نوشتن به سیاق زیستن

امین بزرگیان
امین بزرگیان

اینروزها بحث ترجمه در فضای فرهنگی ایران دوباره مطرح شده‌است. موضوعی که پیش از هر بحثی درباره ترجمه در اولویت است خود موضوع نوشتار در زبان فارسی است. هر عصری نوشتار یا سبک نوشتاری خود را می‌آفریند. ما ازطریق کتب یا نوشته‌های مورد استقبال می‌توانیم به درکی از وضعیت اجتماعی رسیده و به مسایل و هنجارها نقب بزنیم. امروزه و به طور دقیق‌تر از اوایل دهه هشتاد با جریان نوشتاری روبروییم که “روایت محور” است. این سبک نوشتاری زبانی راوی، صمیمی و ساده‌گو دارد. نویسنده با برگزیدن تکه‌ای از زندگی روزمره شهری‌اش با ارجاعاتی به عناصرنوستالوژیک و اشیای بصری، به روایتی عامه فهم مبادرت می‌ورزد. اتکای اصلی این سبک بر درگیر ساختن حواس و همدلی با خواننده است. نویسنده مخاطبش را با چیزی آشنا دوباره درگیر می‌کند و چون مخاطب با موضوع ارتباطی هرروزه و آشنا دارد، با آن همراه می‌شود. در واقع نویسنده رابطه بین سخنگو که کاشف حقیقتی پنهان است با مخاطب که بدنبال شناخت چیزی تازه است از بین می‌رود و چیزی جز خوانش و روایت مجدد تجربه‌ای هرروزه در میان نیست. فلیپ راث کتاب پرفروشی دارد که حجم زیادی از آن را به تشریح جزئی و جالب تجربه خودارضایی‌اش اختصاص داده است. بی شک داستایوسکی یا مولانا هم چنین تجربیاتی داشته‌اند اما نوشتار برای آنها معنایی استعلایی‌تر از روایت داشته است. در واقع روایت نه تنها امروزه فرم بیان که خود محتواست. این اتفاق نوعی از حیات را نشان می‌دهد. بسیارگفته شده‌است که ما در عصر پایان کلان‌روایت‌ها و ایدئولوژی‌ها بسر می‌بریم، زیست به غایت اتمیزه شده فردی و ناامیدوارانه‌ به تغییرات کلان، افراد را به درون حیات روزمره‌شان هرچه بیشتر می‌کشد؛ و سبکی جدید برای این وضعیت تازه لازم است. در واقع سبک نوشتاری محبوب جدید که با وجود سکولار بودن از عناصر دینی به سبب تجربه مشترک‌اش بهره می‌برد و نیز از میان هنرها بیشتر به سینما علاقمند است و عناصر بصری و نوستالوژیک آن را استفاده‌ می‌کند بیش از روایت زندگی روزمره راوی عصرماست. هرچند ورود نخستین این عناصر را می‌توان به نوشتار و ادبیات پس از حمله مغول بازگرداند اما بنظرم سه عامل در رواج متأخر این سبک نوشتاری می‌توان ردیابی کرد:

گلشیری و سنت نوشتاری‌اش توان زبانی فوق‌العاده‌ای را برای روایت‌گری زندگی روزمره فراهم آورد. البته فرم نوشتاری او وشاگردانش هرچند مالامال از عناصر زندگی روزمره بود اما روایتش زودیاب نبود. کارهای او را نمی‌شد مثل روزنامه خواند و عرق‌ریزان بود. در واقع گلشیری در کار ساده‌کردن جهان پیچیده نبود هرچند که درباب همین حیات عادی سخن می‌گفت.

دوم: از نیمه‌های دهه هفتاد و رواج روزنامه نویسی، سبک روزنامه‌نگاری و گزارش‌نویسی که افرادی مثل مسعود بهنود در واقع رسم‌الخط و رأس‌الخیمه آن بودند بسیار رواج یافت. چیزی تازه به جامعه تزریق شد که گزارش‌گویی می‌کرد، از فلسفیدن متنفر بود و به سروکله زدن با متن بی‌اعتنا. قرار بود متن در مسیر کوتاهی و در فراغت خوانده شود. این سبک کم‌کم با ترجمه‌هایی نیز تقویت شد. کتاب‌هایی که در مقدمه‌شان به صراحت آمده بود که ما راوی هیچ ایم.

رمان‌ها و کتاب‌ها لاغر و کم حجم شدند و زبانی عمومی یافتند. نوشتار زنانه که در واقع دقیق شدن بر جزئیات زندگی بود مورد استقبال قرار گرفتند و شاگردانِ شاگردان گلشیری با عدول از پیچیدگی‌های نوشتاری او و در پیوند با عمومی‌شدن عناصر روشنفکرانه بعد از سال ۷۶ تنها از او داستانی‌کردن زندگی روزمره را به ارث بردند. بطور مشخص نشر چشمه با تیزهوشی این ذائقه جدید را فهمید و به متن‌هایی که براین مبنا بودند مجال عرضه داد.

سوم: رشد عرصه مجازی و آنچه که فست‌فودی شدن کلام نام‌گرفته در مدیوم‌های توییتر و فیسبوک و در کل رسانه‌ای شدن بیان در ۵ سال اخیر شتاب بیشتری به این سبک نوشتار بخشیده‌است. گرایش عمومی به نوشته‌های کوتاه، روایت کننده زندگی روزمره، غیر فلسفی یا متکی بر دانش علمی آکادمیک و اساسا خنثی است.

موضوع اصلی دیگر تنها “خوب نوشتن” است. دیگر محتوای نوشتار در عصری که محتوای اصلی زندگی در جایی بنام اقتصاد رقم می‌خورد مطرح نیست. گویی هیچ محتوایی جز همین حیات شهریِ درگیر، وجود ندارد. نه عشق و نه تنفر و نه هیچ چیز دیگری نمی‌تواند محتوایی جدید خلق کند. در این وضعیت برخی هستند که خوب می‌نویسند و برخی -افراد عادی- نمی‌توانند؛ خط تمایز فقط همین توانایی است وگرنه درک مشترکی از هستی دارند. در غرب هم کمترکتابی یا نوشته‌ای دیگر می‌تواند به جز “مصرف شدن” سرنوشتی بیابد. و آن متن‌هایی که سودایی جز این دارند نیز اساسا خوانده نمی‌شوند.

به ابتدا برگردیم. لوکاچ در “نظریه رمان” بر این مساله تاکید دارد که ژانرهای ادبی در هر دوره با خصوصیات واقعی و اشکال زندگی آن دوره سازگارند و این اشکال هستند که نوع ادبی را خلق می­کنند. برای شناخت انضمامی هر دوره نیز راهی باقی نمی­ماند جز شناخت اجزا و عناصر آن دوره همچون نوشتار.