مجلس خبرگان در یک جلسه و به استناد اشاره و اماره بنیانگذار جمهوری اسلامی که شاهدی جز هاشمی رفسنجانی و سید احمد خمینی نداشت، حجت الاسلامی را به رهبری برگزید که از همان شب در اخبار نامش را به آیت الله خامنه ای نامبردار کردند.
آیت الله آن طور که سیمای جمهوری اسلامی صحنه ای از این مجلس را نشان داده، به کراهت بر کرسی ولایت نشست، اما چنان اصراری براین جلوس کرد که حالا آن کراهت و بی میلی را جز به تعارفی از سر ناز خواستن، نمی توان تعبیر کرد.
آیت الله خامنه ای که همه عمر طلبگی اش در قم و نجف به یکسال نمی رسید، نه آنچنان هیبت بنیانگذار را داشت که “امام” عصر جدید لقب گیرد و نه این “آیت الله” بودن می توانست به درجه عظمی برسد، با آن همه فقیه استخوان ترکانده که در قم نشسته بودند.
از همین بود که “آقا” صدایش کردند و در میان خواص این وصف، لطف به عتاب آمیخته ای بود و قدرت و مقام والای ولایت را بی سنگینی فقاهت می رساند و معنا می داد.
“آقا” در حافظه مردم، نظام ارباب و رعیتی را تداعی می کرد و هم هاله ای از تقدس داشت که از پیشنمازان مسجد تا روحانیان قم را شامل می شد. کوتاه و رسا و در یک هجای بلند، “آقا”، قدرت آغشته به دین بود.
آنچنان که رسم روزگار است، خرمهره قدرت به این راحتی ها در مشت جای نمی گیرد و رقیب فراوان دارد. پهلوی دوم جای پدرکه نشست، قوام السلطنه همه کاره بود و به شاه جوان طعنه می زد و می گفت: “اعلی حضرت بزرگ شده اند”. اندکی که گذشت و قوام از اسب افتاد، گرفتار مصدق شد و فرار و بعد هم که با کودتایی دوباره بر تخت نشست، آنقدر چریک و مجاهد و عاقبت عبا بر دوش آمدند که به آوارگی جان داد.
“آقا” نیز کم مصیبت نداشت. ریاست جمهوری هشت ساله هاشمی رفسنجانی، دوران مشروطیت قدرت “آقا” بود که البته این حسن را داشت که با در چشم بودن هاشمی و تبلیغ زندگی زاهدانه رهبری، عنصر محبوبیت ساز مظلومیت را برای “آقا” ارمغان آورد.
“آقا” تصمیمش را گرفته بود که با حمایت آشکارا از ناطق نوری، رییس جمهور دلخواسته ای را بر سر کار آورد. بساط تقلب هم پهن بود که با خطبه زهر دار هاشمی عیان شد. “آقا” دست نگاه داشت. بیست میلیون رای که در تاریخ جمهوری اسلامی بی نظیر بود، دست و دل “آقا” را لرزاند. فرماندهان سپاه که تا نزدیکی صندوقها رفته بودند، بازگشتند. تنها استاندار وقت کردستان بود که بی خبر از همه جا تقلب کرد و بعد این شکوه را داشت که قرار بود همه با هم هماهنگ باشند که نشد.
عصای قدرت در هشت سال صدارت خاتمی به دست “آقا” بود و نگین محبوبیت و مظلومیت بر دست “سید”.
دوران هشت ساله خاتمی برای “آقا” تمرین تردستی سیاست بود؛ مبارزه نزدیک “آقا” با دشمنی صادق و محبوب که مانند “هاشمی رفسنجانی” دست ناخوانده ای نداشت، اما چهره روشن و محبوبی بود که می توانست، کاری کند که عصای قدرت دو نیمه شود.
هجده تیرماه 78 از آن تجربه های تلخ و لرزان “آقا ” بود. در اولین پیام بی مشاوره اش و از سر ناپختگی به بسیجیان گفته بود که اگر تمثالش را پاره کردند هم کاری نکنند. اگر چه در عمل چنین نبود و بسیجیان زمین و زمان را به هم دوختند، اما لرزش رهبری، آنقدر رعشه داشت که امروز “علم الهدی” امام جمعه تندخوی مشهد بگوید: “اگر با آن فتنه محکم برخورد می شد، این فتنه 88 شکل نمی گرفت.”
سرکوب، آموختنی است. نیروی انتظامی از همان سال چنان شد که پلیس ضد شورش جمهوری اسلامی با همه وسایل مدرن جنگ خیابانی و سرکوب معترضان آراسته شد و قوه قضاییه نیز از هر چه عدل بود پیراسته، تا آن باتوم ها به تیر خلاص بی قانونی تکمیل شود.
انتخابات 88 دوباره آن اشتباه تایید صلاحیت که “جنتی” بارها درباره سید محمد خاتمی به آن اعتراف کرد، به طمع شور انتخاباتی و به گمان بی اقبالی نامزد اصلاح طلبان، درباره میر حسین موسوی تکرار شد.
مناظرات که قرار بود کارستان احمدی نژاد باشد، کار دست نظام داد و “آقا ” تصمیمش را گرفت که صندوق ها را نشمرده، اعلام کنند. همان شب هم تبریک گفت و با همه آن اعتراضات، بنا بر تجربه سال 78 وا نداد و گفت که با همین تن علیل تا آخر خط خواهد رفت. اما چه حاصل که تجربه گرچه عبرتی می آورد، اما هر روز دنیا آنچنان تازه است که تجربه های دیروز به کار امروز نمی آیند.
این پیش بینی در بیت رهبری نشده بود که میرحسین موسوی و کروبی سر پیری چنین محکم بایستند و مردم چنان استوار بیایند.
باتوم و شکنجه و سرکوب و خیابان بندی ها هم آتش را به عمق برد. هیچ کس مثل “آقا” نمی داند که چیزی تغییر نکرده است. رجز سپاهیان و عربده مداحان، گرچه “آقا” را به خلسه پیروزی فرو می برد اما بانگ “الله اکبر” نیم شبی و اضطراب خیابانها و ترس هر لحظه از مردم، خمار را می پراند.
“آقا”، یکسال بیشتر است که بی تصمیم بر سر دو راهی بازداشت موسوی و کروبی ایستاده است.
فتنه از زبانش نمی افتد، هشدار و گفتن از ریزش ها و امید بی حاصل به رویش ها و در نهایت ماندن چند منبری و چند سپاهی و یکی دو مداح در پیرامون و از دست دادن همه قم، کار را به جایی رسانده که حجت الاسلام سعیدی نماینده اش در سپاه با اذعان به این تنهایی می گوید: “سید علی خامنه ای با همه وجود در استقرار حکومت دینی جهاد خواهد کرد ولو تنها بماند.”
می توان حدس زد که این خبر از همان جلسات بیت و هم نشینی با “آقا ” و شعارهای در خلوت حضرتش بر می آید. “آقا” با گروه مشاوران می نشیند و ادله موافقان و مخالفان بازداشت را می شنود. صادق لاریجانی، نبی الله حبیبی، مصلحی و ماموران وزارت اطلاعات و حتی حسین شریعتمداری این بازداشت را خواسته دل سران فتنه و سبب قهرمان سازی می دانند، در مقابل ذوالقدر و تائب و علم الهدی و دیگر بصیرت مداران، بازداشت را نشانه قدرت و سیطره نظام و پایان بازی جنگ و گریز یکسال گذشته می خوانند. بااین حال تصمیم با آقاست. صادق لاریجانی رییس قوه قضاییه پیشتر و در جواب نماینده مجلسی که ایهام و اشاره را در نمی یافت؛ گفته بود که فقط به دستور رهبری سران فتنه را بازداشت می کند و این البته برای دستگاه قضایی کاری ندارد.
احمدی نژاد که همه ی این بلوا بر سر اوست، کاملا آسوده است. می داند که “آقا” در صف مقدم نبرد حاضر است و مشایی و او می توانند به گوشه ای بنشینند تا پایان ماجرا را تماشا کنند.
“آقا” در گذر از هفتاد سالگی با بزرگترین تصمیم عمر روبروست. بازداشت میرحسین و کروبی آنچنان که دادستان تازه کار تهران گفته است، کار یک شب است اما روز را چه باید کرد.
اگر فتنه به خیابان آید و اینبار به قول فرماندهان سپاه از کف خیابان جمع نشود چه طور؟ اگر جمع بشود هم جنبش هدفی ملموس و نزدیک می گیرد. از همه بدتر همه مسئولیت این تصمیم که می تواند باقی ارکان نظام را فرو بریزد بر عهده شخص آقاست. سفر به قم، مراجع را به راه نیاورد و محتمل است که این بازداشت، دهان های بسته رابه فریاد بازکند. از این گذشته تنها بازداشت که نیست، محاکمه می خواهد، شکنجه که نمی توان داد، اقرار هم از این دونفر شدنی نیست و اگر دادگاه علنی باشد که همان تریبونی می شود که موسوی و کروبی یکسال است می خواهند و نمی دهند. این، خیالات آقاست.
اما اگر بازداشت نشوند، چه؟ نشانه هراس نظام است و نگاه خیره طرفداران برجای مانده می ماند، با این سئوال مهم که وقتی دانشجویی در هزار کیلومتر آن سوتر از تهران، به جرم پخش بیانیه، دستگیر می شود، چرا این دو مسبب و سران فتنه در خانه نشسته اند و بیانیه می دهند.
حاج منصور ارضی که صدایش به باتوم ها قدرت می دهد، همین نهم دیماه گفته بودکه : “دیگر بس است و بدهیدشان تا اعدامشان کنیم.” بااین جماعت خود پرورده تند رو که از دسته به در می روند چه باید کرد؟ “آقا”، سرسام گرفته است.
موافقان بازداشت در یک هفته منتهی به نهم دیماه بیش از آنکه با هزار شعار و لعنت و نفرین، رهبران جنبش سبز را بترسانند، به “آقا” روحیه می دهند؛ درست مانند چند ماه آغاز جنبش که از هرجا عده ای به بیت می آمدند تا “آقا” ببیند و باور کند که هنوز کسی در جان نثاری مانده است.
تصمیم بزرگ “آقا” بااین ترس و لرز، نمی تواند برآیند سبک و سنگین کردن های عقلی و حاصل مشاوره باشد. “آقا ” باید چشم را ببندد و بپرد، پرشی که ممکن است به عمق دره سقوط باشد.