خط شکن بنا دارد تا سه مفهوم اصلی را مورد تاکید و تبلیغ قرار دهد. نخست نقد و نکوهش مهاجرت و باطل دانستن رویای کامیابی در خارج از کشور، دوم ارائه تصویری مثبت از چهره بسیجی و مفهوم بسیج، و سوم تقابل میان دنیای دینداری و دین دنیا داری.
نگاهی به سریال خط شکن
یک سریال دولتی دیگر
وسوسه یافتن گنج از دیر باز دستمایه ساخت آثار فراوانی در سینما و تلویزیون بوده است. از گنج های سیه را مادره و شاهین مالت که مشهور ترین ساخته ها در سینمای هالیوود اند گرفته تا گنج محمد علی سجادی که به یاد ماندنی ترین نمونه وطنی به شمار می آید، همگی بر محور آزمندی بشر و ناکامی شخصیت های قصه در انتها شکل گرفته اند.
تصویر نوشت خط شکن نیز به پیروی از الگوی بار ها آزموده شده و تکرار شده در این نوع سینما به نگارش درآمده، اما از آنجایی که چنین مضمونی به تنهایی قابلیت پرداخت در یک سریال بیست و دو قسمتی را ندارد، قصه های فرعی متعددی به آن اضافه شده تا آن را از یکنواختی و کم مایگی در آورد. اما همین موضوع باعث شده تا در انتها با داستانی غیر منسجم و کشدار روبرو شویم. بیماری حاج قاسم و طرح جهان بینی خاص او و مشکلاتی که به تبع آن برایش به وجود آمده از یک سو و نابسامانی روابط در خانواده کورش از سوی دیگر چنان فضایی از قصه را به خود اختصاص می دهند که خط اصلی روایت، گاه در یکی دو قسمت اصلا پیش نمی رود.
از منظر رویکرد سیاسی حکومتی، خط شکن بنا دارد تا سه مفهوم اصلی را مورد تاکید و تبلیغ قرار دهد. نخست نقد و نکوهش مهاجرت و باطل دانستن رویای کامیابی در خارج از کشور، دوم ارائه تصویری مثبت از چهره بسیجی و مفهوم بسیج، و سوم تقابل میان دنیای دینداری و دین دنیا داری.
کورش خواننده است و زنش ترانه سرا. هر دو تصمیم می گیرند در پی عدم صدور مجوز برای کاست مشترک شان به لوس آنجلس عزیمت کنند و امکان انتشار آزادانه کارهایشان را داشته باشند. برای رسیدن به این هدف هم نیاز به پول کلانی دارند که پدر متمول کورش از آنها دریغ کرده است.
اما تناقض های داستان از همین جا شروع می شود. مهمترین آنها اینکه، اگر قرار است هدف اصلی انتشار کاست باشد، نمونه های حقیقی امروزی همچون محسن نامجو و محسن چاوشی گواهند که برای این منظور نیازی به مجوز نیست.اگر هدف کسب در آمد و پیشرفت اقتصادی است که روشن است دخل و خرج این سفر با هم جور در نمی آید و سفری که هزینه اش معادل یک گنج پر از سکه های طلاست حکایت آفتابه خرح لحیم کردن است.
مجموعه این تناقضها تصویری از یک داستان سرهم بندی شده را به دست می دهد که صرفا با هدف پرداخت به سه موضوع فرمایشی مورد اشاره نوشته شده است. یعنی باز هم همان حکایت کت دوختن برای یک دکمه و سرنا را از سر گشادش زدن؛ همان ضعفی که در میان اغلب ساخته های تلویزیونی این سالها آشکار است.
تم رفاقت و شیوه ای که در خط شکن به آن پرداخته می شود را می توان یکی از معدود ویژگی های مثبت این سریال دانست. مجید و فرزین و سلمان شخصیت هایی چند بعدی، ملموس و متفاوت از هم هستند و شخصیت پردازی درست و به قاعده آنها باعث شده تا رفاقتشان با کورش باور پذیر، دلپذیر و به یاد ماندنی جلوه کند. بر خلاف این، رابطه دوستانه سلمان و پدرش حاج قاسم به شدت باسمه ای نچسب و غیر واقعی از آب در امده که دلیلش را هم باید در شخصیت پردازی اغراق آمیز حاج قاسم جستجو کرد: پدری که اصرار دارد بمیرد و پسری که دوست می داردش را تنها بگذارد اما از حق طبیعی خود برای مداوای جراحات ناشی از جنگ استفاده نکند. چهره ای چنین آرمانی از پدر بسیجی را در کلیشه ای ترین و تبلیغاتی ترین فیلمهای جنگی دو دهه اخیر نیز نمی توان یافت.
واضح است که خط شکن قرار بوده از طریق نمایش تقابل دو پدر و دو پسر- حاج قاسم و سلمان در یک سو و جاوید خان و کورش در سوی دیگر- تضاد دو جهان دینداری و دنیا داری را نشان دهد و با مقایسه آن دو، مالدوستی و ثروتمندی را مایه گسست رابطه عاطفی بداند و دین را مایه گرمی و نزدیکی دل ها. اما در عمل هیچ یک از این دو رابطه باور پذیر و منطقی از آب در نیامده اند. در نتیجه نه آن صمیمیت و نه این کینه و عداوت- هیچکدام آن طور که سازندگان و سفارش دهندگان می خواسته اند- در جهت اثبات گزاره هایشان نیست.
به جز حامد کمیلی، همه بازیگران از عهده نقش هایشان خوب برآمده اند. در میان همه رضا رویگری بی چون و چرا بهترین است. شاید بشود در کنار بازی کوتاه او در فیلم بوتیک، این حضور درخشان را بهترین کار او در سالهای اخیر برشمرد. اما از ایرادات فراوان بازیگری کمیلی نمی توان به سادگی گذشت. وقتی او در پاره ای وقت ها حتی بر بدن و کلام خود مسلط نیست و نمی تواند از عادت هایی که ناخواسته دچارش شده رهایی یابد، صحبت از بازیگری او امری بیهوده است.
خط شکن از حادثه و درام کم نداشت. آن چه باعث شد این مجموعه تلویزیونی با وجود ظرفیت های داستانی اش در کنار دیگر آثار دم دستی ساخته شده در این سال ها قرار بگیرد رخت گشادی بود که بر اندام او دوخته بودند. قطعا اگر این قصه به جای 22 قسمت در 13 قسمت به سرانجام می رسید و اگر خرده فرمایش های تزریق شده به قصه در کار نبود و اگر بازی ضعیف کمیلی به روند شخصیت پردازی داستان آسیب وارد نمی کرد شاهد سریالی به یاد ماندنی می بودیم.