روایت راوی

پویان فخرایی
پویان فخرایی

باید قلم به دست گیرم و روایت کنم حدیث نفس کلاغ سیاهی را که قاصد خبر شومی بود. قاصدی که خود دل افگار هولناکی واقعه‌ای بود که روایت می‌کرد.

اما باید واقعه روایت کرد و همچنان که ابوتراب خسروی می‌گوید: “از محاسن کلمات یکی همین است که وقتی به عین واقعه مجموع می‌‌شوند، همان واقعه را حمل می‌‌کنند و عین‌‌‌‌ همان واقعه را می‌‌سازند.”(۱)

و حال آنچنان که ابوالفضل بیهقی بر مرگ استاد خود “بونصر مشکان” قلم را گریاند، من نیز قلم را لختی بر خود و عین واقعه می‌گریانم. “در فضای مابین سمت و سوی معکوس آن‌ها آن مرد شلاقش را به هیأت فعلی فرود خواهد آورد و خواننده خواهد دید که شانه‌‌هایش می‌‌سوزند، بنابراین حتما شانه‌های خواننده باید تحمل خواندن جمله‌ای که رعشه درد شلاقی را با خود حمل می‌‌کند، داشته‌ باشد.” (۲)

“بابا عزت” مرد. عزت و مرگ همنشینی نداشتند؛ اما صدا این را می‌گفت و تکرارش هم‌‌ همان بود. و درد آغاز شد، پیش از آنکه ماتم را باور کنم. پسرش “حامد”، هم خبر را تایید کرد. قهرمانی نکرده بود برای هیچ نسلی؛ اما عمری را به مبارزه سپری کرده بود. آن قدر که عمرِ نفسش برید و تاب نیاورد این همه را.

فردا روزش قرار بر تشییع بود. بزرگی اش آن قدر بود که خیال کنی اجازه می دهند به رسم مسلمانی ۴۰ قدم تابوتش را مشایعت کنند. لابد ماموران معذور هم از بس بی‌بهانه بودند و داشته و نداشته‌اش را نشناخته بودند، رفتند. نه برای تسلی که با مشت. به باور سخت است؛ اما خبر‌ها چنین می‌گفتند.

مرگ چنان خانه ویران می‌کند که گمان نداری حتی دشمن هم دل داشته باشد تا خاری یا ناخنی بر دلت بخراشد چه رسد بر آنکه به خرابه‌ها هم رحم نیاورد.

 شنیده‌ها حاکی بود…. شنیده‌ها حاکی است…. حکایتش چنان سخت بود که هیچ کس قدرتش را نداشت از زبان خود بگوید. شنیده بودند که «هاله» خانم کشته شده است. کشته؟ کشته؟ شاید مرگ پدر به باورش نیامده. تاب نیاورده… وگرنه کشته؟ دل پر کینی می‌خواهد تا در آن آشوب عقده گشاید…. مدتی است زنگ تلفن هم شوم است همچون‌‌ همان کلاغ. زنگش و صدای آشنای روی خط از مرگ «هاله» خانوم خبر می‌داد.

فاصله‌ام با او به روز هم نکشید. من پر نگران از وزارت اطلاعات می‌پرسیدم که شایع شده نمی‌گذارند مراسم را برپا کنند و او مهربانانه جوابم داده بود: نه به این صورت، شما هم ننویسید. صدای پدر بود یا هاله؟ چنان یکی بود که در یک روز در هم گم شدند. برهم شدند. دوش به دوش هم. در یک مزار. پهلو به پهلو.

صدا‌ها آن روز‌ها کمی دیر می‌رسید. سخت می‌رفت و می‌آمد. به سرعتی خبری تنظیم کردم و برای همه فرستادم. می‌خواستم خبر فاجعه به گوش همه برسد. از یک سو موج عظمت حادثه همگان را حیرت زده کرده بود و از سوی دیگر دوستانی می‌گفتند شاید او فقط مصدوم شده باشد. دوستی روی خط آمد و گفت تو پرسیدی که کشته شده؟ با دوستی در لواسان تماس گرفتم، جواب داد که خبر فوت را همین الان خانواده اعلام کرد.

دیگر نفس یارای همراهی نداشت. خبر واقعه آنچنان بهت انگیز بود که خبر کربلای “حسین” برای مسلمان قرن اول هجری غیر قابل باور می‌نمود. خاکسپاری جنازه “عزت” همان داستان تیرباران پیکر “حسن بن علی” بر روی دست تشییع کنندگان بود و مرگ دخترش به مرگ “حسین بن علی” می‌مانست. مگر چند سال از مرگ “یدالله” گذشته بود که با نوه‌اش این چنین می کردند؟ تنها ۹ سال پیش از آن روز “یدالله” را با عزت از خیابانهای تهران تا شهرری به دوش کشیدیم و جز احترام چیزی ندیدیم و به غیر از پیام تسلیت چیزی نشنیدیم. آخر بر “جمهوری اسلامی” چه رفته بود که کمتر از یک دهه به چنین روزی افتاده است؟ چرا انقلابی که “یدالله” و “عزت الله” از سردمدارش بودند، حالا ثمره‌اش با خود و فرزندانش این چنین می‌کرد؟

چرا جسد “عزت” از روی دست حمل کنندگان باید به زمین می‌افتاد؟ چرا “هاله” همچون داستان دختر پیامبر باید شبانه خاک می‌شد؟ چرا “هدی” همچون امامان شیعه باید در بند و زندان کشته می‌شد؟ چرا همه تراژدی‌های اسطوره‌ای شیعی قرن اول و دوم هجری باید ظرف چند ساعت و چند روز بر نسل من حادث می‌شدند؟

نه! نفس را بیش از این یارای تحمل فاجعه‌های زنده نبود.

اما حتی اگر نفس یاری نکند، رسالتی بر دوش ما بود. باید واقعه را همچنان که واقع شده روایت کرد. واقعه خود هولناک بود، نیازی نبود که چیزی بر آن بیفزایی. اما غالیان‌‌(۳) همان قدر شوم بودند که خود خبر سیاه بود. جزییات دروغ از واقعه بین همگان، دست به دست می‌چرخید؛ لگد، پنجه بوکس و….

در صورتی که هنوز حتی کسی از دیدار واقعه به چشم سخنی به میان نیاورده بود. تنها کسی که دو روز بعد از آن، روایت مشاهده‌اش از عین واقعه را به میان آورد، “حامد منتظری” نوه شجاع “آیت الله حسینعلی منتظری” بود. هم او که پدر بزرگ “هاله”، ۹ سال پیش از آن وصیت کرده بود، پدربزرگش نماز میت را بر پیکرش بگذراد. به “حسینعلی” اجازه ندادند از حصر خارج شود و نماینده او نماز بر پیکر “یدالله” گذارد. اما حال نوه “حسینعلی” بر چگونگی قتل نوه “یدالله” شهادت می‌داد و روایت می‌کرد که دیده دست نامحرمی از قفای استبداد بر بدن “هاله” فرود آمده و او بر خاک غلتیده است. همگی حمله قشون ماموران رسمی را دیده بودند اما تا زمانی که دو روز بعد از واقعه او شهادتش را علنی نکرده بود، هیچ کس بر چگونگی وقوع واقعه شهادت نداده بود.

حالا غالیان، کرکس وار بر سر واقعه فرود آمده بودند و می‌خواستند مرده خواری کنند. اما اگر واقعه، آنچنان که رخ داده روایت نشود، چگونه کلمات برانگیخته شوند و “محشر صغرایی به وقت قرائت حادث می‌شود”؟ که هزار هزار از نیامدگان را در خود غرق کند؟ واقعه، باید آنچنان که اتفاق افتاده مکتوب شود. این تنها رسالت خود واقعه نبود، که این رسم خاندان “سحابی” هم بود. آن‌ها به صداقت شهره خاص و عام بودند و نباید اجازه داد گروهی به مقاصد دیگر واقعه را مخدوش کنند و با دادن گزگ به عاملان و آمران آن علیه اصل وقوع واقعه جو سازی کنند. باید جلوی این همه غلو و دروغ ایستاد و نباید اجازه داد که عظمت واقعه با دروغ مخدوش شود.

آنکه “قاضی” بود، همچون “فرشته”ای صدای مصاحبه خود با پسر “هاله” را در اختیارم گذاشت؛ که خبرهای دروغ را تکذیب می‌کرد و تنها از درگیری خبر می‌داد و نه چگونگی وقوع واقعه. مصاحبه را با اعتبار “میزان” که قرار بود میزانی از راستی و صداقت باشد و واقعه را آنچنان که وقوع یافته روایت کند، منتشر کردم.

این بار آماج دوست و دشمن همزمان شد؛ بر دشمن که حرجی نبود، مصاحبه را تحریف کرد، با استفاده از خبرهای دروغ سعی کرد توجه را از اصل واقعه دور کند و از عظمت تراژدی واقعه بکاهد، اما دوستان به ناروا مدعی شدند که “میزان” عامل خبر پراکنی مسببان قتل “هاله” سحابی شده است.

حالا یک سالی از آن واقعه گذشته است و انگار به وهمی می‌ماند که این همه اتفاق غیر قابل باور در چند روز و چند ساعت اتفاق افتاده است. آیا آیندگان هنگام خواندن این واقعه آنرا به واقعیت تعبیر می‌کنند یا در هنگامه خواندن آن می‌فهمند چه بر شاهدان، راویان و خوانندگان آن گذشته است؟ “و هم بدین علل است که نطفگان آن واقعه را در این روایت می‌آوریم تا به وقت قرائت آیندگان، حیات یافته و در قیامت صغرایی که خواهد بود، با فعل خود شرح آن واقعه را بگذارند، و حتما هیچ کس تماشایی نخواهد بود که کلمات روایات مکتوب ما، بذر اشیاء و افعال آن وقایع خواهند بود که چون قرائت گردند به عین گردابی عظیم، شما و هزار هزار نیامدگان را فرو خواهند بلعید.”(۴)

 

پانویس

(۱) خسروی، الف. ۱۳۷۹، اسفار کاتبان. تهران: نشر قصه، نشر آگاه.

(۲)همان منبع

(۳)غالیان یا غُلات به فرقه‌هایی از شیعه اطلاق ‌شده‌ که در مذهب خود غلو می‌کردند. غلو در قرآن امری نکوهیده است: «ای پیروان تورات و انجیل در دین خودغلو مکنید و از حد مگذرید، و درباره خدا جز گفتار راست و حق مگویید.» (سوره نساء آیه ۱۷۱)

(۴)خسروی، الف. ۱۳۷۹، اسفار کاتبان. تهران: نشر قصه، نشر آگاه.

توضیح:نویسنده سردبیر سایت خبری-تحلیلی «میزان خبر» است