فکرکردم به جای صحبت ازابعاد فکری دکترسروش که مطمئنا کسانی بسیار بهتر از من می توانند به آن بپردازند، دوخاطره شخصی ازایشان را نقل کنم. شاید بتواند ابعاد دیگری ازشخصیت اورا که ممکن است ازورای آثارش قابل مشاهده نباشد نشان دهد.
خاطره اول:
سال پنجاه وهشت بود ومن درمدیریت رادیو بودم. دکترسروش هم تازه ازانگلیس برگشته بود. درس هایی را تحت عنوان “روش نقد اندیشه ها” برای دانشجویانی که درجهاد سازندگی کارمی کردند شروع کرده بود. گروه گزارش رادیو هم این درس ها را ضبط می کرد. بیست جلسه درس را به صورت هفتگی وهرهفته یک ساعت دررادیو پخش کردیم. پس ازپخش این دروس ازرادیو، مسئول مالی رادیو به من گفت که طبق رویه رادیو می توانیم بابت هرجلسه یک ساعته برنامه، هزارتومان به دکترسروش بپردازیم. من که ازوضعیت مالی او خبرداشتم ومی دانستم تازه با زن وبچه ازخارج برگشته وحسابی درمضیقه مالی است، بلافاصله دستورانجام دادم وچک بیست هزارتومانی راهم همان روزبا پیک برای دکترسروش دردانشگاه فرستادم. هنوزنیم ساعت ازدریافت چک توسط دکترنگذشته بود که به من زنگ زد وکمی با تندی پرسید: آقا محسن این چیه؟ توضیح دادم که این رویه مالی رادیواست وبه دیگران هم پرداخت می شود. گفت: آخرمن که به رادیو نیامده ام وبرای آن جا کاری نکرده ام. برای دانشجویان این درس ها را داده ام. گفتم فرقی نمی کند. به هرحال ما پخش کرده ایم واین پول به شما تعلق می گیرد. پس ازسکوت کوتاهی، جویده خداحافظی کرد. ده دقیقه بعد دکتردوباره زنگ زد وگفت آقا محسن من فکرهایم را کردم. این پول را نمی توانم قبول کنم. من این درس ها را داوطلبانه به دانشجویان داده بودم وبابتش هم پول نمی خواهم بگیرم. خواهش می کنم کسی را بفرست تا این چک را برگردانم. بسیارممنونم.
همین کار را کردم.
خاطره دوم:
اوایل دهه هفتاد بود. دکترسروش درمجله کیان، انتشارنظریاتش را شروع کرده بود. آقای خامنه ای، رهبرجدید، تز معروفش درمورد تهاجم فرهنگی را مطرح کرده وفحاشی های کیهان وحملات گروه های فاشیستی شکل گرفته بود. دکترسروش هم یکی ازآماج اصلی این حملات بود. به کلاس ها وسخنرانی هایش حمله می شد. تا اینکه حضراتی ازوزارت اطلاعات، شروع به مزاحمت برایش کردند. گاه وبیگاه سرراهش یا درمنزلش سبز می شدند واورا با خودشان می بردند. ساعت ها بازجوئیش می کردند. اززندگیش می پرسیدند، ازدوستانش، گاهی کسانی که هیچ اهلیتی نداشتند با او به بحث تئوریک می پرداختند، به او توهین می کردند وخلاصه به تمام معنا می کوشیدند که خسته وافسرده اش سازند. بارها این کار اتفاق افتاد وهربار پس ازآزادی به دیدنش می رفتیم. معمولا با خوش رویی وبا چاشنی چند شعرازمولانا یا سایربزرگان تعریف می کرد که چه گذشته است. من به دوستان می گفتم که این فشارها خم به ابروی دکترنمی آورد وحضرات آب درهاون می کوبند. تا اینکه یک بارپس ازیکی ازهمین احضارها وفشارهای چند ساعته، وقتی به دیدن دکتررفتیم، به طرزآشکاری ناراحت بود. با عصبانیت تعریف می کرد که یکی ازبازجوها چطورآشکارا دروغ گفته است وهیچ شرمی هم ازدروغ ندارد. گفتم ولی دکتراین ظاهرا بخشی ازکاراین ها است. گفت آخر این چه شغلی است که این آدم برای خودش انتخاب کرده که اساسش بردروغ است ووقتی به او گفتم که جوان این چه نانی است که برای زن وبچه ات می بری، متوجه نبود که با دنیا وآخرتش دارد چه می کند. دکترمعمولا درمواجهه با ناراستی های اخلاقی دیگران خیلی غصه دار وناراحت می شود.