانی باشد و در صورت تشدید درد سیاتیک ناشی از دیسک کمر نیاز به عمل کردن پیدا کند.

او همانند دیگر پزشکان و کادر پزشکی زندان هر روز بیشتر با سوابق سیاسی ما آشنا می‌شود. اجلالی امروز در شرایط غافلگیرکننده مرا ”آقای جامعه، توس، نشاط و… “ خواند! شاید هدفش این بود که زمینه را آماده کند و راحت تر این پرسش را مطرح کند که ”آیا آمادگی عمل کردن را هم داری؟” جواب مثبت بود و تن دادن به نظر متخصصان و توصیه ی پزشکان. به او گفتم که داروهای خواب‌آور را کنار گذاشته‌ام، حتی قرص و آمپول مسکن را به جز شیاف و دیکلوفناک که داشت زندگی‌ام را دچار اخلال می‌کرد و ذهنم را درب و داغان. او با من هم نظر بود و تاکید کرد که”کار درستی انجام داده‌ای، با توجه به نیاز به روزهای طولانی‌تر و زندگی پر جنب و جوش‌تر”. به این دلیل، نسخه ی پیشین را کنار گذاشت و تنها به نوشتن مسکن قوی بسنده کرد. در کنارش دستور ادامه فیزیوتراپی را نیز داد و عکسبرداری از زانوی سمت راستم برای کشف علت درد کشنده ی آن. 

 این دردی مزمن و سابقه دار است. از آمریکا که بازگشتم، شدت درد زانو به حدی رسید که مجبور بودم هنگام نماز ، در وضعیت نشستن پایم را دراز کنم. آن زمان دوستی مطبوعاتی، نزدیک به جریان محافظه کار، با توجه به رشته ی تحصیلی اش-ـ پزشکی  ورزش ـ آب درمانی تجویز را کرد و استفاده از فشار تند آب جاکوزی بر نقاط پردرد. نسخه ای که پیچید معجزه کرد و پس از مدتی دیگر هیچ اثری از درد نبود تا ماه‌های اخیر که زندان کلکسیونی از آن را فراهم آورده است و روش های درمانی گذشته ناممکن و دستیابی به استخر و جکوزی هم خواب و خیال.

 در زمان فیزیوتراپی روزانه بود که متوجه درد شدیدتر این قسمت از بدن شدم. اکنون پزشک متخصص دستور عکسبرداری جدید صادر کرده است ، برای کشف علت درد و تجویز روش های درمان لازم و احیانا فیزیوتراپی موضعی این نقطه. اجلالی هم معتقد است که باید عکسبرداری ام.آر.آی انجام شود، اما وقتی شنید که دکتر همتی، متخصص مغز و اعصاب دو هفته‌ای است که دستور آن را صادر کرده اما کماکان منتظر دریافت مجوز مقام های دادستانی و ماموران وزارت اطلاعات هستم، از خیر این کار گذشت. حالا باید منتظر بمانم و ببینم که ندادن دستورعکسبرداری ناشی از مسائل دیوانسالارانه است یا اقدامی از روی عمد، جهت حال گیری و اذیت و آزار- چون مورد ندادن مجوز دسترسی به پزشکی قانونی. از آن سو، سلیمانی هم که به بیمارستان رجایی کرج اعزام شده بود، پس از ملاقات با پزشک قانونی، ماموران بازرسی وزارت اطلاعات و آزمایش تالیوم به زندان بازگشت. داوود در پی نوشتن شکوائیه به رهبری توانست مجوز لازم را برای معاینه قلب و تست ورزش مجدد کسب کند، اما من به دلایلی که همه می دانند از خیر چنین کارهایی گذشته ام.

 آسمان آرام این روزهای ما که با نسیم افزایش نیم ساعتی وقت تلفن زمان بعدازظهر - به دلیل افزوده شدن توکلی و خادمیان به جمع زندانیان حسینیه- آبی و دل انگیز شده بود، یک باره غروب ابری شد و هوا طوفانی. یک باره جر و بحث‌ها باز بالا گرفت. طبق معمول یک پای ماجرا مصطفی بود و موضوع تلفن زدن او و حاشیه‌هایی که این مساله می‌سازد.

 در حالی که خبر رسیده بود که شب پیش در برنامه ی تفسیر خبر صدای آمریکا- برنامه چالنگی- بحثی بوده است در مورد نامه ام به دبیر کل سازمان ملل و دو کارشناس، یکی خانم هما سرشار و دیگر آقایی به نام احتمالا احمدی، تمام سازماندهی هایم برای اطلاع از موضوع و ابعاد و زوایای آن به هم ریخت. قرار بود دوستان از طریق خانواده‌هایشان که توصیه شده بود تکرار برنامه را ببینند و جزئیات بیشتری را کسب کنند. اما رفتار مصطفی یک باره برنامه ی تلفن‌ها را دچار اشکال کرد، از جمله وقت تلفن اضافی من. این ماجرا هم مجوز تلفنی را که از گرامی برای مسعود گرفته و هم برنامه بلندمدت‌تر خودم را که از روزها پیش برای شکل دادن آن چانه زده بودم، به هم زد.

مصطفی طبق معمول آمده بود که از رئیس بند 3 مجوز تلفن بی‌حد و مرز بگیرد، اما کارش به پرخاشگری و دعوا با پاسدار بند کشیده شد. بعد هم شکایت مامور زندان و اعزام او به شورا وعاقبت فحش و فحش‌کاری با گرامی. پیامد این امر تعلیق مجوز صادره بود و توقیف وقت تلفن خودش. در این جریان، وقت اضافه ای که به صورت موقت برای خادمیان گرفته شده بود – تا زمان وارد شدن نامش در لیست تلفن‌های روزانه – از بین رفت. او در حالی که خودش از تلفن زدن محروم شده بود، به رضا فشار می‌آورد که حق ندارد به جای داوودی زنگ بزند. او کماکان معتقد بود که کسی حق ندارد از وقت تلفن ارژنگ که اکنون اعتصاب غذای اعتراضی اش وارد چهل و هفتمین روز شده است، استفاده کند.

 خادمیان که جوان ورزیده و ورزشکار و درعین حال محجوبی است و به هیچ حالت پرخاشجویی و زورگویی ندارد با این محدودیت مواجه بود که موضوع لو نرود و این مساله همراه با تهدید مصطفی به اطلاع دیگر زندانیان نرسد. در این میان منصور که وقت ارژنگ را برای خادمیان گرفته بود، در زیر هشت پیگیر ماجرا شد و اعمال فشار به مصطفی که هر دو پا را در یک کفش کرده بود تا از تلفن زدن رضا جلوگیری کند. پس از ساعتی پای من هم ناخواسته به ماجرا کشیده شد. وقتی غروب برای تلفن زدن به زیر هشت رفتم با گرامی مواجه شدم که گویا کشیک شب افسر نگهبان زندان بود. وقتی از رئیس بند در مورد صدور مجوز کتبی اضافه شدن وقت تلفن بعدازظهرها پرس و جو کردم، او واکنش نشان داد که ”علتش را از مصطفی بپرسید!“ در اینجا بود که مجبور شدم ابتدا در برابر او بایستم و بعد هم در برابر مصطفی، پس از بازگشت به حسینیه.

خطاب به رئیس بند گفتم که ”اگر حرفی بزنم بدتان نمی‌آید و عصبانی نمی‌شوید؟” در حالی که نمی‌دانست چه می‌خواهم بگویم از این موضوع استقبال کرد، این در حالی بود که گوش افسر نگهبان، یک دو پاسدار بند و کارمند دفتری- افراد برگزیده از میان زندانیان عادی- که در زیر هشت حاضر بودند تیز شده و به سمت ما برگشته بودند. با لحنی معترضانه گفتم: ”مصطفی چه ربطی به ما دارد؟ چرا مشکل او را به ما ربط می‌دهی و می‌خواهی مجازات جمعی بابت کار یک نفر اعمال کنی؟! اصلا…“. به میان حرفم پرید که ”هیچ می‌دانی چه حرف‌ها و فحش‌هایی عصر به من داد و…“. این بار نوبت من بود که حرفش را ببرم: ”من هم در این مورد می‌خواهم حرف بزنم. اینکه چرا رئیس بند3 می‌توانست با او برخورد کند، به دلیل تخلفاتش تنبیه‌اش کند و حتی او را موقتا به بند دیگری برای تنبیه بفرستد و شما نمی توانید؟ چه مساله‌ای وجود دارد، چه منافعی می‌برید که این برخوردها را می‌بینید و باز او را در حسینیه نگاه می‌دارید. حتی برخی از افسران نگهبان به او امتیاز ویژه می‌دهند، مطمئنم که از او در مورد دیگران گزارش می‌گیرند لابد مساله‌ای وجود دارد که مصطفی را اینجا نگاه می‌دارید، با او برخورد نمی‌کنید و بعد دیگر بچه‌های حسینیه زندانیان سیاسی را محدود می‌کنید و…”

 این حرف‌هایی بود که عصر اتفاقا در میان من و منصور و حشمت مطرح شده بود و من داشتم به نوعی بازگویش می‌کردم. گرامی اگرچه اقدامی برای عمل به وعده‌اش نکرد، اما به گونه‌ای کوتاه آمد و از فرصتی که با شروع وزمان تلفن من برایش پیش آمد استفاده کرد و قبل از اینکه وقت من به پایان برسد و بحث را پی گیرم، از زیر هشت خارج شد. پس از آن که به حسینیه بازگشت ، پس از مدتی از کرمی خیرآبادی، وکیل بند درخواست کردم که برود و ببیند که آیا در نهایت گرامی در دفتر نگهبانی دستور کتبی لازم را نوشته است تا بر اساس آن جدول جدید مکالمات روزانه تنظیم شود، یا نه. کرمی برگشت و پیامش این بود که ”نه هیچ مجوزی صادر نشده است”.

 حرف‌های رضا با منصور در مورد چگونگی کار مصطفی و بحث من با گرامی و خبر کرمی جرقه‌ای بود که یک باره به انبار باروت افتاد و حسینیه را منفجر کرد و دعوا بار دیگر در میان زندانیان سیاسی بالا گرفت. منصور شروع کرد به مصطفی بد و بیراه گفتن و اعتراض در خصوص رفتارش که به منافع دیگران صدمه می‌زند. من هم به ناچار وارد ماجرا شدم و به شرح ماوقع پرداختم و… مصطفی کوتاه نیامد و در برابر منصور به گونه‌ای واکنش متقابل نشان داد، اما در مقابل حرف‌های من سکوت کرد-اگر حرفی هم زد در جهت توجیه رفتارش بود.

 در این میان، مسعود که وقت تلفن اضافه ظهرش را از دست داده و در ضمن نتوانسته بود گزارش ملاقات با پدر و مادرش را که پس از مدت‌ها به دیدارش آمده بودند به مهسا بدهد، یک باره از کوره در رفت و وارد ماجرا شد: ” تو آدم فروش هستی، علیه دیگران اقدام می‌کنی و…“. به هر حال این ماجرا چون موازنه اش به شدت علیه مصطفی بود با عقب‌نشینی رسمی او به پایان رسید. تنها بداقی دراز کشیده روی تختش اندک غرغری کرد که ”چرا همه علیه یک نفر موضع می‌گیرید و مشکلاتش را درک نمی‌کنید و…“. این در حالی است که پیه کارهای مصطفی به تن رسول هم خورده است و می داند که او درست بشو نیست.

تازه از این مساله فارغ شده  و رسیده بودیم به شنیدن خبر شکایت خانم عبادی که ماجرایی دیگر رخ داد؛ در واقع دو ماجرای بحث دار و مساله برانگیز.

 غروب وقتی با مهدی صحبت می‌کردم، از او اول در مورد موضوع سفر بوداپست پرسیدم ، گفت که در ارتباط با گوگل است و… پرسش جدیدم این بود که آیا فعالیت‌های خبری و رسانه‌ای، به ویژه مسائل مرتبط با من بر روی کار اداری تو تاثیر منفی نمی‌گذارد؟ در حالی که او به کلی کار تحصیل را تعطیل کرده است. گفت: “چرا،. اما… “. نگران به پرسش هایم ادامه دادم: “در حد از دست دادن کار و… که نیست؟” با نه گفتن مرا از نگرانی درآورد.

حدس می‌زدم که خانم ایرانی کارفرمایش نیز چون اکثر ملت به گونه‌ای نسبت به مسائل و حوادث کشور حساس باشد و در این اوضاع و احوال زیاد به مهدی سخت نگیرد. او هم هم نسل ماست و اگرچه از پیش از انقلاب همراه خواهرش به آمریکا رفته و یک چاپخانه دیجیتالی و شرکت‌های مرتبط با آن را شکل داده‌اند، اما پس از اصلاحات به گونه‌ای از نظر فکری و… درگیر رخدادهای ایران هستند و درک می‌کنند مسائل و کارهای مهدی را که حامیان بسیاری هم در آنجا و دیگر نقاط جهان دارد. انتخابات سال گذشته و دستگیری من یک باره مهدی را وسط دریای عمیق و پرتلاطم سیاست در ایران انداخته است.

 از او در مورد نتیجه و بازتاب نامه به دبیرکل سازمان ملل پرسیدم و در کنارش نامه به رئیس‌جمهور برزیل. هر دو را بسیار خوب ارزیابی کرد. در ضمن گفت: “اتفاقا نامه به بان کی مون مصادف شده است با شکایت خانم عبادی به کمیته حقوق بشر سازمان ملل در مورد وضعیت پرونده تو و بیماری‌ هایت”. این خبری بود که پس از پایان جار و جنجال مصطفی به عنوان خبر اول رادیو… پخش می‌شد،‌همراه با مصاحبه مفصل خانم عبادی- خبری که ساعت دوازده شب که درگیر ماجرایی دیگر بودیم ، تکرار شد.

صبح روز دوشنبه ۸/۶/۸۹ ساعت۹ حسینیه بند۳ کارگری رجایی شهر