صحنه

نویسنده
پیام رهنما

“زندگی میان آتش” نمایش مورد نقد و بررسی این هفته هنر روز است. در صفحه ی صحنه، نگاهی به متن و شیوه های اجرای این نمایش انداخته ایم و در دیگر صفحه، گفت و گوی همکارمان در تهران با بازیگر اصلی نمایش را می خوانید…

 

نگاهی به نمایش “زندگی میان آتش”

ترکیبی از واقعیت و انتزاع

 

“زندگی میان آتش” عنوان نمایشی است از اصغر خلیلی که این روزها در سالن سایه مجموعه تئاتر شهر بر صحنه است. نگاهی داریم به این اجرا ودرادامه گپ و گفتی با بازیگر زن آن درباره رخدادهای دراماتیک کاراکتر.

زیبایی شناسی چیزی جز انطباق و هماهنگی ساختار ومحتوا نیست و از این جهت هرگاه اثری توانسته باشد مفاهیم و محتوای مورد نظرش را درقالبی منظم و هماهنگ با ساختاری مناسب ارائه دهد درمحدوده قواعد زیباشناختی تعریف پذیر است. در ان میانه مهم ترین بخشی که می توان درباره  ”زندگی میان آتش” مورد بررسی قرار داد، بی گمان مساله انطباق فرم ومحتواست، این مبحث از این بابت نقد پذیر است که تئاتر ما با توجه به استانداردهای ساختار و قواعد تئاتریکال تا به حال به صورت کامل نتوانسته مفاهیم ومعنای باورهای نمایشنامه نویسی موجود در کشور را، آن گونه که کاملا در جهت قوانین آن قرار گیرند به روی صحنه و به شکل غربی آن در خود داشته باشد واین مساله به ویژه در مورد تئاتر صحنه ای بیشتر صادق است. درواقع مساله ای که تا به حال باعث شده است تئاتر درکشور ما نتواند به صورت قانونمند وبراساس قواعد تنظیم وتولید شود، توجه بیش از اندازه به اندیشه ومفاهیم بوده است که توجه به فرم وساختار را تحت تاثیر قرار داده است.

 

خلیلی، کارگردانی است که با مرور آثارش در می‌یابیم در بسیاری از آن‌ها توجه ویژه‌ای به موضوع جنگ و صلح داشته و همواره سعی کرده با  نگاهی کلی این مقوله را فراتر از جغرافیا و مرز به چالش بکشد و به یک خط کلی فکری در این زمینه برسد. در این نمایش نیز او  سعی کرده تمام توان خود را برای ارائه اثری با بن‌مایه فکری متفاوت در مورد ستیز میان انسان ها بکار ببرد و در این راه تلاش کرده کار را در قالب اجرایی نو ارائه کند؛ اما نمایشنامه از این نظر نیز چارچوب دراماتیک چندان قدرتمندی ندارد تا بتواند بار معنایی لازم را به بینش تماشاگر بیفزاید.

کارگردان در اجرای خود می کوشد تا روابط میان کاراکترهای نمایش را برای مخاطب تعریف کند و با قرار دادن هر یک از آن ها در موقعیت های رفتاری متناسب به وضعیت داستان، نمایش خود را پیش برد. از این روی طراحی ساختار چرخشی در متن و اجرا مهم ترین طرفندی محسوب می شود که کارگردان با پایبندی به آن به پی ریزی میزانسن های تئاتر خود پرداخته و نشانه های اجرایی را درجای خود قرارمی دهد.

“زندگی میان آتش”اما جزء آن دسته آثاری است که درمیان سایر کارهای صحنه ای تاکید و توجه بیشتری بر ساختار واجرای متن دارد. اصغر خلیلی که برای دستیابی به فرمی منسجم وهدفمند از نخستین مرحله شکل گیری متن در هم اندیشی کامل با نمایشنامه خود به سر می برد درجریان شکل گیری اجرا نیز نشان داده است که چطور می توان عناصر و ابزارهای هنر تئاتر را به صورت هماهنگ درخدمت اندیشه کار در آورد.

یکی از ویژگی های “زندگی میان آتش” در اجرا، همسویی فرایند حرکتی جزء به کل درقالب روایی، داستان و اجرایی است که در یک نتیجه گیری کلی اندیشه ای  را از جزییات به سمت هدفی کلی و غایی سوق می دهد. این فرآیند را می توان در چینش روابط افراد بر صحنه و طراحی آگاهانه حرکت آن ها به سمت نقطه ای کلی از رویدادهای موجود در متن تشخیص داد.

خلیلی در این نمایش فقط با چرخش بخش هایی از از دکور وحذف قسمت هایی از آن فضایی کاملا رئالیستی را برای رویدادهای بعدی آماده می کند و واقعیت گرایی نسبتا کاملی را درجریان نمایشش بر صحنه اعمال می کند که نه به طور قطعی مبتنی بر عناصر کاملا واقعی است ونه به انتزاع کشیده می شود اما با وجود غلبه دنیای قهرمان وتصورات ذهن او بر فضای نمایش هیچ نشانه ونمادی از این دنیای شخصی را در صحنه اش تصویر نکرده ودراین مورد به همان متن ودیالوگ های آن متکی بوده است.

 

تم اصلی نمایش ریا و تزویر است که داستان برای رسیدن به آن از یک شبکه هماهنگ با مفهوم استفاده می کند. طرحی شکل می گیرد وداستانی آغاز می شود که از همان ابتدا به معنایی چون ریا پهلو می زند ودرادامه بر تفاسیری که براساس هدف واندیشه اصلی از قدرت است معنای خاص خودرا برداشت و ارائه می کند: قدرت آن جا نیست که فرمانروایانش قادر باشند به تمامی زبان ها با ملت سخن بگویند، قدرت آن جاست که فرمانروایانش قادر باشند به تمامی زبان ها دروغ بگویند وملت باور کنند.

نتیجه در اجرا زمانی حاصل می شود که این جزییات و واسطه ها با هم جمع می شوند ودرراس هرم ساختاری نمایش به نقطه ایده آل آن که همان محتوای کلی نیز هست می رسند. جزییات در حرکت به سمت کل علاوه بر ساختار روایی وداستانی در قالب نشانه ها ونمادها وابزارها وعناصری چون زبان، نور، صحنه آرایی، گریم و… قابل بررسی اند. اما علاوه بر اینها همین که مفاهیم و باورهای شخصیت های نمایش توانسته اند تحت عنوان نمایشی رئالیستی ودر جهت قواعد آن ترتیب پیدا کنند وبا ساختاری تئاتریکال ارائه شوند ودرنتیجه فرآیند دریافت نیز پروسه انتقال وارتباط را کامل کنند، نشان می دهد که اهداف تولید نمایش برآورده شده است. خلیلی سایر عناصر نمایشش را نیز تقریبا به تناسب موضوع وفضای روایتش به کار می گیرد ودررابطه با کاربرد آن ها دراجرایش کمتر دچار اشکال می شود. نور با توقف زمان تقریبا بدون تغییر است، هرچند که می توانست در لحظات پایانی نمایش استفاده بهتری از آن بشود، موسیقی اگرچه خیلی دیر به کار گرفته می شود اما به سبب محدودیت وحضور کوتاهش به یکباره فضا را تغییر می دهد ودریک اوج احساسی، نوستالوژیایی تاثیرگذار وزیبایی را با کمک بازیگران نمایش خلق می کند.

شیوا مکی نیا و اتابک نادری هم درایفای نقششان بازی های خوبی را به نمایش می گذارند وتنها در بخش های کوتاهی که به واسطه اجرای بیش از اندازه تراژیک از فضا و حدود متن بیرون می زند با توجه به کلیت نمایش اشکال هایی به کارشان وارد می آید.