یاد یاران ♦ چهار فصل

نویسنده
صدر الدین الهی

‏‏rahmanhatefib.jpg

‎ ‎یاد آر ز شمع کشته…‏‎ ‎

چهارشنبه پیش، 19 تیر ماه روز اعدام یک روزنامه نگار نسل بعد از ما به دست رژیم تهران بود. رحمان ‏هاتفی. این روزنامه نگار سبز چشم خنده بر لب یکی از چهره هایی است که من در زندگی حرفه ای خود ‏هرگز او را از یاد نمی برم.‏

در فرصتی مفصل تر اگر همکاران و نزدیکان روزنامه ایش در نسل بعد از من، که غالباً مدیون راهنمایی ها ‏و مهربانی های او هستند، همتی بکنند و تا دیر نشده و از یادها نرفته است، خاطرات خود را از او به تفصیل ‏بنویسند سیمای مردی را به دست خواهند داد که در کشاکش انقلاب اسلامی سهم در خور توجهی در روزنامه ‏نگاری ایران داشته است و حق آن است که حق او به انصاف و درستی ادا شود. ‏

رحمان هاتفی روزنامه نگاری بود که مشخصات یک کار حرفه ای را از طریق تجربه در حد اعلا آموخته ‏بود. او ارزش های خبر و تیتر را خیلی خوب می شناخت و طی سال هایی که با دکتر مهدی سمسار کار می ‏کرد و معاون او بود؛ به فوت و فن روزنامه نگاری و پیچ و خم های آن به کمک استعداد درخشانش به خوبی ‏آشنا شده بود و سپس در دوران سردبیری امیر طاهری عملاً کار او را انجام می داد و امیر طاهری از وی ‏همواره به عنوان کمک اول خود یاد می کرد. ‏

رحمان هاتفی اما توده ای بود از نسل سوم و بلکه چهارم توده ای ها، بدون آن که اعتقادات خود را به حیله در ‏کاری که می کند نفوذ دهد و یا بر عکس از روزنامه به صورت “ابزاری” استفاده نماید. او در سال های پیش ‏از انقلاب، علاوه بر کار در روزنامه روزانه، در دستگاهی هم که ایرج تبریزی رئیس سازمان شهرستان های ‏کیهان سر و سامان داده بود باز هم در سمت دستیار دکتر سمسار “کتاب سال” کیهان را منتشر می کرد و ‏سرپرستی می نمود. در کار آرایش صفحه و انتخاب تیتر و عکس، سلیقه اش بی مانند بود. من یکی از بهترین ‏کارهای مطبوعاتیم را در حالی که در دانشکده علوم ارتباطات مشغول به کار بودم با همت تبریزی و کمک ‏های فکری هاتفی انجام دادم و آن مصاحبه با مردی بود که می گفتند “مهر کردند و دهانش دوختند”، سیاست ‏مداری که هرگز تن به مصاحبه نداده بود؛ ساعد مراغه ای. مطلب آن مصاحبه را رحمان با دلسوزی تمام ‏ویراستاری کرد و به زیباترین صورت در کتاب سال ارائه داد. کتاب سال در حقیقت شناسنامه سالانه کیهان ‏بود و طرز فکر کسانی که با این روزنامه همکاری داشتند. در همان کتاب سال، من یک معرفی کامل از پابلو ‏نرودا کردم که سفیر آلنده در پاریس بود و عصرها در باغ لوکزامبورگ به کبوترها دانه می داد و در همه ‏صورتش معنای شعر ایستاده بود. ‏

در جریان بازی های المپیک 1968 که از پاریس به تهران آمدم تا گیلان پور بتواند به مکزیکو برود، رحمان ‏یک شمه از دلواپسی هایی را که یک روزنامه نگار حرفه ای باید داشته باشد به من نشان داد و آن این که هر ‏شب می ماند تا ببیند در المپیک مکزیکو تیم ایران که در زمان ریاست تربیت بدنی سپهبد خسروانی و به ‏سرپرستی دکتر محمد حسن رهنوردی دبیر کل آن روز کمیته ملی المپیک ایران، بهترین نتایج تاریخش را تا ‏آن روزگار به دست آورده بود، چه خواهد کرد و غذای روز بعد صفحه اول کیهان در بشقاب ورزشی چیست؟ ‏در یکی از آن شب ها خبری روی تلکس آمد که “باب بیمون” قهرمان سیاه پوست آمریکایی، رکورد پرش ‏طول المپیک و جهان را با یک جهش 908 متری در هم شکسته است، عددی که در ذهن هیچ کس جایی ‏نداشت. نیم ساعت بعد در حالی که رحمان با هیجان از این رکورد تازه حرف می زد و از من سوابق ‏قهرمانانی مانند “جسی اونز” و “رالف بوستون” را می پرسید، خبر دیگر روی دستگاه تلکس آمد که ژاکلین ‏کندی با ارسطو اوناسیس ازدواج کرده و شده است خانم ژاکلین اوناسیس. رحمان با تعجب به من نگاه کرد و ‏گفت “فکر می کنی تیتر اول کدام است؟” گفتم برای کیهان ورزشی خبر “باب بیمون”، برای کیهان نمی دانم. ‏مثل بچه ها شادمانه دست به هم زد، انگشت های باریک و ظریفش را در هم پیچید-کاری که ظاهراً وقتی ‏هیجان زده می شد از او سر می زد؛ و آنگاه با خنده ای که تمام صورتش را روشن می کرد گفت: برای کیهان ‏هم خبر اول این است. ‏

عکس 2‏

من هرگز هم مشرب و هم دسته او نبودم. تنها بعد از انقلاب دانستم که او سازمان پوینده و فعال “نوید” را که ‏از حزب توده سهم برده رهبری می کرده است و با نام مستعار “حیدر مهرگان” مقاله می نوشته و از جمله ‏تحلیل شعر “آرش کمانگیر” سیاوش کسرایی در شبیه سازی “خسرو روزبه” به آرش، از اوست…‏

رحمان هاتفی و دیگر همکاران توده ای ما را در کیهان با نوعی هجمه اسلامی کنار گذاشتند. دوستان او از ‏خونسردی ها، نرمش ها و قابلیت های او در آن روزهای تلخ و سخت، حکایات مفصل نقل می کنند که من ‏آرزو دارم نوشته شود.‏

دکتر مصباح زاده این جوان منظم و سازمان دهنده را خیلی دوست می داشت و یک روز اینجا بعد از سال ‏های سال، به من گفت:“حیف از هاتفی بود که خودش را به کشتن داد.” و در جواب این اشاره من که اگر این ‏طور نشده بود لابد حالا او هم مثل یکی از ماها بود، فقط سکوت کرد. دکتر وقتی مجاب می شد سکوت می ‏کرد. ‏

این یادداشت را برای آن نوشتم که در بیست و پنجمین سال خاموشی رحمان هاتفی، مردی از طایفه خودمان، ‏به یاد بیاورید که این حرفه در تاریخ امروز ایران بیشترین کشته ها را داده و کمترین سپاس ها را گرفته است. ‏بیهوده نیست که دهخدا در شماره اول صور اسرافیل در تبعید که در ایوردن سوئیس منتشر شده می نویسد:‏

‏”شبی مرحوم میرزا جهانگیرخان را به خواب دیدم در جامه سپید و به من گفت: “چرا نگفتی او جوان افتاد”. ‏من از این عبارت چنان فهمیدم چرا مرگ مرا در جایی نگفته یا ننوشته ای و بلافاصله در خواب این جمله به ‏خاطر من آمد “یاد آر ز شمع مرده یاد آر”. در این حال بیدار شده و چراغ را روشن کردم و تا نزدیک صبح ‏سه قطعه از مسمط زیل را ساختم.“‏

راست می گوید دهخدا. من حتی به شمع مرده هم ایراد دارم. این شمع ها را کشته اند تا که همسایه نداند که آنها ‏در دل مایند و من هرگز تفاوتی میان رحمان هاتفی، حستن فاطمی، علی اصغر امیرانی و…. نمی گذارم. ‏

دهخدا مسمط پنج بندی خود را به میرزا جهانگیرخان تقدیم کرده است با این عبارت:‏

وصیت نامه دوست یگانه من به کودکان دوره طلایی، هدیه برادری بی وفا به پیشگاه آن روح اقدس اعلی. ‏

و من بند اول ان را برای پایان این یاداشت می آورم:‏

ای مرغ سحر چون این شب تار‏

بگذاشت ز سر سیاهکاری

وز نغمه روح بخش اسمار ‏

رفت از سر خفتگان خماری

بگشود گره ز زلف زر تار‏

محبوبه نیلگون عماری

یزدان به کمال شد پدیدار ‏

و اهریمن زشتخو حصاری

یاد آر ز شمع مرده یاد آر‏

‏ اسمار جمع سمر به معنای افسانه است. ‏

‏ ‏