طرح و بافتار در نقد تئاتر

نویسنده

» صفحه‌ی ۲۰ از کتاب "نقد تئاتر"

 

صفحه ۲۰ / کتاب هفته – کسری رحیمی: صفحه ۲۰ محملی است تا در آن، اهالی کتاب، خاطره های خود را از کتاب هایی که خوانده اند به همراه حواشی آن مرور کنند. این بحث در سینما بسیار متداول است و مخاطبان حرفه ای سینما، اغلب صحنه های مورد علاقه شان را از فیلم هایی که دیده اند برای هم نقل می کنند. کاری که به عنوان نمونه، کاراکترهای جوان و عشق سینمایِ فیلم “خیالباف ها” ساخته برتولوچی می کنند. عنوان صفحه ۲۰ و این که چرا صفحه بیستم هر کتاب را این جا می آوریم، به خاطر بار معنایی عدد بیست، به معنای عالی و برترین است، و این که مشتی نمونه خروار باشد که در انتها بتوان صفحات بیست کتاب های مختلف را کنار هم گرد آورد که هرکدام تلاشی از حسرت است و تابلویی از ادبیات و فرهنگ و هنر.

 

صفحه‌ی ۲۰ از کتاب “نقد تئاتر”، نوشته‌ی “ایروینگ واردل”:

چگونه است که آثار بن جانسون کلاسیست بر آثار شکسپیری که از آن‌ها تبعیت نمی‌کند مرجح نیست؟ یعنی نسبت به آثار شکسپیر در درجه‌ی پایین‌تری قرار می‌گیرد. بنابراین، از همان آغاز، یعنی از زمان مقدمه‌های “درایدن” در اواخر دهه‌ی ۱۶۰۰، نقد تئاتر در انگستان در حیطه و اختیار اصلاح‌گران و تجدید نظر طلبان قرار گرفت. بدین معنا که آن‌ها نقد نئوکلاسیکی را به عنوان جایگزین پذیرفته، سعی در اعمال آن در تئاتر انگلیس نمودند. لیکن در بیان چزییات دچار ایهام‌پردازی و کلی‌گویی‌ شده، به رغم وجود پاره‌ای تمایزات سعی در انطباق آن با نبوغ انگلیسی کردند.دلیل اصلی ذکر نام “درایدن” فراهم‌کردن اعتباری برای نقد تئاتر انگلیس است. از این رو، باید گفت؛ به رغم وجود علف‌های هرزی که گاهی جریان نقد پیرامون خود سبز می‌کند، ریشه‌ی ان در عمل خلاقه است. و زمانی سر از خاک بیرون می‌اورد که نویسندگان به دنبال معنا بخشیدن به آثار خود باشند.

“درایدن” و معاصرانش هرگز مدعی آن نبودند که نسبت به شکسپیر از هوش و فراست بیش‌تری برخوردار هستند. بلکه ان‌ها معتقد بودند که به طور هوشیارانه‌تری این ذکاوت را در کنترل و در قبضه‌ی خود در آورده‌اند. آن‌ها همچنین بر این باور بودند که هنر به کار بردن واژه‌ها بر تحلیل‌های فنی و پیروی از قوانین کلی استوار است. باور آن‌ها به طور اخص این بود که زبان انگلیسی به خودی خود دست‌خوش تغییراتی شده است که ریشه در رشد عناصر متمدنانه‌ی قرن گذشته دارد. عناصری که تا کنون و تا آن‌جا که به نثر غیر دراماتیک مربوط می‌شود واجد نکته‌ی خاصی نبوده است. این نکته آن است که نویسندگان، با تمامی احترامی که برای “کینگ جیمز بایبل” قائل بودند، تمایل داشتند بیابان رام‌ناشدنی تئوری‌های گذشته را به باغی مصفا و نظم‌یافته مبدل سازند. شما قطعا (چه موافق باشید و چه مخالف) به این فرایند نام “پیشرفت” می‌نهید. این‌گونه، هیچ‌ شکی در مورد این‌که کدام‌یک از نظرات تماشاگران جالب‌تر است باقی نمی‌ماند. بنابراین، برای اثبات نظر خود مبادرت به ترجمه‌ی این زبان به لاتین نمود. زیرا این کار تنها وسیله‌ای بود که می‌توانست صحت نظر او را به اثبات برساند. گرایش و تعصب متمدنانه‌ی او در ارتقا و تحول دوبیتی‌های با قافیه به منزله‌ی تحول ضروری نوع شعری “بلانک ورس” تلقی شده، سبب انحراف آن می‌گشت…”

 

نقد تئاتر

ایروینگ واردل در کتاب نقد تئاتر، به طور کلی سیر و تحول تاریخی نقد تئاتر را بررسی و در خلال آن به مشکلات نقد نویسی و منتقدان پرداخته است و نیز تجربه‌های شخصی و دیده‌های خود از نمایش‌های مختلف را مطرح می‌کند تا شاهد مثالی باشد برای گفته‌هایش. از زاویه‌ای دیگر جایگاه منتقدین در میان مردم و هنرمندان را بررسی می‌کند و مشکلاتی که یک منتقد از زمان نوشتن نقد تا چاپ شدن آن را طی می‌کند رامود بحث قرار می‌دهد. و از ساحتی دیگر به تفاوت نقدهای مختلف و شیوه‌های نقد نویسی اشاره می‌کند. هر چند کتاب فوق‌الذکر به طور کلی تجربه نویسنده ‌آن و منتقدان در شرایط اجتماعی دیگری را مطرح می‌سازد، اما مساله نقد را به صورت ریشه‌ای بررسی می‌کند که از طرفی وجوه آموزشی آن برای منتقدان و کسانی که می‌خواهند به نقد تئاتر بپردازند بسیار مفید است.

نویسنده در فصل اول کتاب به استفاده‌های مختلفی که مردم و هنرمندان از نقد و حتی منتقد می‌کنند توجه می‌کند و در بخش‌های دیگر کتاب، اهداف منتقد، شیوه نقدنویسی، صفات یک منتقد، رابطه منتقدان با خوانندگان و تقسیم‌بندی منتقدان به لحاظ عملکرد را مطرح و در مورد آن‌ها بحث می‌کند و نیز با رویکردی جامعه‌شناسانه و روانشناسانه مساله را تحت بررسی قرار می‌دهد. ایرونیگ واردل در فصل چهارم کتاب تحت عنوان شکل و محتوا می‌گوید: “نخستین هدف هر منتقدی خوب نوشتن است. بدیهی است که نوشتن و راسخ بودن، کار هر منتقدی است. اما اگر نوشته قابل‌ خواندن نباشد، او به سادگی وقت عزیز خود را تلف کرده است، در غیر اینصورت، یعنی زمانی که کار او با ارزش باشد، این مساله نیست به حادثه‌ای که وی در مورد آن بحث می‌کند، از اهمیت کمتری برخوردار است. خواه‌ جوان تازه واردی باشد که برای اولین بار در تئاتر ملی راه یافته است و خواه ریش سفید والامقامی که از سرداب “بریکستون” بازدید می‌کند. آنچه اهمیت داشته، حضور وی را معنا می‌بخشد، کوشش در داوری نمایش است، نه آنکه بخواهد از آن به عنوان تخته پرشی جهت مطرح ساختن خود استفاده نماید…

بدیهی است که منظور ایروینگ واردل از خوب نوشتن، تعریف و تمجید ستایش بی‌دلیل نیست. بلکه یک داوری منصفانه و بی‌طرفانه نسبت به اثر است، چرا که تلاتش و کوشش منتقد در جهت داوری یک نمایش او را از جانبداری بیهوده از هنرمند و اثر او برحذر می‌دارد. به همین دلیل آن تخته پرشی را که می‌تواند از طریق آن خود را مطرح سازد را کنار می‌گذارد و به سنجیدن حسن و تبع اثر می‌پردازد.
نویسنده در جایی دیگر آورده است: “منتقدان اغلب از این منظر که نوشتن نقد سبب دگرگون شدن احکام و موازین اخلاقی می‌گردد، مورد انتقاد واقع شده‌اند. از اینرو هنگامی که تماشاگران خود را تسلیم رخداد و حوادث صحنه‌ای ساخته، امید دارند که از لحظات شاد و خوشی برخوردار باشند، منتقد با دستی زیر چانه به آنچه پس از آن می‌تواند انجام دهد فکر می‌کند، در حقیقت او شبح اوقات خوشگذرانی ماست.(یا آتش بیار معرکه‌ای است که یادداشت هم برمی‌دارد) او مانند یک پلیس قضایی در عشر تکده‌ای که بوی تفحص و جاسوسی به همراه دارد، به شما اظهار عشق می‌کند، فواره‌ها از دیدنی وی سرنگون گشته و سرچشمه جوشانشان خشک می‌شوند، اما در پشت این اتهامات حقیقت سترگی وجود دارد، حقیقتی که سبب توجیه رفتار آن‌ها می‌شود. اگر او با کسی همراه باشد و از طریق گروه بازیگران احاطه گردد، مسلما نقش ویژه خود را از دست خواهد داد. شاید عدم حضور یک پلیس جاسوس، مساله قابل تاسفی نباشد، لیکن اگر، در حال بازی با اسامی استعاری هستیم اجازه دهید پیشنهاد دهنده آلتوناتیو مثبتی باشیم که مناسب وی است.”
بنابراین علی رغم انتقاداتی که بر یک منتقد وارد می‌شود این نکته قابل توجه است که در هر حال او صاحب نقش ویژه‌ای است که قرار است بعد از دیدن نمایش آن را عیان سازد و بی مسامحمه حقیقت را به طور دقیق و مستند برای هنرمند و مخاطب افشا کند و آن حقیقت سترگی که در پس اتهامات وارده وجود دارد چیزی نیست مگر نقدی سازنده و اثرگذار.

ایرونیگ واردل در کتاب خود، شرایط گوناگونی را که یک منتقد در آن ممکن است قرار بگیرد تا نقد خود را به رشته تحریر درآورد را نیز به خوبی زیر ذره بین کند و کاو و تجربه خود قرار می‌دهد و می‌گوید: “همگان بر این عقید‌ه‌اند که نگارش سریع و بی‌تامل حاصل نیکویی در پی نخواهد داشت. این امر لزوماً مورد نظر ما نیست، اما آن‌ها که از تجربه کافی ژورنالیستی برخوردارند بر این نکته واقفند هر دو شکل مسئله معایب و محاسنی دارد. نگارش خلاف عادت یا (نگارش خلاف جریان منطقی) شما را دچار این وسوسه می‌کند که از فرمول خاصی تبعیت نمایید، یعنی ابتدا به توصیف بپردازید، سپس راجع به طرح صحبت کنید و در نهایت با استفاده از صفتی خاص به نتیجه‌گیری در مورد کار بازیگران برسید، همه ما کم و بیش چنین تجربه‌ای را پشت سر نهاده‌ و در شب‌هایی که زیاد موفق نبوده‌ایم چیزهایی شبیه آن نوشته‌ایم. از سویی دیگر فشار و تنگنای زمانی به همراه حافظه‌ای قوی و سرعت عملی مناسب، آدرنالین را در خون تنظیم کرده ما را قادر می‌سازد تاثرات خود از نمایش را با توان بیشتری (نسبت به آن چه می‌توانیم دو روز بعد با تلاش همه جانبه به درک آن نائل شویم)، منعکس سازیم. ضمن آن که، آن چه می‌نویسیم (به دلیل فقدان وقت کافی برای خواندن نقد‌های دیگران، از آن خودمان خواهد بود.”)

 

خانم اتللو شب گذشته به قتل رسید

تئاتر در غرب شکلی استعاری دارد که از معبد تا محل‌های پیش پا افتاده را شامل می‌شود. معبد را کنار بگذارید و به روزنامه‌ها که حقیقتی مشابه آن دارند توجه کنید. هر دوی آن‌ها تحت‌الشعاع فشاری مشابه هستند. فشاری که بر مسئله‌ای فوری تاکید می‌ورزد. این تاکید همان جلب افکار و اذهان عمومی در مدت زمانی کوتاه استو از این رو، می‌توان گفت که هر دوی آن‌ها واجد خصلتی خودهیپنوتیزمی بوده، هنگامی احساس توفیق می‌کنند که بتوانند با مهم جلوه دادن برخی وقایع که به زودی فراموش می‌شوند، مردم را تحت تاثیر قرار دهند. مقایسه‌ی آن‌ها ما را از مسئله‌ی اصلی دور می‌کند و زمانی این امر شدیدتر می‌شود که بخواهیم از روزنامه‌نگارانی یاد کنیم که که سعی می‌کنند با چاپلوسی آثار خود را از زمره‌ی آثار نمایشی قلمداد کنند. آن‌چه نویسندگان صفحات هنری باید به خاطر بسپارند، نگاه داشتن آینه‌ای در مقابل تئاتر است، نه توضیح و تفسیر ساق‌های بلورین و شوخی‌های موهن که چیزی کم‌تر از منازعات شعر و شاعری و بحث‌های سیاسی ندارد. در این صورت درست مانند آن است که تئاتر آینه‌ای بر فراز زندگی گرفته باشد.

منتقدان در افکار عمومی اغلب به شکل پارازیت یا انگل مجسم می‌شوند. گاهی هم از آن‌ها به عنوان سارق یاد می‌کنند، به این گواه که آن‌ها کل چرخه‌‌ی طبیعی را با اصطلاح سرقت معنا می‌کنند. در تئاتر این اتفاق از طریق مال خود کردن اثر نویسنده توسط کارگردان صورت می‌پذیرد و سرانجام این چرخه با منتقد و کار او به پایان می‌رسد. با این حال پیش از آن‌که او قادر به هر نوع ادعایی باشد، کارهای کم‌ارزش زیادی برای انجام‌دادن دارد، منتقد ادبی روزنامه‌ها اثر کارگردان را به لطف حمایت طرف‌های ذینفعی که او را تشویق می‌کنند، مورد توجه قرار می‌دهد. این طرف‌ها که هر یک مایلند خدمات منتقد را انحصارا در اختیار داشته باشند، مدیران روزنامه‌ها، خوانندگان، کارگردان‌ها و هنرمندان تئاتر هستند. بین همه‌ی این‌ها، نویسنده‌ی اثر از اولویت بیش‌تری برخوردار است. با وجود این، نقد ادبی در انگلستان به رغم نظریه‌های نوینی که بر شتاب و سرعت هر چیزی تاکید می‌ورزد، رو به افول گذاشته است و این در حالی است که کثرت مقالات آنان را به کاری بیست و چهارساعته ملزم کرده است. اما آن‌جا که پای مباحث خبری در نیان است، روزنامه‌ها به رقابت با یکدیگر برخایته، نقدهای تئاتری را تحت‌الشعاع آن قرار می‌دهند. بنابراین، با وجود این تصور عبث که می‌توان توسط عناوین غلط‌اندازی چون “خانم اتللو شب گذشته به قتل رسید” مخالفان را از میدان به در برد، موجودیت منتقدان مدیون نگرش سردبیران نسبت به افتتاح تئاترها در قالب یک خبر است. در زبان روزنامه‌نگاری اخبار کلماتی هستند که اجزای آن‌ها از زبان‌های مختلف تشکیل شده و قادرند مقولات متفاوت حقیقت و اظهارنظرهای مختلف را در هم ادغام کنند. این روش همواره مورد تایید و ستایش خرده سردبیرانی است که معمولا کپی دست چندم آثار به دستشان می‌رسد. این کپی‌ها در تجارت تحت عنوان عنصر شادی‌آور شهرت یافته‌اند.

منتقدان به زودی در‌می‌یابند که به اطناب می‌نویسند و این اطناب غالبا به قیمت مخدوش‌شدن مفاهیم مورد نظرشان تمام می‌شود. این در حالی است که توطئه‌ها به قوت خود باقی هستند. بنابراین برای جلب توجه دیگران نسبت به خود، نیازمند آن هستید که با عناوین به مشاوره بنشینید. این همان چیزی است که خرده‌سردبیران را وادار به سرقت ادبی می‌کند. چنین امری اغلب موجب خشم نومیدانه‌ی منتقدان می‌شود. اما نویسنده‌ی اثر نیز نیز مانند هرکس دیگری به خاطر درخشیدن و شهرت نیاز به عناوین خاصی دارد. بهترین و مهم‌ترین وسیله‌ی او برای نیل به این هدف مقدس، واژه‌های محدودی است که در اختیار دارد و از آن‌ها در ساخت جناس‌های مورد نظر خود استفاده می‌کند. گاه اتفاق می‌افتد که استفاده از جناسی مشخص واقعا کارساز هم می‌شود. مثلا، تمام “تاول‌ها” در اثر “دختران طلایی” نوشته‌ی “لوئیس پیج” در یک راستا قرار می‌گیرند. این‌گونه می‌توان موضوع نمایش و نگاه نویسنده به قهرمان زن را در سه کلمه خلاصه کرد.

برخی از فشارهای موجود نسبت به منتقدان سبب پیروزی یا شکست فاجعه‌آمیز یک رویداد هنری می‌ود. تیترنویسان حرفه‌ای غالبا با مدیران تئاتری هماهنگ و همگون نیستند. آن‌ها، در صدد فروش تیترها و عناوین خود هستند. از این رو بیان صریح یک فاجعه از منظر آنان از بحث پیچیده‌ای به درازای دو پاراگراف ارزش بیش‌تری پیدا می‌کند. تنها زمانی یک منتقد از کاری کنار گذاشته می‌شود که سردبیر او از نقد او تلقی خبر داشته باشد. در غیر این‌صورت مجوز کاری منتقد جهت فعالیت در مطبوعات به مخاطره خواهد افتاد.

“لیونل بارت” زمانی گفته بود “تمامی ان چیزی که منتقد باید انجام دهد انتخاب یکی از این دو جمله است: “این نمایش خوبی است، برو آن را ببین و این نمایش بی‌خودی است. لازم نیست آن را ببینی.” بارت با این عبارت، تمامی فعالیت‌های نقدگونه‌ی ژورنالیستی را تخطئه کرده بر آن‌ها قلم بطلان کشید. منتقدان احتمالا از این توهین نسبت به شأن ادبی خود مکدر شده‌اند. اما حقیقت امر آن است که تنها نقش مفید و بی‌مباحثه‌ی آن‌ها راز فروشی است…